مروری بر شایستگی‌های جلال و تأثیرات محیط

مروری بر شایستگی‌های جلال و تأثیرات محیط

جلال رفیع، همدیاری گرانقدر و دوست بسیار باوفا و گرامی، قلمی توانا، ذهنی پویا، بیانی شیرین و شیوا، آوایی با طنین دل‌نشین، و آوازی ملکوتی و مسحور کننده دارد. آثار زیادی از نوشته‌های تحقیقی و نیز تُند و طنز، در زمینه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی، ادبی، حقوقی و غیر آن از ایشان منتشر شده است. خیلی از بزرگان، دانشمندان، هنرمندان، نویسندگان، سخن‌سرایان معاصر با جلال دوستی و مراوده دارند و از شخصیت و آثار ایشان با تمجید یاد می‌کنند.

به راستی معانی و مفاهیم لغات عربی وجه تسمیة نام «جلال» و نام خانوادگی «رفیع» به گونه‌ای بیانگر خصوصیات این شخصیت پاک‌سرشت، با خصلت‌های نیک (پندار، گفتار و کردار) است. چرا که «جلال» به معنی بزرگواری، عظمت، سرافرازی، شکوه و شوکت را در ماهیت لفظی خود دارد، زان‌سو «رفیع» به معنی شریف و بلندقدر، به نحوی مراتب و درجات برجسته و والای خوی و خصلت‌های «جلال» را می‌نمایاند. جلال رفیع مایة افتخار و مباهات همة همدیاران همواره بوده است و خواهد بود. این هیچمدان (محمدحسن ابریشمی) برای این مرد دانا، با معرفت، نجیب، فروتن، حق‌شناس، حساس و پرعاطفه احترام زیاد قائل است، و به دوستی با او افتخار می‌کند.

اما چگونگی و اسباب آشنایی ما دو نفر «قلم» و نگارش بوده است. با این توضیح که در نخستین جلسة هیأت مؤسس جامعة تربتی‌های مقیم تهران، به پیشنهاد صاحب این قلم (عضو اصلی هیأت مؤسس جامعه) انتشار نشریه ماهانه جامعه با عناوین «قطب» و «روح القدس» به تصویب رسید. گروه فرهنگی با شرکت همدیاران عزیز آقایان: بهنام بهروز، سیدکاظم خطیبی، مهدی راشد، جلال رفیع، علی مروج، محمدحسن مولوی و این هیچمدان (محمدحسن ابریشمی) در آبان‌ماه 1371 تشکیل دادیم که سه شمارة نخست آن به خط شادروان علی عریانی تحریر و مزیّن شد؛ شمارة 1 با عنوان «قطب»در دی ماه 1371 منتشر کردید. پس از آن با عنوان «روح القدس» شماره های 1 و 2 در بهمن و اسفند 1371 انتشار یافت. مقارن همین ایام آقایان بهنام بهروز، مهدی راشد و جلال رفیع به سبب گرفتاری‌های اداری روزمره کنار رفتند. صاحب این قلم در همین جلسات با آقای رفیع آشنا شده و دورادور مراودات ما استمرار یافت. پنج سال بعد «قلم» رفیع و «کتاب» ابریشمی دوستی فی‌مابین را عمق بیشتری بخشید. با این توضیح که کتاب زعفران ایران (شناخت تاریخی و فرهنگی و کشاورزی) تألیف محمدحسن ابریشمی (در 890 صفحة قطع وزیری) در سال 1376 توسط انتشارات آستان قدس رضوی منتشر شد. در پی آن، کتاب موصوف در نیم صفحة روزنامة اطلاعات، در وجه بسیار جالب و پرجذبه‌ای با قلم شیوا و شورانگیز جلال رفیع معرفی گردید که با عکس پشت جلد کتاب و گل چشم‌نواز زعفران مزیَّن شده بود. همین معرفی عالمانه و نیز آوازة شهرت جلال رفیع موجب جلب توجه خوانندگان به این تألیف پژوهشی گردید، بدان سان که خیلی زود در بازار کتاب نایاب شد. مخلص طی‌ نامه‌ای با اشاره به تأثیر تراوش قلم رفیع در چشم و ذهن خواننده، از دقت و محبت ایشان تشکر کرده است.

خیلی از دوستان و آشنایان و همکاران و همدیارانِ جلال رفیع از خوی و خصلت‌های نیک ایشان آگاهند و خاطره‌هایی نیز دارند. رَد و نشان این صفات ذاتی و جبلی و اکتسابی در آثار و رفتار و گفتار ایشان نیز به خوبی مشهود است. همین نکات نیز دلالت بر آن دارد که هنوز هم برخی از فضیلت‌ها فراموش نشده است. فضیلت‌های فراموش شده عنوان کتابی است که آقای جلال رفیع برای شرح احوال پارسامردی کشاورز پیشه و عالمی نیک‌اندیشه معروف به «آخوند ملاعباس تربتی» برگزیده است. این کتاب نگارش‌های دانشمند بزرگ، شادروان حسینعلی راشد (وفات 7 آبان 1359) در شرح حال پدر خود، حاج آخوند ملاعباس تربتی (وفات 24 مهر 1322) است که با مقاله‌ای از جلال رفیع و به همت ایشان (در 176 صفحه رقعی) برای اول بار در سال 1369 توسط انتشارات اطلاعات چاپ و منتشر شده، و اکنون نوبت چاپ آن از پنجاه گذشته است.

آقای جلال رفیع، در سال 1333 در تربت حیدریه چشم به جهان گشود و در خانواده‌ای فرهنگی و مذهبی نشو و نما یافته است. این هیچمدان (محمدحسن ابریشمی متولد 1318 در تربت حیدریه)، پانزده سال (5475 روز) از ایشان دنیادیده‌ترم. پدر آقاجلال، مرحوم حاج محمود رفیعی (رفیع) و همچنین عموی ایشان شادروان حاج شیخ مصطفی رفیعی را می‌شناختم، هر دو فرهنگی و مذهبی بودند. با این تفاوت ظاهری که حاج محمود مکلا بود و با دوچرخة زین بلندی آمد و شد می‌کرد، و حاج شیخ مصطفی در لباس روحانیون سر کلاس در قرآن و شرعیات می‌آمد. هر دو شوخ طبع و خوش برخورد بودند، روانشان شاد باد. گفتنی است مذهبیون تربت حیدریه، نسبت به برخی از بلاد بیشتر است. چون تعداد روحانیون این شهرستان در اواخر عهد قاجار و عصر پهلوی خیلی زیاد بوده‌اند.[1] صاحب این قلم نام‌های بیش صد نفر از علما و بزرگان دین و دانش آن دوران را در کتابی با عنوان یادداشت‌هایی دربارة دیار و همدیاران، ذیل یادداشت 2 «نخستین مدارس علمیة دیار ما» ثبت کرده که اکثر آنان از عالمانِ مذهبی و معدودی فرهنگی بوده‌اند،[2] از آن جمله است:

… حاج آخوند ملاعلیمحمد سهل‌آبادی ملقب به «فخر الشعراء» و فرزندش حاج شید ذبیح‌الله خسروی سهل‌آبادی (پدر دوستِ نویسنده و شاعر همدیار ما، آقای محمدرضا خسروی)ِ حاج شیخ ابوطالب تربتی سبحانی (پدر شادروان محمد جواد تربتی، شاعر و نویسنده و استاد دانشگاه، وفات 1349)؛ حاج‌شیخ کاظم (از نخستین وکلای دیار ما در مجلس شورای ملی) و فرزندانش: حاج شید محمدرضا ربانی و حاج شیخ صدرالدین ربانی)؛ حاج شیخ عبدالرزاق تربتی (بانی مسجد، پدر مرحوم عماد تربتی)؛ حاج سیدمحمود منظری (معلول از دو پا «شل» معروف به «آقای مشلول»)؛ حاج شیخ محمدحسین منظری (معروف به «آقای اعما» به معنی «کور»، چون از دو چشم نابینا بود) ]شنیده‌ام که این دو عالِم معلمِ متدیّن، در تدریس سخت‌گیر «جور استاد به ز مهر پدر» بوده، و با آن وضعیت جسمی، و سختی هزاران کیلومتر راه‌های دو سه ماهه، چندین بار به مکه و کربلا مشرف شده‌اند، اعتقاد و ارادة آنان ستودنی است[؛ آخوند ملاحسین کوچه قاضیانی (که تعلیم خوشنویسی نیز می‌داد، جد خانوادة کاتب)؛ حاج شیخ محمد تقی نحوی و فرزندانش: حاج مصطفی و حاج مرتضی نحوی (هر سه از فرهنگیان قدیمی، با خطی خوش)؛ حاج شیخ میرزامحمد رفیع / رفیعی (حدود 1262-1307 شمسی) و فرزندانش: حاج شیخ مصطفی رفیعی (1263-1372ش) و حاج محمود رفیعی (1303-1385 ش، پدر آقای جلال رفیع نویسندة پرکار همدیاری ما) هر سه از فرهنگیان؛ حاج شیخ غلامرضا مولوی قلعه‌نی؛ حاج سیدمحمد جعفر علوی طباطبائی (معروف به «قاضی عسکر» و «آقای امام»، برادر مرحوم دکتر سیدابوالقاسم علوی طبائی)؛…».[3]

آقای جلال رفیع افزون بر استعدادها و نبوغ ذاتی، در خانواده‌ای فرهنگی و مذهبی رشد کرده و آموزگاران و دبیرانی شاعر و ادیب و صاحب ذوق نیز داشته است که همگی راهنما و مشوق ایشان بوده‌اند. اما پرسش این است که آن خانوادة با فرهنگ و دیندار و آن آموزگاران و دبیران شایسته، و فراتر از آنها دانشمندانی چون شادروان حسینعلی راشد و مرحوم محمود شهابی و پدران آنان شادروانان حاج آخوند ملاعباس تربتی و شیخ عبدالسلام سلامی و خیلی دیگر چون شیخ احمد روح‌القدس ملقب به سلطان العلما (پسر دایی آقای دکتر علی ابریشمی و پسرعموی آقای رضای روحانی و شادروان مصطفی روحانی، وفات 25/10/1383) در همان شهر تربت حیدریه متولد شده و نشو و نما کرده‌اند. شهر ما در آن دوران مردمانی کشاورز پیشة مذهبیِ با فرهنگ متعالی داشته است و فرزندانی شایسته تربیت کرده که برخی از آنها در شمار بزرگان و دانشمندان و مشاهیر ایران درآمده‌اند. اهالی آن شهر مردمانی اصیل و مقید به کار و کسب حلال بوده و فرزندان آنان در دامان مادرانی نجیب و باتقوا و دین‌دار شیر پاک خورده و پرورش یافته‌اند؛ اکثر آنان به کار کشاورزی پرداخته و بعضی به کار و پیشینة ابریشم و نوغانداری، و جمعی به کار و کسب و تجارت مشغول شده، و عده‌ای در مدرسة علمیه مرحوم حاج شیخ یوسفعلی به کسب علوم دینی و دانش‌های قدیم مشغول شدند و در ضمن از کار زراعت نیز غافل نبودند. از باب نمونه حاج آخوند ملاعباس در ده کاریزک «پنج روز از ایام هفته را به کار زراعت می‌پردازد»، و دو روز برای تحصیل از ده به شهر تربت می‌آمد؛[4] فرزند ایشان نیز، مرحوم حاج شیخ محمدامین راشد نیز، با داشتن درجة اجتهاد از علمای بزرگ و با 93 سال سن، تا آخرین روزهای عمر (وفات 5 آذر 1385) کار اصلی و مستمر ایشان کشاورزی بود.

باری، آقای جلال رفیع، همان‌سان که گذشت، از بدو تولد (1333) تا نوزده سالگی، به جز مدت کوتاهی که در قوچان بوده، در تربت حیدریه زیسته، و شالودة رشد جسمی و فکری و معنوی وی در این شهر پی‌ریزی شده است. شرحی از مشخصات خانواده و مدارس و آموزگاران و دبیران ایشان ارائه شد، اما تأثیر شرایط آب و هوایی و اقلیمی و طبیعی این شهر و مخصوصاً اوضاع و احوال فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی این شهر بر روی اهالی تربت، و از جمله خانوادة رفیع و آموزگاران و دبیران و جلال وهمکلاسان وی تأثیر گذاشته که قابل بررسی است. شرحی کوتاه از گزارشی مفصل که پانزده سال پیش در پیک تربت (ماهنامة جامعة تربتی‌های مقیم تهران) به چاپ رسیده و با تجدیدنظری در روزنامة نوید تربت (سال سوم، شماره 58 در تاریخ 21 خرداد 1386) با عنوان «برای توسعه یافتگی شهرمان چه باید کرد؟» منتشر شده است، از شرایط و اوضاع و احوال تربت حیدریه، در دهة سی (1330-1339) و دهة چهل (1340-1349)، یعنی دوران کودکی و نوجوانی و جوانی آقای جلال رفیع خیلی خیلی به اختصار نقل می‌کند. در دهة سی، شهرستان تربت حیدریه بسیار پهناور بود، و به جز بخش مرکزی شهرداری پنج بخش معتبر و بااهمیت (خواف، وشخوار، زاوه، کدکن و محولات) بود؛ اما شهر تربت حیدریه، در سال 1330 و پس از آن:

«به واسطه نزدیکی به کوه و باغ‌های زیادی که در اطراف دارد از زیباترین شهرهای ایران است. مخصوصاً احداث باغ ملّی در روی تپه به زینت شهر افزوده است. این شهر در حدود 250 مغازه و 4 باب گاراژ دارد».[5] مقارنِ همین ایام کارخانة قند احداث شد و تحولی به وجود آمد. روزنامة ستارة قطب با مدیریت فرهیخته‌اش (شادروان محمد اسماعیل سهیلی) کماکان منتشر می‌شد. روزنامة دیگری با عنوان آژیر شرق (به همت مرحوم دکتر محمدرضا معتمدی) انتشار یافت… در سال 1334 با منع کشت خشخاش، باغستان‌های بادام و میوه و کشتزار‌های زیره و چغندرقند و غلات و حبوبات گسترش پیدا کرد. شایان توجه آنکه تعداد تریاکی‌های شهر تربت به انگشتان دست نمی‌رسید، و اصطلاح «شیره‌ای» همچون دشنامی رکیک برای مخاطب به حساب می‌آمد. سیاه 6 خاور به تربت انتقال یافت. تعداد مدارس و مراکز فرهنگی اضافه شد و دو مدرسة علمیة دینی دایر و فعال بود. ارزش‌های اجتماعی و سنت‌ها محفوظ ماند… در این سال‌ها هماهنگی‌های فوق‌العاده‌ای بین اقشار جامعه با مدیران ارگان‌های شهر و دیگر مسئولان، شهردار و اعضای شورای شهر (که از تجار یا افراد مجرب و مورد اعتماد بودند)، ثروتمندان (که تعدادشان انگشت‌شمار بود)، فرهنگیان (فرهیختگانی بسیار مؤثر در ارتقای سطح دانش و بینش و پایه‌ریزی ترقی و تعادلی جوانان)، با دیگر معتمدان و مسئولان محلی در سطح شهر و شهرستان وجود داشت. این تعامل و هماهنگی‌ها باعث عمران و آبادی شهر و ایجاد رقابت بین دانش‌آموزان در فراگیری، و میان ورزشکاران در تمرینات بدنی و اخلاقی گردید به طوری که دانش‌آموزان تربتی در مسابقات بهترین دانش‌آموزان خوش درخشیدند و ورزشکاران در رشته‌های مختلف مقام‌های ممتازی کسب می‌کردند. این تعامل و هماهنگی‌های مدبرانه تحولات علمی، فرهنگی، هنری و اجتماعی را موجب شد و علاقه و توجه عمیق عمومی را نسبت به مدیران و مسئولان شهر جلب کرد، تا آنجا که هنوز هم بسیاری از همشهریان آن تلاش‌ها، هماهنگی‌ها و تعامل‌ها را به یاد دارند؛ و از زعما و بزرگان محلی تربت آن روز، و نیز از فرماندار (شادروان حبیب زارع، اهل شیراز)، رئیس شهربانی (مرحوم سرهنگ محمد مقدم، اهل تبریز)، شهردار (شادروان احمد قره‌گزلو، همدانی) و رئیس فرهنگ (مرحوم محمد رئیسی اهل نیشابور) به نیکی یاد می‌کنند. (دو نفر اخیر در سال 1339 به نیشابور منتقل شدند.[6] در این سال‌ها تا سال‌ 1345 در شهر تربت 6 کتابفروشی، و دو زرگری، وجود داشت.[7] در حقیقت تعداد کتابفروشی‌ها بیانگر ارتقای سطح دانش و بینش فرهنگی و اجتماعی و علاقة اهالی باسواد به مطالعه است، و عدد طلافروشان با موجودی جواهر اندک (در حدود نیم کیلوگرم) دلالت بر آن دارد که باز هم درآمد خانواده‌ها، مخصوصاً روستایی‌ها ناچیز بوده است و مازاد بر هزینة معیشتی نداشته‌اند. افزون بر تنگدستی، ساده‌زیستی و پرهیزدوشیزگان و بانوان تربتی از تجمل‌پرستی و خودنمایی عمومیت داشت. به جز اینها، دو طلافروشی با موجودی اندک جواهرات در شهر و شهرستان معلوم می‌دارد که طلا و سکه در مبادلة با مواد مخدر و قاچاق از مرزهای تربت خارج نمی‌شد چون میزان تریاک مصرفیِ معدود شیره‌ای‌ها بسیار اندک بوده است. با این همه، در آن شرایط و احوال، شهر و شهرستان تربت حیدریه، با آن همه استعداد‌ها و امکانات خدادادی و برتری‌های نسبی در مقایسه با دیگر ولایات خراسان، اکثر کشاورزان و روستایی‌های مفلوک، و از امکانات بهداشتی، فرهنگی و رفاهی بی‌بهره بودند. فرزندان آنان اکثر بی‌سواد و جمعی از آنان که به تحصیل می‌پرداختند شرایط بسیار نامطلوبی داشتند و البته همین سختی‌ها جوانان آن روزگار را سخت‌کوش، پویا و کارآمد بار آورد که شواهد بسیاری از این افراد در سطح ملی سراغ داریم. در چنان شرایط و احوالی، با همه تنگناها، باز هم برتری‌های نسبی شهر در مقایسه با دیگر بلاد خراسان کماکان محفوظ ماند و خوشبختانه در موارد زیادی تا امروز استمرار پیدا کرده است.

در جریان انقلاب اسلامی همشهریان ما جنبشی عظیم داشته و جانفشانی‌ها کرده‌اند که بازتابی گسترده به وجود آورد. پس از پیروزی انقلاب به همت کشاورزان (که دستشان درد نکند و خسته نباشند) تولیدات زراعی، باغی و دامی افزایش خارق‌العاده‌ای پیدا کرد، تا آنجا که از نظر میزان تولید زعفران رتبة نخست جهانی، از جهت تولید ابریشم مقام اول ایران و از بابت تولید پسته بالاترین میزان را در سطح استان کسب کرده است و از جهت بسیاری از محصولات رتبة درخشانی دارد.

با همه اینها، با آن همه استعدادها و امکانات، پس از انقلاب تحرکاتی در جهت عمران و آبادی شهر به وجود آمد و اقداماتی بنیادی آغاز شد و تحولاتی به چشم می‌خورد اما با تأسف عمری کوتاه داشت. در این میان بخش‌ها، روستاها و ده‌کوره‌های شهرستان رو به رونق و آبادی نهاد اما شهر تربت در مقایسه با دیگر بلاد خراسان درجا زد و به شدت از ترقی و توسعه باز ماند. از نکته‌های قابل تأمل و بررسی آنکه تعداد کتابفروشی‌ها به 2 تقلیل یافته! و عدد طلافروش‌ها به حدود 60 رسیده! که میزان طلای ساخته، سکه و شمش آنها تا حدود نیم تن قابل تخمین است این کاهش بیانگر عدم توجه به مطالعه و عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی است، و افزایش مصرف طلا به لحاظ فزونی فوق‌العادة درآمدهای برخی از اقشار، به خصوص عایدات کشاورزان و روستاییان بوده، که از محل فروش زعفران، زیره، پسته، بادام، ابریشم و غلات و غیر آن، طلا خریداری شده و در زمره نقدینگی و اندوختة اهالی است (نقدینگی و سرمایه غیرفعال)، در حالی که این اندوخته‌های عظیم باید در بسترهای مطمئن و سودآور چون توسعة باغ‌های میوه و کشتزارها و تأسیسات زیربنایی کشاورزی جریان پیدا کند، انشاءالله که این طلاها با مواد مخدر و قاچاق مبادله و از کشور خارج نشده باشد و بعد از این نیز نشود.

با این شرح و اوصاف باید دید و اندیشید که چرا و چگونه این همه جمود، رکود و عقب ماندگی دامن‌گیر شهر ما شده و با آن همه استعداد، امکانات و نیروی انسانی نخبه و کوشا از دیگر شهرها باز مانده است؟ نگارنده گمان می‌کند می‌توان به علل آن از طریق مقایسة اجمالی شهرستان تربت حیدریه با یکی از محروم‌ترین بلاد خراسان، یعنی قاین پی برد و بی‌شرح و توضیح نکات عمده‌ای را آشکار کرد. شهر بسیار کهن و باستانی قاین در مرکز ناحیة قهستان قدیم با مردمانی کوشا در طول تاریخ به لحاظ صعوبت‌های اقلیمی و مصائب بی‌شماری را از سر گذرانده و بر جای مانده است. از باب نمونه: در خشکسالی‌های 1322 تا 1328 شمسی قنات‌ها و کلیة چشمه‌سارها خشک شد به طوری که هزاران نفر ترک شهر و دیار کرده و جمعیت کثیری از آنان به ولایت ما مهاجرت کردند و با کار و تلاش بر رونق و آبادی شهرستان تربت حیدریه افزودند. بسیاری از آنان صاحب آب و ملک و روستاهایی چون علاقه، سرهنگ و اسگرد (عسگرد) شدند و به قاین بازنگشتند. بعد از انقلاب به برکت تحولات کشاورزی و اقتصادی و نیروی انسانی سخت‌کوش قاینات رو به آبادی نهاد و شهر قاین، مخصوصاً در 15 ساله اخیر از توسعه و عمران فوق‌العاده‌ای بر خودار شده است. پیشرفت و تعالی این شهر با توجه به محدودیت‌ها و صعوبت‌های اقلیمی و میزان تولیدات کشاورزی ناچیز (در مقایسه با تربت حیدریه) بسیار قابل توجه و تمجیدآمیز است. اگر امکانات بالقوة این شهرستان از نظر تولید، تجارت، صنعت و غیر آن و نیز نیروی انسانی کارآمد و تحصیل کرده آن را با تربت حیدریه مقایسه کنیم شاید در حدود یک به پنج باشد؛ و در مقابل توسعه و عمران این شهر را با تربت بعد از انقلاب بسنجیم نسبت یک به ده قابل تخمین است! چرا؟! بی‌گمان دلیل عمده‌اش باید در هماهنگی‌ها و تعامل بین اقشار مختلف اهالی با مسئولان منتخب و منتصب شهرستان قاین باشد. اهالی هوشیار قاین در گزینش منتخبین خود ـ چون اعضای شورای اسلامی شهر و نمایندة مجلس شورای اسلامی ـ کمال دقت را به خرج داده و کارآمدترین و نخبه‌ترین افراد با همت و دسوز به حال شهر و شهرستان را انتخاب کرده‌اند. منتخبین با مسئولان منتصب دولتی (لشکری و کشوری) هماهنگ و همراه، موجب حرکت شتابان توسعه و عمران شهری شده‌اند. در این میان کارکنان شهرداری قاین از نظر تعداد اندک اما در برخورد با مردم صمیمی و بسیار کارساز عمل کرده‌اند که خود موجب محبوبیت عامة منتخبین شده است. آشکارا می‌بینیم که نمایندة بادرایت مردم قاین نقش بارزی در این هماهنگی‌ها و تعامل‌ها داشته، و با اقدامات مجدانه نه تنها جایگاه مردمی خویش را ارتقا بخشیده بلکه با بروز شایستگی‌هایش که اهالی به درستی تشخیص داده بودند در بین زعمای مملکتی مراتب نمایان‌تری کسب کرده و در زمره اعضای هیئت رئیسه مجلس شورای اسلامی درآمده و به سمت مشاور عالی ریاست جمهوری نیز مفتخر شده است. نتیجة گزینش‌های مؤثر (فارغ از تنگ نظری‌ها و تعصبات جاهلانه) اهالی قاین، و متقابلاً دلسوزی‌ها، تعامل‌ها و هماهنگی‌های منتخبین و مسئولان باید چنین باشد که هم قاطبة مردم راضی و هم منتخبین سرافرازند و هم دعای خیر اهالی بدرقة راه زندگی و آخرت آنهاست…[8]

باری، بگذریم، و آفرین به جلال رفیع و برادران و خانوادة فرهنگی و آموزگاران و دبیران و همکلاسان نخبه و ممتازش (از جمله دکتر مجید ابریشمی و محمد راشد) بگوییم، و نه آفرین (نفرین) بر کسانی که دیار ما را به این روز درآورده‌اند. باز گردیم به صحبت پرجذبة پیرامون همدیاری گرامی و گرانقدرمان، با مطالعة وقایع شصت و شش سالة آقای رفیع، دریافتم که «آقاجلال» مدتی هم با نام مستعار «آقا جمال» مطالب جالبی نوشته است که مثنوی جمال و جلال را در ذهن این هیچمدان متبادر کرد. جالب از آن جهت که جلال پس از بازگشت از سفر امریکا، سفرنامه طنز و جدِّ خود را با عنوان بهشت شداد به صورت پیاپی در شمارگان مسلسل هر روزة اطلاعات به چاپ می‌رساند. زان‌سو، مقارن با همان ایام، در ستون «با اجازه‌ی»، با نام مستعار «آقاجمال» سفرنامة جلال رفیع «بهشت شداد» را در روزنامه کیهان به نقد و نقادی می‌کشد، به راستی قلم توانا و نیش و نوش دارد «جلال» در نقش «جمال» نوشته‌های خود را به شیوة جالب و دلنشینی به نقد می‌کشد، و توجه خوانندگان و محققان به بهشت شداد جلب می‌شود و از خواندن مطالب شیرین و نمکین آن به وجد می‌آیند.

در شرح احوال آقای رفیع از جمله آمده است: جلال در یلدای سال 1333 در تربت حیدریه و در خانواده‌ای فرهنگی و مذهبی به دنیا آمد. خودش گفت: «ولادت با سعادت ذات‌ اقدس‌ همایونی ما در سحرگاه یلدا موجب شد که پس آن همگان این شب مبارک و میمون را گرامی بدارند. البته قابله می‌گوید: موقع تولد فریاد زده‌ام زنده باد یلدا؟». در مثنوی جمال و جلال (سرودة محمد نزل‌آبادی سبزواری، در سال 808 قمری) چگونگی تولد و گزینش نام «جلال» برای شاهزاده با جمال توسط پدرش شاه «لهراس» آمده است، با نقل ابیاتی از آن سخن را پایان می‌بخشد:

… چون برآمد ازین سخن نه ماه گشت ظاهر ز مهر و اختر و ماه
غنچه‌ای شد پدید از آن گلشن که جهان شد ز طلعتش روشن…
دید فرزند را چو شاه جمال کرد نامش ز روی لطف «جلال»
غلغل اندر میان شهر افتاد گفت شاها فلک مبارک باد… [9]

روزگاری گذشت و «جلال» بزرگ شد؛ شاه فرمان داد که پنج وزیر وی «جلال» را بر تخت نشانند و هر یک از آنان در جهت مملکت‌داری او را پندی نیکو دهند: «از برای جلال فرّخ بخت / بنهید از ره سعادت تخت»؛ «لهراس» بر تخت زرین نشست و «جلال» را در کنار گرفت، و به «دیندار» وزیر گفت تو پند را آغاز کن: «شه به پهلوی خویشتن بر تخت / کرد جای جلال نیکو بخت؛ کرسی سیم پرز نقش و نگار / بنهادند خاصة دیندار…؛ خاست بر پا فراز کرسیِ سیم / کرد آغاز پند مرد حکیم»؛ نزل‌آبادی در پی آن شرح منظوم پند وزیر حکیم را ذیل این عنوان نقل کرده که در خور توجه پادشاهان است:

پندی که «دیندار» به «جلال» گفت:

پادشاها به عدل کوش و به داد چون خدایت به دهر دولت داد
تا کند جاه و نصرتت یاری نکنی در جهان دل‌آزاری
دل اهل نظر به دست آور بر صف دشمنان شکست‌آور
با رعیّت به عدل کوش مقیم تا نباشد ز دشمنانت بیم
شد بر آن شه حلال شاهی او که رعیّت بود سپاهی او
نام نیکو ز شاه شهر امنیست آن که با اهل مُلک نیکو زیست
باش مادام چون پدر عادل تا شود نیک نامیت حاصل
نام نیکو به از خزانه و مال داند این حال صاحب اقبال
پادشاهی که نیک‌نام بود چرخ و اختر ورا غلام بود
نیک نامیّ پادشه عدل است قوّت شرع دادن بذل است
تا شوی ایمن ]ا[ز عذاب الاه دل خلقِ شکسته دار نگاه
دل بود چون خزینة جبّار مخزن حق نکو نگه می‌دار
گر کنی نام کعبه ویرانی به که از خود دلی برنجانی
لطف کن تا شوند مردم رام خلق را بس ز شه جواب سلام
چون تکبّر خواص شیطانست هر که کبرش بود نه انسانست
همّت آدمی اثر دارد داند آن کو ز دل خبر دارد
چون رعیّت شدند دولت خواه گو مخور غم ز خصم دیگر شاه
گنج سلطان رعیّتست یقین مَسِتان زر مکن به زیر زمین
هست بیتی لطیف خوبم یاد گفته زین پیش شاعر استاد
از رعیّت شهی که مایه ربود بیخِ دیوار کند و بام اندود
شاه اگر کرد ظالمی پیشه راست بر پای خویش زد تیشه
در جهان ساخت خویش را بدنام کرد دوزخ به گاه مرگ مقام… [10]

 

 

 

[1]. در حال حاضر نیز شمار روحانیون تربتی چشمگیر است، ده سال پیش از یکی از مسئولان همدیاری شنیدم که امامان جمعة 48 شهر در سراسر ایران تربتی هستند.

[2]. محمدحسن ابریشمی، یادداشت‌هایی دربارة دیار و همدیاران، به کوشش سیدکاظم خطیبی، تهران، 1388، ص 26-37.

[3]. ابریشمی، یادداشت‌ها، ص 32، 336 به اختصار.

[4]. فضیلت‌های فراموش شده، به قلم حسینعلی راشد (شرح حاج حاج آخوند ملاعباس تربتی)، با مقاله‌ای از جلال رفیع، تهران، مؤسسه اطلاعات، ص 149، 150.

[5]. فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 9، استان نهم، تهران، انتشارات دایرة جغرافیایی ستاد ارتش، اسفند 1329، ص 87؛ نوید تربت (شماره 58، سال سوم، 21 خرداد 1386)، برای توسعه یافتگی شهرمان چه باید کرد؟ به قلم محمدحسن ابریشمی.

[6]. این دو نفر، آقایان قره‌گزلو و رئیسی با انتقال به نیشابور در عمران و آبادی و تحولات فرهنگی آن شهر سعی بلیغی داشتند که نیشابوریان نیز به نام و یاد آنان ارج می‌گذارد و قدر خدمات ارزندة آن دو را می‌شناسند، و باید چنین باشد.

[7]. صاحبان شش کتابفروشی شادروانان: خطیبی، صلحی، محقق، شریعتمداری، قاسمی، احمدیان بودند؛ و زرگری‌ها از آن شادروانان حاج محمد افکاری و حاج حسن بُرازنده بود.

[8]. روزنامة نوید تربت (شماره 58، 21 خرداد 1386)، همان مقاله، به اختصار.

[9]. مثنوی جمال و جلال، تصنیف نزل‌آبادی سبزواری (محمد، در سال 808)، به کوشش دکتر شکوفة قبادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1382، ص 4 و 5 به اختصار.

[10]. همان کتاب، ص 8 و 9 به اختصار.

شاید این مطالب را هم دوست داشته باشید

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *