ایرج افشار (علامه ایرانشناس)
دلبستگی فوقالعاده به وطن مألوف سراسر وجود و فکر و ذکر استاد ایرج افشار را گرفته بود. به همین دلیل به ایران بزرگ، این مرز پرگهر، و هر آنچه بدان مربوط و منسوب است، همواره تیزبینانه توجه داشتند؛ و در جهت شناخت ایران و جلوههای فرهنگ و مدنیت ایرانی، بهمنظور شناساندن ابعاد و دامنه آن، عمری تلاش کردند، و به شیوههای بسی مؤثر در معرفی فرهنگ و تمدن ایران، مخصوصاً بعد از اسلام، به ایرانیان و جهانیان گامهای بلند و استوار برداشتند. آثار و نوشتههای بیشمار استاد ایرج افشار جلوههای تابناکِ بر جای مانده و آثارِ از میان رفتة فرهنگ ایرانی را به نمایش میگذارد و علل و اسباب انحطاط آن را نشان میدهد؛ و در واقع راهنمای احیاء و بازسازی جلوههای باشکوه از میان رفته است. در این مقاله ابتدا با نگاهی گذرا بر جلوههای درخشان نیشابورِ بعد از اسلام تا حملة مغولان، و سپس ادوار تیرة آن دیار تا پایان عصر تاریک قاجاران ـ که به تقریب اوضاع ایران بزرگ را، در آن روزگاران، در مقیاس کوچکتر، تبیین میکند؛ در پی آن شرحی دربارة اقدامات گوناگون و تلاشهای بسی مؤثر استاد ایرج افشار در معرفی سرزمین ایران و آثار و مظاهر و مفاخر گذشته آن آمده است.
***
جلوههای فرهنگی و مدنی ایران بعد از اسلام تا پیش از حملة مغولان، در سال 617 ه ، بسی انبوه و قابل توجه بوده است. در گسترة ایران بزرگ (به مفهوم جغرافیایی بسی پهناور آن در قدیم) هزاران دانشمند نشو و نما یافته و آثار و تألیفات بیشماری از آنان بر جای بوده است. شهرها و آبادیهای آن بسیار آباد و پرنعمت و جمعیت بود. مغولان با کشتارهای میلیونی ایرانیان، بسیاری از شهرها و آبادیها را به کلی ویران کردند و همة مظاهر فرهنگی و مدنی را از میان بردند. در پی آن سلاطین ترکستانی تبار حاکم بر ایران اقداماتی در جهت عمران و آبادی انجام دادند، اما در طی یک و نیم قرن حکومت شاهان قاجار (1193-1343 ه) به سبب فساد سلاطین و درباریان و نفوذ انگلیس و روس، فقر و جهل فراگیر گردید، و بخشهای پهناور از پیکرة ایران جدا شد، و بزرگمردی چون میرزاتقیخان امیرکبیر پس از چهار سال صدراعظمی (1264-1268 ه) ـ که چیزی نمانده بود با مدیریت هوشیارانه و اقدامات سریع خود به ریشهکنی نفوذ و فساد بیگانگان و درباریان، جهل و فساد، و در نتیجه بازسازی و اعتلای جلوههای فرهنگی و مدنی گذشتة ایران توفیق یابد ـ ناجوانمردانه به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسید.
دامنه و عمق فرهنگ و مدنیت ایرانی و صدمات و لطماتی که بر آن وارد شده، و آنچه از میان رفته یا برجاست قابل اندازهگیری و سنجش نیست، اما با بررسی پارهای از مستندات و شواهد موجود دربارة نیشابور میتوان زمینة گمانهزنی ذهنی را برای ایران بزرگ فراهم کرد. چون نیشابور پس از اسلام تا کشتارهای مغولان (که همة جلوهها و آثار فرهنگی و مدنیآن معدوم، و جمعیت میلیونی آن و نوابغی چون عطار قتل عام شدند)، و پس از آن تا پایان عصر قاجاران، به تقریب میتواند تجسمبخش اوضاع و احوال ایران بزرگ در آن روزگاران خوش تا سال 617 هجری، و در پی آن دورانهای تیره، و بسی تاریک تا پایان عصر قاجار باشد.
ابوعبداله حاکم نیشابوری (321- 405 ه)، کتابی عظیم، در حدود 8 مجلد، تحت عنوان التاریخ الکبیر النیسابوریّین، نوشته که تلخیصی بس موجز از آن توسط محمدبن حسین خلیفة نیشابوری در قرن هشتم هجری، با عنوان تاریخ نیشابور، به فارسی ترجمه شده و اصل آن از بین رفته است. همین تلخیص عظمت و شکوه نیشابور و جلوههای فرهنگی و تمدنی آن را در سدة چهارم هجری نشان میدهد، و از جمله نام 2680 نفر از بزرگان و دانشمندان نیشابور، در فاصلة حدود سالهای 100 تا 400 هجری، در آن ثبت شده است.[1] قطعاً در پی تألیف تاریخ نیشابور، یعنی در سدههای پنجم و ششم تا حملة مغولان، نیز نیشابور صدها دانشمند و ادیب و سخنور (همچون خیام، امیر معزی و عطار نیشابوری) در دامن خود پرورانده است که برخی از آنان تألیفات فراوان داشتهاند، از آن جمله ثعالبی نیشابوری (350-429 ه) که تعداد تألیفات وی افزون بر عدد سالهای عمر او (هشتاد و شش عنوان) است[2]، نمونة دیگر ابوالحسن بیهقی (معروف به ابن فندق، 493-565 ه) که بر لوحة بُرنزی روی مرقدش از جمله نوشتهاند: ابوالحسن بیهقی در 72 سال عمر 3 7 کتاب تألیف کرده است؛[3] و به نوشتة مرحوم مصاحب: ابوالحسن بیهقی به همراه پدرش در سال 507 با خیام نیشابوری ملاقات کرده، و 80 تألیف داشته است.[4] در آن موقع محدودة نواحی نیشابور به تقریب عرصة استان خراسان کنونی را در بر میگرفته و از جمله بیهق (سبزوار کنونی) از توابع آن بوده است. همچنین عرصة بسی وسیع شهر نیشابور پیش از حملة مغولان بسیار آباد و باشکوه بود و 36 کیلومترمربع را زیرپوشش داشت، اصطخری در سال 342 هجری نوشته است: «نشابور را ابرشهر خوانند … مساحت شهر فرسنگی در فرسنگی بود… و در خراسان هیچ شهری بزرگتر از نشابور نیست و هوای نشابور از دیگر هواهای خراسان بهتر است … و از نشابور دبیران و ادیبان معروف برخاستهاند و علمای مشهور نه چندان که شرح توان داد».[5] در همان تلخیص موجز حاکم نیشابوری اوصاف فراوانی از عمران و آبادی نیشابور سدة چهارم آمده، از آن جمله است ( تاریخ نیشابور، ص 200-201):
تمامی محلات چل و هفت بود. و یک محلة متوسط را که ـ نه بزرگ و نه خُرد ـ محلة جولاهگان ]: بافندگان[ گفتندی، سیصد کوچه زیادت داشت ]…[ محلة نصرآباد، اعلاء ]: بالای[ شهر بود، بزرگ و عریض، محل علما و تجار بود، امام حاکم گفت: چل بازرگان بود به وقت عبدالله طاهر ]فرمانروای خراسان 215-230 ه [، به هر عیدی یکی از ایشان اهل شهر را دعوتی کردی که همه خلایق شهر را فرارسیدی. عبدالله طاهر پرسید که از آن جماعت ]بازرگان[ کدام طعامدهندهتر است و طریق ]؟ طَریف: نادر، شگفت[تر؟ گفتند: حسین بن محمد نصرآبادی؛ او را حاضر کرد و از رسوم دعوت و عادت ایشان پرسید. فصلی بگفت در ترتیب دعوت که عبدالله از آن تعجب کرد، و جاه و مال و حشمت و دعوت و سخاوت نفس او ]عبدالله[ پیش او ]حسین[ اندک نمود، گفت: خراب مباد شهری که درو چنین ارباب مُروَّت باشد.
آن جلوههای درخشان فرهنگ و مدنیت نیشابور با آن شکوه و عظمت در حملة مغولان از میان رفت، همة اهالی شهر قتل عام شدند، و از جمله دانشمند و عارف بزرگ شیخ فریدالدین عطار و دیگر بزرگان و دانشمندان نیشابوری کشته شدند. سرنوشت دیگر بلاد ایران کم و بیش مشابه نیشابور بود. تاتاران وحشی کشتند و سوختند و خراب کردند، همة تأسیسات فرهنگی و مدنی و نیز مبانی اخلاقی را در هم ریختند و از میان بردند. اگرچه جانشینان آنان و حکومتهای بعدی تا حدودی به ترمیم ویرانیها پرداختند، اما نیشابور هرگز شکوه و عظمت گذشته را باز نیافت، به خصوص که در عصر قاجاریه فقر و جهل و ویرانی بر آن مستولی بود، و رو به انحطاط گذاشت؛ در چنین شرایط و احوالی دیگر از آن جلوههای درخشان فرهنگ و مدنیت و انبوهی بزرگان و دانشمندان اثری نبود. ناصرالدین شاه قاجار در سال 1300 قمری ضمن سفر به خراسان توقفی در نیشابور داشته که میرزاقهرمان امین لشکر از همراهان وی، در روزنامه سفر خراسان (ص 185)، ذیل عنوان «توقف در نیشابور» از جمله نوشته است:
… میل کردیم که از راه بازار و شهر نیشابور حرکت کرده، تماشا بکنیم؛ از میان شهر و بازار حرکت کردیم: اولاً شهرِ کثیفِ خرابی است، ثانیاً خانههای بدو کوچههای بدی دارد، بازار و دکان هم تعریفی نداشت، مثل دکانهای دهات و قصبات بود. دیوارهای قلعة شهر تمام خراب است. مردم شهر تمام فقیر و گدا و بدوضع هستند، میگویند از سال قحط و گرانی، که دوازده سال قبل ]1288 قمری[ باشد، که پریشانی مردم به حد کمال رسید، بر خرابی آنجا افزود ]…[ در عرض راه مَرکَبِ اعلیحضرت همایونی ]…[ از بدی جا و هوای این منزل حکایت فرمودند ]…[ مقبرة شیخ ]عطار[ هم مخروبه شده است. در سنگی بلند، که در بالای قبر او واداشتهاند، شرحی حجاری شده و چندجای سنگ پریده است؛ میگویند حاجی محمدولی میرزا وقتی حکومت خراسان را داشته است تیراندازی کرده، با گلوله، این سنگ را نشان کرده بود …[6]
مطالب مزبور شمهای از خرابیهای غم انگیز نیشابور در عصر ناصرالدین شاه را تجسم میبخشد، و در عین حال جهل و جنون یکی از شاهزادگان قاجار حاکم بر ایالت خراسان و سرنوشت مردم بخش عظیمی از ایران را به نمایش میگذارد. فرمانروایی که به جای مرمت آرامگاه دانشمند، عارف و شاعر بزرگ ایرانی ـ که از مفاخر و نوابغ جهان اسلام و عالم بشریت به حساب میآید ـ سنگ نوشتة عمود بر مرقد وی را با گلولههای اسلحة آتشین هدف میگیرد، و کتیبة کهن روی آن را خدشهدار میکند، همانسان که مغولان، اجداد پیشین قاجاران، سینة خود عطار را آماج تیرهای جانسوز قرار دادند. گویی نیشابور پس از حملة تاتاران (سال 617 ه) تا پایان عصر قاجار طلسم شده، و همواره عرصة تاختوتاز قبایل وحشی ترکستانی بوده و روی آبادی ندیده است. در واقع آن نیشابور پرشکوه و باشندگان خردمندش تا سال 617 هجری در مقایسه با شرایط و اوضاع پس از آن تا پایان عصر قاجار میتواند تجسم بخش اوصاف بهشت آرمانی و دوزخ خیالی باشد که مهاجمان ترکستانی موجد تبدیل آن گلستان به گلخن شدهاند.
بیگمان حتی نیشابور کنونی که به همت اهالی هوشمند و مسئولان با درایت آن به سرعت در حال آبادی و تحول است، تا رسیدن به درجة تعالیِ عهدِ عطار، خیام، ثعالبی و حاکم نیشابوری و پیش از آن، فاصلة دور و درازی دارد؛ همان سان که ایران برای رسیدن به وضعیت پیش از سال 617 هجری همت و حمیَّت فوقالعادة مردان و زنان بهویژه جوانانِ کنونی و آیندة این مرز و بوم را میطلبد، بهخصوص که باید تلاشهای آنان سنجیده، هماهنگ و مستمر، تحت برنامه و مدیریتی برآمده از خرد جمعی، فارغ از عصبیتهای قومی و قبیلهای و مذهبی و غیر آن، انجام شود.
باری، نیشابورِ کهن تا حملة مغولان با آن همه شکوه و جلوههای فرهنگی و مدنی و کثرت مشاهیر و دانشمندان در مقام مقایسه با نیشابور عصر قاجاریه، به تقریب آینة تمام نمای ایران بزرگ در سال 617 هجری، در مقایسه با ایران روزگار قاجاران، در مقیاس خُردتر است. مطلب دلنشین استاد دکتر شفیعی کدکنی، در مطلع پیشگفتار تاریخ نیشابور (ص 13) تا حدودی گویای دوران با شکوه نیشابور قدیم، و دورة ویرانی آن است. به علاوه دربردارندة هشدار و راهکاری برای بازسازی جلوههای گذشتة آن است که به کار بازسازی زیباییهای فرهنگ و مدنیت گذشته کهن دیارمان «ایران بزرگ» نیز میآید:
این نیشابور، در نگاهِ من، فشردهای است از ایران بزرگ. شهری در میان ابرهای اسطوره و نیز در روشنای تاریخ ]…[، تاریخ این سرزمین را باید از گوشه و کنار کتابهای کهنه و سفالهای عتیق موزههای بیگانه و سنگقبرهای شکسته فراهم آورد؛ چرا که چیزی برای او باقی نگذاشتهاند و هر چه داشته با فیروزههایش، در غارت شبانة تاتار، گاهی نگین انگشتریِ زاهدانِ ریائی شده است و گاهی خورجینِ اسبِ روسپیان را آراسته است. برای بازسازی این نیشابور، باید جان کند. با شعارهای روزنامهنویسان و فرمایشات خطیبان حرفهای، هیچ کاری نمیتوان انجام داد. باید جان کند و هر پارهای از این موجودیت را، با هر وسیلهای که امکانپذیر است، به دست آورد و بررسی کرد و شناخت؛ درست مانند قدحی بلورین از میراثِ نیاکان تو که بر سنگ شکسته است و هر پارهای از آن در گوشهای افتاده و تو میخواهی اجزای پراکندة آن قدح شکسته را، با کیمیای عشق، به هم جوش دهی و آن را از نو بیافرینی. تا این قدح کامل شود، به تمام ذرات گمشدة آن نیاز داری…
به راستی استاد ایرج افشار، برای ترسیم و تجسم ابعاد و دامنة فرهنگ و تمدنِ کهن دیار ما «ایران بزرگ» از جان مایه گذاشت، برای فراهم آوردن اجزای بسی پراکندة پیدا و پنهان آن، با شیوههای مختلف، راههای دشوار و دور و دراز را طی کرد و با شور و شوق فراوان اطراف و اکناف عالم را گشت. چه روزها و ساعاتی را در عظیمترین کتابخانهها و موزههای دوردست جهان صرف نکرد و روزهای متمادی به استنساخ نسخ خطی منحصر به فرد و نادر نپرداخت، و در به دربه سراغ کتابخانههای قدیمی شخصی و کتابداران و کتابفروشان و مجموعهداران مشهور و گمنام در هر گوشه از پنج قارة عالم نرفت.
استاد افشار از هر سفرِخارج ارمغانهای بسی نادر و ارزنده با خود میآورد، از آن جمله دستنویس یا تصویر نسخ خطی منحصر و کمیاب، فهرست کتب خطی بسیار کهن هر یک از کتابخانهها بود که به همراه گزارش سفر خود منتشر میکرد، و در ضمن آن یا جداگانه به معرفی برخی از نسخ خطی نویافته میپرداخت، و شرحی از دیدار با ایرانشناسان و دانشمندان در هر یک از کشورها میآورد، و از گفتگوها یا ملاقات با دانشمندان و بزرگان ایرانیِ دور از وطن شمهای نقل میکرد. طی این سفرها گاه به دعوت رسمی مجامع علمی و بینالمللی، با موضوعات ایرانشناسی و غیر آن با صدها دانشمند و ایرانشناس با ملیتهای مختلف آشنا شد و باب مکاتبه و مبادلة تحقیقات و علمی دربارة موضوعات ایرانشناسی با آنها را باز کرد و در معرفی آثار آنان در باب موضوعات مربوط به ایران و نیز معرفی تألیفات دانشمندان معاصر ایرانی به آنان، یا ارسال این گونه آثار برایشان، بسیار جدی و همواره تا واپسین روزهای زندگی مقید بود. با همان هدفها، با عشق و انگیزة بیشتر، به دفعات به سیر و سفر در بلاد کهن دیارِ ما «ایران» پرداخت، در سفرهای طولانی همة مناطق کشور را زیر پا گذاشت، و نقاط و نواحی فراوانی را به دقت وارسی کرد، و از دیدار روستاها و مواضعی دور از راههای اصلی، در نواحی بسیار صعب العبور و مال رو، بسی شادمان میشد. در هر گوشه از ولایات دوستان و آشنایان فاضلی پیدا میکرد و در هر سفر که سری به آن نقاط میزد، به سراغشان میرفت و در گزارشهای خود از آنان یاد میکرد. در این سفرهای دور و دراز، شرایط طبیعی و عوامل اقلیمی، اوضاع و احوال تاریخی و فرهنگی، کشاورزی و اجتماعی هر روستا و آبادی را به دقت مورد توجه قرار داده و، مستقیماً یا با پُرسوجو، اطلاعات دست اول و مهمی کسب میکرد؛ در بسیاری از سفرها همسر ارجمند استاد ایرج افشار، روان شاد بانو شایستة افشاریه، همراه ایشان بود. در خیلی از سفرها نیز برخی از دانشمندان و پژوهشگران و ایرانشناسان معاصر ایرانی و گاه خارجی ایشان را همراهی میکردند؛ و بیشتر از همه استادِ پیرِ کهن دیارِ ما، دکتر منوچهر ستوده، این توفیق را داشته است.[7] در مدت طی طریق و توقفهای بین راهی، در شهرها و آبادیهای مسیر، صحبتهای همسفران گل میکرد و موضوعات پیرامون مواضع و آبادیهای مسیر، و اطراف و جوانب آن، دور میزد، از جمله: خاطرات سفرهای پیشین در هر منطقه، برشمردن معارف و مشاهیر، ظرایف و طرایف شهرها و آبادیها، و به طور کلی مقولات مربوط به منطقة سفر و مباحث ایرانشناسی گفتگو میشد. این هیچمدان نیز افتخارِ همسفریِ ایشان به خراسان را در تابستان 1368 پیدا کردم. نکات بسیاری از شیوه تحقیق و گفتارهای ایشان در طول سفر، اقامتهای مشهد، تربت حیدریه و خواف، آموختم.[8] در ایام نوروز 1386 در گزارشهای بسی دلنشین سفرنامچة ایشان ( گلگشت در وطن) را با دقت، برخی مباحث را دوبار، مطالعه کرده و لذت بردم و خیلی چیزها یاد گرفتم، چون مباحث و موضوعات ایرانشناسی آن قابل توجه، و مقولاتی که به کار تدوین تاریخ کشاورزی ایران میآید فراوان است. به همین دلیل نکاتی که آموخته و برایم اهمیت داشت یادداشت کرده بودم که تلفنی خدمتشان عرض کنم، اما میسر نشد چون به مسافرت رفته بودند. مطالب و موارد یادداشت را در نامهای گنجانده با پست خدمت ایشان فرستادم.
چندی بعد، که از سفر بازگشته بودند، دستخط عنایتآمیز ایشان را دریافت داشتم. چند سطر آن دلالت بر روح بزرگ ایرانشناسی و ایراندوستی ایشان دارد، که همواره، همانند شادروان دکتر عبدالحسین زرینکوب مشوق جدی این هیچمدان در باب تدوین تاریخ کشاورزی ایران و پژوهش دربارة موضوعات و مباحث مربوط به آن چون زعفران، زیره، خربزه، پسته، خرما و ابریشم ایران و … بودند.
استاد ایرج افشار، در مسیر راههای مختلفی، بهمنظور شناخت هر چه بیشتر ایران زمین، و معرفی آثار و مظاهر فرهنگی و تمدنی آن، گامهای منظم و مؤثری برداشت، از جمله در ضمن مطالعه و نسخهبرداری از متون کهن منحصر یا نایاب، به معرفی هزاران کتاب و اسناد خطی پراکنده در سرتاسر عالم پرداخت. بسیاری از این نسخ خطی و نیز اسناد منحصر را با دقت تصحیح و به بهترین وجه ممکن به چاپ رساند، و خیلی از پژوهشگران علاقهمند به فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی را به طبع و نشر این گونه آثار ترغیب کرد و گاه تصاویر نسخ خطی متون کهن را در اختیارشان گذاشت یا بی هیچ منّتی برایشان تدارک دید.[9]
زان سو در محدودة مرزهای سیاسی کنونی ایران، ابنیه و آثار تاریخی بیشماری وجود داشته که بسیاری منهدم و خیلی نیمه ویران و معدودی برجاست، شمار زیادی نیز در زیر تودههای خاک در اعماق مدفون است. افزون بر اینها درختان بسیار تناور همیشه سبز سرو، گز، کاج و بسی کهنسال، چون سرو ابرقو با عمر 4500 سال و دیگر اشجار با عمر بسیار، چون چنارهای عظیم با پیرامون ده متر و بیشتر، درختان بنه و پستة روی مقابر، مانند درخت پستة کهنسال روی مرقد شیخ احمد جامی در تربت جام با عمر حدود هزار سال ـ که در جای جای ایران بزرگ پراکنده و همچون درخت سرو کاشمر (دستکاشت زرتشت، برکندة متوکل عباسی) دارای حرمتاند ـ از مظاهر فرهنگی و فلاحتی ایرانی به حساب میآیند. از این گونه آثار و درختان کهنسال استاد ایرج افشار عکسهایی گرفته و در گزارشهای سفر خود با شرحی مطلوب منتشر کردهاند. از آن جمله تصویری رنگی و بس زیبا از تک درخت پستة کهنسالِ خودرویی در کرانههای بیابانی شهر نائین، در نزدیک روستای هنفش، در سفر نوروزی 1383 گرفته و در مجلة بخارا منتشر کرده و در ذیل آن شرحی، از جمله نوشتهاند، این عکس را به محمدحسن ابریشمی هدیه میکنم تا در تجدید چاپ کتاب بینظیر پستة ایران استفاده کند (نقل به مضمون چون به مجلة بخارا دسترسی ندارم).
استاد ایرج افشار در سفرهای بسی دور و دراز در نواحی پرت و با راههای سخت و اغلب دور از دسترس، به روستائیان سری میزدند و از شیوههای زندگانی، کشاورزی، آبیاری، گفتگوها و گویشها و نکات مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی آنان یادداشتبرداری میکردند[10]، در هر شهر و روستا که میرفتند، غالباً آشنایی داشتند، و همواره مشوق کسانی بودند که اهل مطالعه بودند یا دستی به قلم میبردند یا ذوق تحقیق و تتبع داشتند[11].
بدین سان میتوان استنباط کرد که مجموعه آثار گرانسنگ و اقدامات بیشمار استاد ایرج افشار نشاندهنده و معرف بسیاری از اجزای ریز و درشت آثار تاریخی فرهنگ و تمدن ایرانی و نمایانگر جلوههایی از آثار مکتوب در رشتههای مختلف علوم، فنون، هنر و ادبیات است؛ افزون بر اینها، حاصل کوششهای استاد ایرج افشار، ضمن آنکه گوشهها و زوایایی تاریک از تاریخ و فرهنگ ایران، جغرافیای طبیعی و تاریخی برخی از بلاد، و تاریخ علوم و ادبیات را روشن میکند، همچنین بسیاری از جلوههای از میان رفته، بازیافته، و در حال انهدام را نشان داده، و اسباب و علل خللها و خرابیها را آشکار ساخته است. بر این اساس، همان سان که استاد ایرج افشار، عمری ـ در مسیرهای بسی دشوار و پرپیچ و خم طبیعی و تحقیقی ـ راهنمای بسیاری از اساتید، پژوهشگران، نویسندگان و ایرانشناسان بودند، آثار ایشان نیز رهگشای محققان رشتههای مختلف علوم و فنون و هنر و ادبیات در عصر حاضر و سدههای آینده خواهد بود، و انشاءالله در برانگیختن همت و حمیت مردان و زنان ایرانی به ویژه جوانان مسئول، برای نگهداری آثار تاریخی، میراثهای فرهنگی و هنری و ادبی، آیینها و جشنهای ملی و مذهبی، و همچنین بازسازی و اعتلای فرهنگ و تمدن کهن دیار «ایران جاودان» مؤثر خواهد افتاد.
حاصل سخن آنکه استاد ایرج افشار برای معرفی عمق و دامنة فرهنگ ایرانی آنچه در توان داشتند انجام دادند، و همة ایام عمر در پی جمعآوری آثار مکتوب و اطلاعات دست اول دربارة جلوههای پنهان و آشکارِ آن، سرتاسر ایران و اطراف و اکناف گیتی را گشتند، و نتایج آن را در هزاران صفحه منتشر کردند؛ این تلاشهای خستگیناپذیر و از جان مایه گذاشتنها از عشق منشأ دارد، به قول ادیب صابر ترمذی در قرن ششم: «گویند که هر چیز به هنگام بود خوش ـ ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام». استاد ایرج افشار از کودکی با کتاب مأنوس و به مباحث ایرانشناسی توجه پیدا کردهاند. شادروان همایون صنعتیزاده میگفتند: «در مدرسه که بودیم من و دوستان مشترکمان در زنگ تفریح به بازی فوتبال و والیبال میپرداختیم و ایرج در کنار میدان میایستاد و سر از کتاب برنمیداشت».[12] بدینسان برای استاد ایرج افشار ـ که همة ایام عمر خود را صرف شناختن، آموختن و معرفی ایران و فرهنگ و تمدن این مرز و بوم کردهاند ـ اِهدای عنوان «علامه» موجب شادمانی دانشمندان و ایراندوستان در سطح ملی و جهانی خواهد شد.
شاید کمتر کسی در عالم به اندازة استاد ایرج افشار در داخل و خارج از کشور برای تحقیق و پژوهش دربارة موضوعات ایرانشناسی و فرهنگ و تمدن ایران سفر کرده باشد[13]، و شاید هیچ کس به اندازة ایشان کتابهای خطی و نسخ کمیاب و منحصر فارسی را ندیده و لمس نکرده باشد[14]؛ و شاید تعداد کلماتی که ایشان مرور کرده یا نوشتهاند با تعداد ضربان قلب پرمهرش طی 85 سال زندگی (000,320,127,3=85×365×24×60×70) پربار و برکتش تناسبی نزدیک داشته باشد، روانش شاد و به همان تعداد بر ارواح پاک روانشادان استاد ایرج افشار، پدر، مادر، همسر و فرزند ایشان درود باد.
[1]. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، تاریخ نیشابور، ترجمة محمدبن حسین خلیفة نیشابوری، به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه، 1376، ص 19، 21.
[2]. ابومنصور ثعالبی، لطائف المعارف، ترجمه دکتر علیاکبر شهابی خراسانی، مشهد، استان قدس، 1368، ص 28 و 31 مقدمه.
[3]. آرامگاه ابوالحسن بیهقی در 40 کیلومتری جنوب شرقی سبزوار، در بخش ششتمد بقعهای با بارگاهی ـ شامل دو قطعه بلوک سیمانی بزرگ (مشابه دو درگاه سیمانی متقابل مدخل دانشگاه تهران) عمود بر هم ـ و سنگ مرقدی برجسته، که روی آن لوحة فلزی دربردارندة شرح احوال اوست. در سال 1367 با آقای دکتر ناصر تکمیل همایون، در پی ردیابی مسیر جادة ابریشم، از آن دیدار کردیم.
[4]. دایرة المعارف فارسی، به کوشش غلامحسین مصاحب، تهران، فرانکلین، 1345، ذیل «بیهقی»
[5]. مسالک و ممالک، تألیف ابواسحق ابراهیم اصطخری (ترجمة فارسی المسالک و الممالک، از قرن 5/6)، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1347، ص 204.
[6]. میرزا قهرمان امین لشکر، روزنامة سفر خراسان، به همراهی ناصرالدین شاه، سال 1300، به کوشش ایرج افشار ـ رسول دریاکشت، تهران اساطیر، 1374.
[7]. ایرج افشار، گلگشت در وطن / سفرنامچة ایرج افشار، تهران، نشر اختران، 1384، فهرست نام اشخاص (ص 639-652)، در فهرست سفرنامچة استاد افشار نامهای فراوانی از جمله اسامی همسفران ایشان از این قرار (به ترتیب شمارة تکرار در متن) ثبت شده است: منوچهر ستوده (81)، احمد اقتداری (41)، محمدحسین اسلامپناه (36)، اصغر مهدوی (33)، قدرتالله روشنی زعفرانلو و مجید مهران (17)، حبیب یغمائی (13)، همایون صنعتیزاده (12) و …
[8]. استاد ایرج افشار، طی بیش از ربع قرن آشنایی مخلص با ایشان، همچون شادروان دکتر عبدالحسین زرینکوب همواره راهنمایم بودند، به خصوص که در معرفی منابع و پاسخگویی به پرسشهایم، وقت و بیوقت تلفنی، یاریم میکردند.
[9]. استاد ایرج افشار در جهت ترغیب بسیاری از آشنایان و همکاران خود در امور تحقیق و تصحیح یاریهای فراوانی رساندهاند، از آن جمله آقایان قدرت روشنی زعفرانلو، کریم اصفهانیان و شادروان رسول دریاگشت و … این هیچمدان نیز رهین توجه و عنایت ایشان هستم؛ آشنایی با آثار استاد ایرج افشار به دورة دبیرستان مخلص (1333-1339) باز میگردد که در دبیرستان قطب در شهر تربتحیدریه کتابخانهای دایر کرده بودم. در سال 1363 پیشنویس کتاب شناخت زعفران ایران را به انجام رساندم، نسخهای از آن را به کتابفروشی تاریخ با مدیریت مرحوم بابک افشار (فرزند ارشد استاد افشار) بردم. فروشندة ایشان آقای سیدحسن موسوی از جوانان همدیاری مخلص بود، نامهای به استاد ایرج افشار نوشتم، مبنی بر آنکه کارشناس بانک کشاورزی هستم و میخواهم ترک خدمت کنم؛ چند هزار جلد کتاب، و مطالعاتی در باب تاریخ کشاورزی ایران دارم و میخواهم به پژوهش در این باب ادامه دهم. شما را تا به حال ندیدهام ولی از نوجوانی به مطالعة آثار شما ادامه میدهم. نامه و نسخة تایپ شدة کتاب زعفران را به آقای موسوی دادم که به استاد افشار بدهد. چند روز بعد ایشان تلفنی مرا خواستند، در کتابفروشی تاریخ خدمت ایشان رسیدم، خیلی خیلی تشویقم کردند، و مقدمهای برای کتاب نوشته بودند، آدرس شادروان سیدمحمدعلی جمالزاده در سویس را هم به من دادند، و گفتند چون ایشان نخستین کتاب اقتصادیات را تحت عنوان گنج شایگان نوشتهاند بهتر است شرحی هم ایشان برای این کتاب بنویسند. کتاب شناخت زعفران ایران با مقدمة شادروانان سیدمحمدعلی جمالزاده و ایرج افشار در سال 1366 توسط انتشارات توس منتشر و خیلی زود نایاب شد. این کتاب را به روان پاک معلم اخلاق مرحوم حسینعلی راشد تقدیم کرده بودم. زان پس استاد ایرج افشار تا آخرین روزهای زندگی پربرکت و افتخار خود راهنمای مخلص بودند، و خیلی جاها شفاهی و گاه کتبی از نوشتههای هیچمدان یاد میکردند، از جمله دربارة مقاله «نقل» در مجلة بخارا (شماره 16، اسفند 1379) نوشتهاند:
مضامین نوشتهای که از آقای محمدحسن ابریشمی دربارة نُقل در مجلة معارف (شمارة تازه، آبان 1379) چاپ شده در جمعی از دوستان نَقل و نُقل مجلس شد. کوششهای او را دربارة زعفران و پسته که به صورت دو کتاب مستقل چاپ شده است میشناختم؛ ولی در خیالم خطور نمیکرد دربارة مطلبی عادی و کوچک ذخیرهای بدین تفصیل و شیرینی در صندوق یادداشتهای خود داشته باشد. معلوم میشود تتبع ایشان در متون، که بیشتر برای شناساندن معارف کشاورزی ایران بوده، موجب شده است مواد دیگری را که با تاریخ فرهنگی ملت ما مرتبط است گردآورد و بدین شسته رفتگی در جامة مقالهای عرضه کند. خصوصیت نوشتة او درین است که برای مطالبی از نوع زعفران، پسته، نقل، خرما و و و و همان کاری را کرده است که صد سال پیش لوفر در کتاب سینو ایرانیکا Sino-Iranica انجام داد. لوفر چینشناس بود و با مباحث ایرانی آشنایی عمیق داشت. در آن کتاب گیاهان و ادویهای را که منشأ ایرانی یا چینی دارند و میان دو ملت تبادل یافتهاند بطور عالمانه و برمبنای زبانشناسی، فرهنگی، فلکوری و تاریخی معرفی کرده است. امروز ابریشمی از ایرانشناسان است. ایرانشناسی که دانستن تاریخ ادبیات و جغرافیا و تاریخ ایران در چنبرة علمی اوست. مباحثی که پس از شادروان پیر استاد ما ابراهیم پورداود در زبان فارسی دربارة گیاهان و آثار و احوال آنها توسط ابریشمی طرح میشود همان خصوصیت را دارد. از همین مقالة شیرین «نقل» برمیآید که تنقلاب طبقات مختلف در ایران در دورههای مختلف چه میبوده است. ابریشمی از متون پهلوی و اشعار شاعران و نوشتههای تاریخی و مطایبات عبید و و و و به شما میگوید «نقل» چه معنی دارد و چه نقلهایی میساختهاند و چه کسانی نقل میخوردهاند. آفرین بر قلم او و بر تازهجوئیهای او.
[10]. در آثار مختلف ایشان، از جمله در سواد و بیاض، مجموعة کمینه و … به بسیاری از آداب و رسوم، خوراکها، پوشاکها، و واحدهای محلی آب و زمین، گویشها و غیر آن پرداختهاند. از باب نمونه در سفر 1381 خود به خواف نوشتهاند: «خواف مظهری است از زندگی سنتی خراسان، هنوز جایی است قدیمی. هنوز شهرکی است که دستار به سرهای تحت الحنکدارها با پیراهنهای بلند و سفید، بیننده را با هوای خراسان کهن همساز میکنند و به یاد میآورند مردمان روزگار فردوسی را که به همین شکل لباس میپوشیدهاند …» ( گلگشت در وطن، سفرنامچة ایرج افشار، ص 317).
[11]. از باب نمونه، در عبور از شهر تربت حیدریه در سفر 1381 (با اشاره به دیدار از آن در سال 1361 «به همراهی حبیب یغمائی، دکتر تقی تفضلی، احمد اقتداری، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن و علیقلی جوانشیر»)، با دیدار از مزار قطبالدینحیدر و ابنیة آن، ضمن وصف پیشینة تاریخی شهر و وجه تسمیةآن نوشتهاند: «بهترین وصف از شهر تربت را باید در کتاب بسیار خوب و دلاویزی خواند که محمدرضا خسروی به نام جغرافیای تاریخی ولایت زاوه نوشته است».
[12]. نقل به مضمون از شنیدههای دوست ارجمند آقای کریم اصفهانیان، که خاطرات و یادداشتهایی از استاد ایرج افشار دارد.
[13]. در این مورد بانوان زهرة هدایتی (مدیر اجرایی نامة ایران باستان) و هایدة عبدالحسینزاده (مدیر اجرایی نشر دانش) در مرکز نشر دانشگاهی با نظر این هیچمدان موافق بودند.
[14]. این نظر مورد تأیید آقایان کریم اصفهانیان و سیدفرید قاسمی ـ که شناختی از استاد ایرج افشار و انبوه آثار ایشان دارند ـ نیز هست.
آخرین دیدگاهها