تاريخچه مجلات کشاورزي ايران (نگرشى به اوضاع ايران در عصر قاجار)
تاريخچه مجلات کشاورزي ايران
نگرشى به اوضاع ايران در عصر قاجار
بخش دوم
|
ناصرالدين شاه، به تشويق ميرزاحسينخان سپهسالار به اروپا سفر کرد. سپهسالار ميخواست شاه پيشرفتهاي عظيم اجتماعي، سياسي، اقتصادي و صنعتي مردم اروپا را، در ساية آزادي انديشه و بيان، ببيند و شايد به خود آيد، دست از استبداد بردارد، و با درايت و اهتمام زمينة تحولات همه جانبه را در ايران فراهم آورد؛ انصافاً مقدماتي هم فراهم آورد. ناصرالدين شاه دو نوبت ديگر به اروپا رفت. او مخارج سفرهاي خود را به اروپا از محل صرفهجوييها، پيشکشها و ناز شصت گرفتن از درباريان يا مصادرة جزئي و کلي اموال درباريان و وزراي متوفي تأمين ميکرد. روش زشتي بود، اما اقلاً بر بودجة کشور تحميل نميشد. ناصرالدين شاه در تحصيل درآمد رذل، و در خرج کردن بسيار سخت بود. مظفرالدين شاه، چون پدرش سه سفر به اروپا کرد. اين سفرها نه تنها هيچ اثر اجتماعي و سياسي و صنعتي و اقتصادي نداشت بلکه رفتار کودکانة وي، و همراهان بيخردش، موجب رسوايي و سرشکستگي فراوان ميشد. مظفرالدين شاه در سفر فرنگ دسته گلهاي بسيار به آب داد و همراهانش رسواييها به بار آوردند. در دوران سلطنت او قدرت و نفوذ روسها در ايران بالا گرفت و عمال تزار يکهتاز عرصة سياست شدند. علت اين نفوذ شديد روسها هم آن بود که به شاه وام داده بودند تا به فرنگ برود. سپهر، در وقايع سال 1323، ذيل عنوان «ايران»، شرحي از گرفتاري و آبروريزي مظفرالدين شاه در سفر سوم وي به فرانسه نقل کرده، که در جرايد آن ايام خبر آن را منتشر کردهاند: پادشاه ايران، پس از آن که به خاک فرانسه آمد، در يکي از مهمان خانهها او را مانند محبوسين نگاه داشتند، و گفتند: در سفر دوم تو به فرنگ چهارصد و پنجاه هزار تومان طلب کار هستيم و مکرَّر به ايران به تو نوشتيم، حال تا ندهي از اينجا حق حرکت نداري. ناچار يک کرور تومان از دولت روس قرض کردند و قرض خود را دادند. روزنامه نويسها در تمام جرايد خود، اين خبر را نوشتند. گويا خبر کذب است. فقط قريب پنجاه، شصت هزار تومان بيشتر نبوده است. عبدالحسين خان سپهر، تاريخنگار عصر مظفرالدين شاه قاجار، شاهد وقايع و فجايع فراوان بوده، و برخي از آنها را ثبت کرده است. گاه از نابسامانيهاي مملکت و اقدامات نابخردانة شاه و درباريان و حاکمان فاسد سخن گفته است. گاهي هم راهحلها و پيشنهادهايي نيز ارائه داده است. از باب نمونه در وقايع سال 1315 قمري، ذيل عنوان «در لباس مردم ايران»، ضمن انتقاد از واردات بيرويه انواع پارچه به ايران، به شاه پيشنهادي متهورانه ارائه داده و مثالي هم چاشني آن کرده است: پوشيده نباشد که همه مردم ايران، از وقتي که بهدنيا ميآيند تا وقتي که از دنيا ميروند به لباس خارج از مملکت خود، که در حقيقت نجس ميباشد[؟!]، مُلبَّس ميباشند. زيرا که چون طفل به دنيا آمده به «پارچههاي فرنگي» پوشيده ميشود و پس از آن که مُرد نيز کَفَنَش از «متاع خارج» است. از اين دو گذشته، ساير ملبوساتش و اثاث البيتش و مبلش از خارجه است. با اين که ممکن است بيشتر مايحتاج خود را از وطن خود به دست کرده و به هيچ وجه محتاج متاع خارجه نشود. البته مملکتي که حالش اين شد و تمام نقدينهاش در عوض متاع به خارجه رفت، فقير و تهيدست ميشود. بر اعليحضرت اقدس شاهنشاهي، که تمام خيالش در اصلاح مملکت ايران است [؟!] واجب است که نظري به مطالب مذکوره بفرمايد. حکم لازم نيست که مردم لباس خارجه نپوشند. اگر شخص مقدسِ پادشاه، خود به لباس بافته شده در ايران درآيد، و از آن متاع تمجيد بفرمايد، بعد از اندک زماني، تمام مردم متاع ايران خواهند پوشيد و از روي طبيعت درست خواهد شد، زيرا که: «افعال پادشاه، پادشاه افعال است»، چنان که در يکي از شهرها اروپا يکي از تجار مقدار زيادي از ماهوت مخصوص در هجرة خود داشت… سپهر، در ادامه ماجراي تاجر اروپايي نقل کرده است، و در پي آن به چگونگي تعطيل شدن کارخانههاي پارچهبافي در کاشان پرداخته، و پرسشي در مورد تفاوت ايرانيان با اروپائيان مطرح کرده است: «سابق بر اين در کاشان هفتصد دستگاه کارخانة شعربافي بود که همه نوع پارچة حرير و غيره ميبافتند، و از همه جهت به پارچة فرنگ ترجيح داشت، زيرا که در ايران پارچه به دست بافته ميشود و در خارجه به ماشين. البته پارچه دستي به هزار درجه استحکامش از پارچة چرخ بيشتر است. امروزه آن کارخانجات عددش به هفت رسيده. مگر مردم ايران از مردم اروپا کمهوشتر و کمذکاوتتر ميباشند؟ يا آب و خاکشان پستتر؟ که اين نوع احتياج به آنها داشته باشند؟ با اين که امروزه در اغلبي از بلاد ايران همه نوع پارچه ميبافند، چون کسي نميپوشد بيقدر و قيمت است». اما پاسخ به پرسشهاي مزبور را بايد در تفاوت تفکرات و مديريت امپراتوران اروپايي با انديشه و شيوة حکومت شاهان قاجار جستجو کرد. شاهاني که در خيال عمران و آباداني مملکت و اشاعه دانش و فن در ميان ملت نبودهاند. همان سان که در مَطلَع همين مبحث گذشت، مظفرالدين شاه خود گفته است که «من سه چيز را در دنيا دوست ميدارم و ساير چيزهاي عالم پوچ است: خوردن، شکار کردن، جماع کردن». به نوشتة سپهر، در دهة سوم جماديالاول 1320: «ميرزا محمود خان حکيمالملک» وزير دربار، که در گيلان حکومت داشت، به مرض سکته درگذشت. بعضي ميگويند که او را زهر خورانيدهاند. وي پسر بزرگ نداشت، و در مدت کم قريب پنج کرور [5/2 ميليون تومان] مکنت به هم زد. معشوق شاه بود، و با اتابک [ميرزا علي اصغرخان امينالسلطان] کمال عداوت را داشت و در امور به او تنه ميزد. پس از مرگش به حکم دولت خانة او را مهر کردند و بهانه دارند که دولت بايد به محاسبات او رسيدگي نمايد». به نوشتة سپهر، «سال گذشته [1321 قمري]، که شاه از سفر فرنگستان مراجعت کرد، يک روز شاهزاده عزيزالسلطنه که در جواني با شاه سروسري داشت، در حضور تمام وزرا، به اين کلمات با شاه سخن گفت: شاه شما، از اين سفر فرنگ براي ما چه سوغات آوردهايد؟ شاه خيلي از اين کلام تعجب کرد. امير بهادر جنگ کشيکچيباشي را صدا زد که: بشنو، ظفرالسلطنه به چه عبارت با من حرف ميزند؟ گفت: ظفرالسلطنه هم از خانوادة سلطنت است». مظفرالدين شاه مردي سادهلوح، خرافي، کم شعور، و سست عنصر بود، عصر سلطنت او دوران خفت و محنت، و نيز فقر و فساد و بلاهاي مختلف بود. مظفرالدين شاه با آن سبيلهاي جاروب گونه و چشمان بيحالت و مزاج بيمار و بدن شُل و وِل، و نگاهي چون نگاه گوسفند، به دلقک سيرک شبيهتر بود تا به يک پادشاه شرقي کسي از او حساب نميبرد، و او آلتي بود در دست فرمانفرما (عبدالحسين ميرزا) و عينالدوله (سلطان عبدالمجيد ميرزا) و امينالسلطان (علياصغر خان اتابک). در عصر مظفرالدين شاه، هرج و مرج، بيضابطگي، و بيحسابي علاوة جور و ظلم و قتل شد، درست آن چنان که قرآن کريم ميفرمايد: «الفتنة اشد من القتل» (البقره، 191). 2. دسيسهها، … و خيانتهاي عصر مظفرالدينشاه ملت و مملکت ايران در دوران قاجار در سراشيب فنا افتاد، سرزمينهاي حاصلخيز و رودهاي پرآب از پيکر ايران جدا شد. آن درخشش و تابناکي فرهنگ و تمدن ايراني، با آن پيشينه دور و درازِ افتخارآميز، در ساية شوم اهريمنِ جهل تيره و تار شد و فقر غلبه پيدا کرد. اما در عصر سلطنت مظفرالدين شاه، جهل و فقر و فساد دامنه و عمق بيشتري پيدا کرد و سرعت آن به اوج رسيد. هر روز بر مصائب ملت افزوده ميشد، کشاورزان ايراني سختترين ايام و مشقتبارترين زندگي را داشتند. ظلم مالکان، بهويژه انبوه شاهزادگان قاجار، حاکمان بسياري از شهرها، حد و حصر نداشت. درباريان و وزيران در خدمت عوامل روس انگليس بودند. بلاهاي طبيعي، چون وبا و قحطي، جان بسيار را گرفت، و جماعات زيادي آوارة وطن شدند. در ايران عصر مظفرالدين شاه، بيدادگريها، خيانتها، و فسادها در طبقات بالاي حکومتي و جامعه فراگير شده است. از شاه و دربار گرفته تا بازرگانان و بانگها، حکام ولايات، شاهزادگان و نظاميان همه، بجز معدودي، در فقر و جهل ملت، و به نابودي کشيدن مملکت سهيم بودهاند. شواهد و مستندات در اين باره بسيار است، که در ادامه به اين مقوله پرداخته است. الف. دسيسهها، فسادها و خيانتهاي بازرگانان… از عصر مظفرالدينشاه مستندات زيادي در دسترس است. از مهمترين آنها، آثار عبدالحسين خان سپهر، ملقب به «ملکالمورخين»، تاريخنگار آن روزگار است. سپهر، مردي شريف و خواهان ايجاد تحول در پيشرفت ايران و نجات ملت از فقر و جهل بوده است. او نمونههاي زيادي از انواع دسيسهها و خيانتها، و نيز فسادهاي مالي و اداري و اجتماعي و ناموسي و غير آن را ثبت کرده، که هر يک مشتي از خروار است. مثلاً در ذيل عنوان «کارخانة قندسازي تهران»، شرحي از چگونگي احداث کارخانة قند کهريزک (در متن چاپي کاريزک) توسط تجار بلژيکي، با مشارکت برخي از ثروتمندان پايتخت، و دسيسة تجار ايراني وارد کنندة قند از خارج (عموماً از روسية تزاري)، عليه بازرگانان بلژيکي، نقل کرده است. برطبق نوشتة سپهر، در شوال سال 1314 «قند بسيار خوب از چغندر آن کارخانه به عمل آمد… چندي هم قندش را به تهران آورده به فروش رسيد…»،به نظر ميرسد کار احداث بناي کارخانة قند کهريزک، در اواخر عصر ناصرالدين شاه (مقتول در 17 ذيقعدة 1313) آغاز شده است. ايجاد اين کارخانه به پايمردي يکي از خيرين آن روزگار پيشرفت داشته و به نتيجه رسيده است: چند سال است که چند نفر تجار بلژيکي، براي داير کردن کارخانة قندسازي، به ايران آمدهاند. و به شرکت متمولين تهران پولي جمع شد. و در آبادي کاريزک [کهريزک]، که در چهارفرسخي تهران است، ايجاد کارخانة قندسازي به سبک فرنگ نمودند. و تمام لوازماتش را فراهم داشتند. و در همان حوالي چغندر [قند] کاشتند، تا در ماه شوال المکرم 1314 قند بسيار خوب از چغندر در آن کارخانه به عمل آمد… چون تجار ايران، که قند از خارجه به ايران ميآوردند. ميان مردم شهرت دادند که در اين قند استخوان حيوانات مرده به کارميبرند و به علاوه کارگران کارخانه خارج از مذهبند، محض اين که به تجارت آنها ضرر نرسد. در حقيقت ايجاد و همراهي اين کارخانه به توجه جناب ميرزاعليخان امينالدوله شد؛ افسوس که اين همه مخارج و زحمات پس از مدتي از ميان رفت. *توضيحات، منابع و مآخذ در روزنامه موجود است. استاد محمد حسن ابريشمي |
آخرین دیدگاهها