۹ـ رنگهای گیاهی در رنگ جامههای زرد و…
برخی شواهد و مستندات حکایت از آن دارد که از زعفران و برخی رنگهای گیاهی دیگر در رنگرزی انواع الیاف طبیعی، و نیز به عنوان خضاب و رنگ موی سر و صورت، در ادوار کهن استفاده میشده است. در بندهش ـ از متون پهلوی عصر ساسانیان ـ مواد گیاهی که در رنگکردن جامهها به کار میرفته، به زعفران، دار پرنیان ]بقم[، زردچوبه، روناس و نیل تصریح شده و همچنین از ماده گیاهی دیگری سخن رفته که پطروشفسکی آن را «وخه» قرائت کرده و شادروان مهرداد بهار آن را h و wh آوانویسی نموده است.۳۱ شاید این ماده رنگی گیاهی «روین» بوده که نام دیگر فارسیاش «روناس» و عربی آن «فوه» و «فوه الصباغین» است. همچنین احتمال دارد ماده رنگی گیاهی مندرج در متن بندهش، «ورس» بوده که ثعالبی نیشابوری (وفات ۴۲۹) آن را از محصولات یمن برشمرده است: چهار چیز یمن دنیا را پر کرده و آنها ویژه یمن است: ورس، کندر، خطر ]گیاهی رنگی در خضاب موی[ و عقیق.۳۲
به نوشته ابوریحان بیرونی: «ورس را از یمن به اطراف برند، و لون او بهغایت سرخ و به زعفران سوده ماند»؛ بیرونی به نقل از سرّاللغه، نوشته است: «ثوب مجسّد» جامهای است رنگ شده با «جساد» و این زعفران است. مورّس: رنگشده با ورس٫٫٫ که فقط در یمن وجود دارد.۳۳ به نوشته مؤلف اختیارات بدیعی: «ورس نباتی یمنی بود…»۳۴ در ادوار قدیم، در رنگ کردن جامههای بافته شده از الیاف مختلف (ابریشم، پشم، کرک، موی، پنبه) به رنگ زرد تا نارنجی پررنگ از رنگهای گیاهی متفاوت، چون کاژیره (کافشه، گلرنگ: عصفر)، اسپرک، ورس، زریر و حنا استفاده میشده است.۳۵
کلمه «ورس» نام مصطلحگونهای از رستنی و وجه تسمیه ماده زرد زعفرانیرنگ استحصالی از آن، در میان اهالی سرزمین یمن در ادوار کهن بوده که وارد زبان عربی شده است؛ چرا که ورس به عنوان ماده رنگی محصول یمن همواره به دیگر بلاد میرفته است. و میدانیم که یمن پیش از اسلام در زمره قلمروهای تابعه ساسانیان به حساب میآمده است. بر همین اساس ایرانیان با نام و خواص و نیز وجه تشابه ورس با زعفران از دیرباز آشنا بودهاند. برخی از فرهنگ عربی ـ فارسینویسان، از جمله صاحب تاجالاسامی (تألیف حدود قرن هفتم)، ورس را «نباتی سرخ» و مؤلف مهذبالاسماء (قرن هشتم) آن را «زعفران و رنگ زرد» معنی کردهاند. در برهان قاطع نیز از جمله این تعریف آمده است «ورس: در عربی گیاهی باشد زرد، و آن گیاهی باشد زردرنگ و آن در ولایت یمن بیشتر از جاهای دیگر به هم میرسد…» به همین ترتیب برخی از نویسندگان و مترجمان نیز کلمه ورس در منابع عربی را به زعفران ترجمه کردهاند، از جمله مترجم ناشناختهای (در حدود قرن پنجم تا ششم هجری)، در برگردان متن عربی مسالکالممالک (تألیف اصطخری، قرن چهارم) به فارسی، درباره یمن نوشته است: «…آنجا کوهی هست… و گیاه آن کوه زعفران است». همین مطلب اصطخری، در برگردان فارسی توسط محمدبن اسعد تستری، در سال ۶۹۶، به این شرح ترجمه شده: «در آن کوه گیاهی زرد است که عرب آن را ورس خوانند.» زکریا قزوینی در قرن هفتم با استناد به قول اصطخری نوشته است: «بر بالای آن کوه مزارعی است سیراب، و زراعت آن اسپرک است.»۳۶
مورخان ضمن وصف خصلتها و خصوصیات پیامبر(ص)، از جمله به رنگ جامههای آن حضرت که در روزهای خاص یا به مناسبتهایی بر تن میکردند، اشارههایی دارند. محمدبن سعد بن منیع (وفات ۲۳۰ق) ضمن شرح مشخصاتی از جامههای آن حضرت، به پیراهن و شلوار و عمامه ایشان اشاره میکند که با «زعفران» رنگ شده بود.۳۷ یعقوبی (احمد بن ابی یعقوب اصفهانی، ملقب به ابنواضح یعقوبی، وفات بعد از ۲۹۲ق) نیز ضمن شرحی از وسایل و ملزومات پیامبر(ص)، از جمله اشارهای به رنگ جامههایی از آن حضرت دارد: پیمبر، برای هر چه داشت نامی مینهاد، نام رأیتش «عقاب» و به ساخت «طیلسان سیاه» بود؛ شمشیری داشت که «مخذم» گفته میشد، و شمشیری که نامش «رسوب» بود، و شمشیری که همراه میداشت به نام «ذوالفقار» و روایت شده است که جبرئیل آن را از آسمان فرود آورد… او را گوسفندی بود که از شیرش میخورد به نام «غیثه»، و قدحی به نام «ریان»، و قدحی به نام «عیر» و چوب دستیی به نام «ممشوق»، و جبهای به نام «کن» و عمامه سیاهی به نام «سحاب». و ابوالمختری گفته است که او را کمربندی بود از چرم خوشرنگ که در آن سگکی و سه حلقه مدور از نقره بود. و نیز بردهای یمنی را به صورت شلوار یا عباهای سفید، و کلاه برد و جبه دیبای سبز میپوشید… او را بستری چرمی بود، و جامه رنگشده به «زعفران» و «اسپرک» میپوشید. و یک جامه میپوشید و آن را میان دو شانهاش میبست. خود را چنان خوشبوی میکرد که عطر، عبایش را از جای سرش رنگ میکرد، و برق «مشک» از فرقش دیده میشد؛ و پیش از آنکه خودش دیده شود، به بوی خوشی که داشت، از دور شناخته میشد و میگفت: «اطیب الطیب المسک»: «از هر عطری خوشبوتر مشک است…»۳۸
۱۰٫ حنا، وسمه، زعفران در خضاب
پیش از اسلام، شاهان ساسانی بیشتر سرزمینهای اعراب و یمن را تحت تسلط خود داشتند. در آن روزگار بسیاری از پدیدههای فلاحتی و فرهنگی از جمله زعفران، و خواص و ویژگیهای آن، به عربها معرفی شده است. اعراب از زعفران علاوه بر عطر و بخور و در رنگکردن جامه، به عنوان رنگ موی (خضاب) استفاه میکردند. به نوشته ابن رسته: اولین کسی که با رنگ ]وسمه[ خضاب کرد، عبدالمطلب بنهاشم ]وفات ۵۷۹م[ بود که مردی از مردم حمیر، وی را در یمن بدان خضاب آشنا کرده بود.۳۹
به نوشته جرجی زیدان، عربها خضاب را از ایرانیان آموختند. پس از ظهور اسلام، خضاب یعنی رنگکردن موی سر و ریش شایع و متنوع گشت و از گیاهانرنگی بهره میجستند؛ مثلا با «حنا» خضاب سرخ، با «وسمه» خضاب سیاه و با «زعفران» خضاب زرد استفاده میشد.۴۰ جرجانی در ذخیره خوارزمشاهی (تألیف ۵۰۴ق)، چگونگی تهیه انواع خضابهای به رنگ سیاه، سرخ (اشقر) و سپید را شرح داده، و از جمله درباره خضاب سیاه نوشته است: «بباید دانست که اصل خضابها، حنا و وسمه است؛ و رسم چنان است که نخست حنا برنهند و یک ساعت صبر کنند یا بیشتر، پس بشویند و وسمه برنهند و همچند ]به اندازه[ آن صبر کنند و هر چند بیشتر، بهتر بود.»۴۱ حبیش تفلیسی در کتاب لغت عربی فارسی قانون ادب (تألیف ۵۴۵) نوشته است: «کتم: نباتی بود که بدو خضاب کنند.»۴۲ صاحب مهذبالاسماء با نقل همین تعریف، معنی «سرمه» را بر آن افزوده است.۴۳
طبری روایاتی درباره خضاب و استفاده مواد رنگی در صدر اسلام دارد. برابر روایاتی که وی نقل کرده است، حضرت رسول(ص) و برخی از خلفا با حنا و بعضی با «زعفران» خضاب میکردند. طبری در ذیل عنوان «سخن از موی پیمبر(ص) و این که خضاب میکرد یا نه»، روایاتی نقل کرده، از آن جمله است: «معاذ گوید پیش عبدالله بن بسره رفتیم و به او گفتیم: آیا پیمبر را دیدهای؟ آیا پیمبر پیر بود؟ گوید: عبدالله دست به چانه خویش نهاد و گفت: بر چانه او موی سپید بود. ابنجحیفه گوید: پیمبر را دیدم که موی چانهاش سپید بود. از انس پرسیدند: آیا پیمبر خضاب میکرد؟ گفت: موهای پیمبر چندان سپید نشده بود؛ ولی ابوبکر با حنا خضاب میکرد، و عمر با حنا خضاب میکرد. انس گوید: پیمبر بیست موی سپید نداشت. جابربن سمره گوید: در پیمبر آثار پیری نبود به جز چند موی سپید که در پیشانی داشت، و وقتی سر خویش را روغن میزد، آن را نهان میکرد. عبدالله بن موهب گوید: همسر پیمبر به درون رفت و چیزی از موهای پیمبر بیاورد که با حنا خضاب شده بود. ابورمثه گوید: پیمبر(ص) با حنا خضاب میکرد، و موهای وی به شانه یا بازو میرسید (تردید از راوی است)؛ امّهانی گوید: پیمبر را دیدم که چهار دسته موی بافته و آویخته داشت.۴۴
ادامه دارد
پینوشتها:
۳۱. بندهش، ص۸۸؛ بندهش هندی، ص۱۱۱؛ پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی، ص۳۲۶٫رر ۳۲. ثعالبی نیشابوری، لطائفالمعارف، ترجمه دکتر علیاکبر شهابی خراسانی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۶۸، ص۲۲۰٫رر ۳۳. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ص۷ر۷؛ همو، الصیدنه (ترجمه باقر مظفرزاده)، ص۹۸۰٫ رر ۳۴. اختیارات بدیعی، ذیل «ورس».رر ۳۵. ابریشمی، همان کتاب، ص۳۵۰٫رر ۳۶. ابریشمی، زعفران از دیرباز، ص۳۳٫رر ۳۷. محمدبن سعدبن منیع، طبقات، چاپ بریل، ۱۳۲۲ق، بخش ۲ از ج۱، ص۱۴۸؛ همو همان کتاب، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴، ج۱، ص۴۲۷ و ۴۲۸؛ صاحب این قلم طی تماس تلفنی از مشهد، اطلاعات مزبور را از استاد دکتر محمود مهدوی دامغانی اخذ کرده است. همچنین خانم دکتر مریم میراحمدی، در مقاله پژوهشی خود با عنوان «رنگ در تاریخ ایران» مندرج در فصلنامه علم و آینده (فصلنامه ستاد پیشبرد علوم ـ ایران ۱۴۰۰، سال دوم، شماره ۲، تابستان ۱۳۸۲، ص۲۷-۳۶) با استناد به مندرجات طبقات ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، (تهران، ۱۳۶۵، ص۳۲۱، ۴۵۰) نوشته است: همچنین از قول نزدیکان پیامبر(ص) مینویسند که گاهی پیراهن و ردا و ازار رسول خدا را با «زعفران» و «ورس» رنگ میکردند و پیامبر آن را میپوشید و بیرون میآمد: همچنین پیامبر دارای ملافه زرد رنگی بود که با «ورس» رنگ شده بود. خانم میراحمدی در حاشیه نوشته است: «ورس (گل کاویشه) ماده رنگی بود که از صدر اسلام برای رنگ کردن متداول بود، و محل کشت آن بهخصوص در یمن بود. در ایران نیز در مناطق جنوبی کشت میشود». باید یادآور کند که «ورس» از نظر رنگ با «گل گافشه» یا «گلرنگ» و «کاجیره: کاژیره» نسبتی دارد، اما دو رستنی جداگانه هستند، و در ضمن «ورس» در جنوب ایران کشت نمیشود، بلکه گل کافشه، با نام عربی «عصفر» در بسیاری از مناطق ایران قابل کشت است.رر ۳۸. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه دکتر محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، ۱۳۴۲، ج۱، ص۴۵۸٫رر ۳۹. ابن رسته (احمد بن عمر بن رسته)، الاعلاق النفیسه، ترجمه دکتر حسین قره چانلو، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۵، ص۲۲۶؛ و نیز بنگرید به: ابریشمی، همان کتاب، ص۳۳۹٫رر ۴۰. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علیجواهر کلام، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۶، ص۹۵۰٫
آخرین دیدگاهها