پژوهشی تاریخی در باب آب و هوای اصفهان
آب و هوای اصفهان
طی 12 قرن گذشته
محمدحسن ابریشمی
آبان 1404
سرسخن
در ماههای پاییز سال 1398 (مهر، آبان و آذر) اخبار بسیار ناراحتکنندهای دربارة وضعیت وخیم آب و هوایی مناطقی از ایران، بهویژه هوای پایتخت و بهخصوص کلانشهر اصفهان به گوش همه ایرانیان و جهانیان رسید، شنیدیم چندین روز مدارس و دانشگاهها و حتی گاهی ادارات و شرکتها تعطیل شد. این وضعیت ناهنجار و نفسگیر با شدت بیشتری طی شش سال گذشته تا امروز ادامه پیدا کرده است و استمرار دارد.
این هیچمدان که به لحاظ تحقیق و تألیف تاریخ کشاورزی ایران، طی پنجاه سال گذشته، از جمله اطلاعات و یادداشتهایی دربارة وضعیت اقلیمی و شرایط آب و هوایی ایران در ادوار گذشته فراهم آورده بود، بر آن شد به تألیف رساله در باب آب و هوای یکی از کهنترین کلانشهرهای ایران، یعنی اصفهان بپردازد، که قرنها پیش صفت «نصف جهان» بدان دادهاند. تلاشها نتیجهبخش بود، و حاصل آن به نگارش درآمد، و نسخة مکتوب آن برای نخستین بار در این همایش ارائه میشود.
ژان شاردن فرانسوی گفته است: «من ده سال که در ایران بودهام بیشتر اوقاتم را در اصفهان به سر بردهام… مطمئن هستم آنچه میآورم از حقیقت و صحت به دور نیست»؛[1] وی در دوران سلطنت شاه عباس دوم حدود ربع قرن (1053-1077ق/ 1021-1045ش / 1642-1666م) در اصفهان میزیسته، بر همین اساس تحقیقات بسیار مفصل و ارزشمندی درباره اصفهان، از جمیع جهات انجام داده،[2] که نوشتة وی دربارة آب و هوای اصفهان در صفحات پسین آمده است. اما اظهارنظر وی راجع به شرایط اقلیمی و به طور کلی وضعیت «آب و هوایی ایران» و تأثیر آن بر روی باشندگان این سرزمین، که در حدود چهار قرن پیش ابراز شده، قابل توجه و اهمیت است:
به اعتقادِ من میانِ همه سرزمینهای گسترده دامنِ خاور زمین، خواه از نظرِ دیدنِ بدایع و شگفتیها و معرفت به معارف، و خواه از جهت تحصیل سودِ مادی، که مورد توجه ملل دور قرار گرفته، ایران از هر جهت در مقام اول است. زیرا «هوایِ این کشور بسیار ملایم و معتدل و پاکیزه است»؛ مردمانش روشن اندیش و باهوشند؛ از نظر روح و احساس و تفکر به ما اروپاییان از اقوام دیگر نزدیکترند. در این سرزمین بسیار چیزهای خوب یافته میشود که در دیگر کشورهای مشرق زمین نظیر آنها نیست. دربارة «هوای ایران» اغراق نیست اگر بگویم: در سراسر گیتی هوای کمتر کشوری به صافی و روشنی و پاکیزگی و سلامت هوای ایران وجود دارد. به تحقیق میتوان باور کرد که هوای ایران در بیشتر نقاط کشور کاملاً خشک است، زیرا در این سرزمین دریاچههای پهناور و رودخانهها و شطهای پرآب وجود ندارد تا گرمای خورشید آب آنها را تبخیر و در فضا پراکنده کند. معمولاً عرض جغرافیایی هر محل، بیش از عوامل دیگر در سردی و گرمی آن اثر دارد، اما در ایران این عامل قطعیت ندارد، بلکه فرورفتگیها و برجستگیها، به سخنِ دیگر پست و بلندیهای تند در تغییر هوای این کشور تأثیر و دخالت زیاد دارد. به طور کلی میتوان گفت جز در مناطق جنوبی و شمالی هوای ایران سرد است. مردم تندرست و خوش بنیهاند، رنگ چهرهشان سرخ و سپید و زیباست. زن و مرد رشید و نیرومندند، و بدنشان خوشتراش میباشد؛ و چون میانِ محیط زیست و نیروهای فکری، و خصایص روحی و جسمی مردمان هر منطقه روابط خاصی در میان است، میتوان باور کرد که مردمان ایران ظریف طبع، هوشمند، نازکخیال، مصلحتنگر و عاقبتاندیشند. زودفهم، محتاط و دارای قوة تمیز و تشخیص میباشند؛ … ایرانیان فکر روشن، طبع ملایم، و قابلیت تمدنپذیری و شهرنشینی دارند.[3]
محمدمهدی اصفهانی (پدربزرگ محمدعلی فروغی ذکاء الملک)، معروف به «ارباب»، مردی فاضل و اهل قلم بوده است. وی، تحقیقی، با استناد به منابع و متون کهن، و نیز اطلاعات و معلومات دامنهدار خود از سرزمین اصفهان، کتابی با عنوان نصف جهان فی تعریف الاصفهان، در سال 1300 (1262 ش / 1883 م)[4] تألیف کرده و در سال 1308 اصلاحاتی بر آن افزوده است. در این کتاب مطالب جالب و خواندنی فراوان دربارة اصفهان، در شش فصل با موضوعات مختلف، ثبت شده، از جمله فصل چهارم به «امور طبیعی اصفهان» اختصاص یافته، که مؤلفه آموختهها و اندوختههای علمی و عملی خود را با این جملات آغاز کرده است:
باید دانست که امور صناعی بلاد ]چون ساخت خیابان، خانه، مجاری آب، باغ، برج و غیره آن[ را چنانکه معلوم و مقرر است چندان اعتباری نیست؛ چه آن تصاریف ]انقلابات، حوادث[ زمان، و تصادم ]برخوردها، صدمات[ دوران همیشه در تغییر و تبدّل است و دوام و استقراری در آن متصور نیست. اما آنچه در محاسن ]خوبیها[ یا رذایل ]بدیها[ هر شهر معین، معتبر است امور طبیعی آن است که دائماً به یک قرار است، و به مرور شهور ]ماهها[ و اعوام ]سالها[، و گذشتن زمان بسیار، تغییر و زوال را در آن راهی نه ]باشد[؛ الا ما شدّ وَنَدَر ]به جز کمیاب و نادر[ که به وقوع حادثه عظیمی تفاوت یسیری ]سهل[ در آن پیدا شود، و شاید آن نیز به جزئی زمانی به سببی از اسباب مرتفع گردد و حالت اول پیدا شود…[5]
بیگمان، نظرات جالب و در خور توجه مزبور، بیانگر نکات سنجیده، و واقعیتهای مبتنی بر خیل تجارب عملی و آزمونهای علمی پیشینیان بوده است که در تأیید آن شواهد و مستندات فراوانی در متون کهن و منابع تاریخی و جغرافیایی و سفرنامهها و غیر آن سراغ داریم. از باب نمونه شهر اصفهان در طول تاریخ، بارها تحت هجومها، محاصرهها، قتل عامها و ویرانگریهای وحشیانة دلخراش، بوده است؛ با این همه، هیچگاه، شرایط اقلیمی، آب و هوایی، حاصلخیزی خاک آن تغییر نکرده، که تأییدی بر صحت نظرات مزبور است. اما پیشرفتهای تمدنی خارقالعاده و روزافزون در تمام زمینهها، به خصوص در نیمقرن اخیر، به ویژه در ده سال گذشته و حتی در ماهها و روزهای کنونی، عوارض و ناهنجاریهایی در طبیعت به وجود آورده است که برخلاف ادوار گذشته و نظرات مزبور قابل رفع نیست. و میبینیم که شرایط آب و هوایی به سرعت در حال سخت و بد شدن و وخامت شدید است.
وضعیت آب و هوایی امروز و فرداها
شرایط اقلیمی و وضعیت آب و هوایی دنیا گرفتار دگرگونیهای شگفت شده است. دانشمندان عوارض بسیار وخیمی برای آیندة جهان، براساس محاسبات و آزمونها و مستندات دقیق، پیشبینی کردهاند. آن دگرگونیها در همة مناطق ایران به عیان مشهود است. اما تغییرات سریع و مستمر در وضعیت آب و هوایی کلانشهر تهران و شهرهای بزرگ به مراتب وخیمتر از دگرگونیهای اقلیمی است. در ده سال اخیر، و به خصوص روزهایی در سال جاری (آبان 1404) تغییرات قابل توجهی در کیفیت هوای تهران و شهرهای بزرگ و بسیاری از شهرها ایجاد شده است. افزایش روزافزون و بیوقفة جمعیت در تهران و شهرهای بزرگ، بالارفتن فوقالعادة میزان مصرف مواد سوختی در انواع وسایل موتوری، منازل، ادارات و مؤسسات، مغازهها و کارخانهها، آلودگیها و پلیدیهای فراوانی به وجود آورده است. بدان سان که انسانهای زیادی را از پای درآورده، و خیلیها را خانهنشین کرده، مدارس و دانشگاهها و ادارات و مؤسسات را به تعطیلی کشیده است.
در تهران و شهرهای بزرگ بهویژه کلانشهر باستانی اصفهان نگرانیها هر روز از این دگرگونیها بیشتر میشود. بر این اساس وضعیت «هوا» در فرداهای سالهای پسین به مراتب وخیمتر خواهد بود. در مورد «آب» نیز وضعیت بهتر نیست، و تهدید کمبود «آب» روزافزون و بسی وخیمتر است؛[6] اُفت شدید میزان آبهای زیرزمینی و آلودگی «آب» دریاها، رودها و کاریزها و حتی برخی چشمهها دامنهدارتر میشود. زانسو، با به کار افتادن نخستین موتورهای چاه عمیق، در حدود 60 سال پیش، تا امروز که تعداد آنها از میلیون گذشته، باعث شد که اولاً، چشمههای طبیعی و کاریزهای کهن خشک شود؛ ثانیاً، مخازن طبیعی آبهای زیرزمین که طی میلیونها سال انباشته شده است به تدریج تهی شود، و امکان زیست نسلهای آینده در این مناطق از میان برود؛ افزون بر این عارضة فرونشست سطح زمین با تخلیه سفرههای آبی بلایی مهارنشدنی است، که ناظران و آیندگان را به نفرین وا میدارد.
اصل سخن: پژوهشی دربارة «آب» و «هوای» اصفهان
ابعاد عوارضِ تغییرات شرایط اقلیمی جهان در سالهای اخیر به تدریج آشکارتر میشود. نشانههایی از این دگرگونیها و عوارض آن در بسیاری از شهرها و آبادیها و بهطور کلی در گسترة جغرافیایی بسیار پهناور کشور ما مشهود و محسوس است. آیا روزهای تیرهتری پیش روی آبادیها و شهرهای ایران است؟ به راستی در سالهای آینده ابرشهر تهران و شهرهای بزرگ و آبادیهایی که هر روز گستردهتر میشود، از نظر «آب و هوایی»، و به تفکیک از جهت «آب» و «هوا» چه وضعیتی خواهند داشت؟ از روی قیاس میتوان گمان برد که روز به روز وضعیت وخیمتر و شرایط مهلکتر خواهد شد.
اگر یکی از شهرهای بزرگ، با پیشینة تاریخی کهن، بر اساس مستندات و شواهد تاریخی، جغرافیایی و موجود، از نظر شرایط «آب و هوایی» مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد؛ درمییابیم که تغییرات و دگرگونیهای فوقالعادهای از نظر وضعیت «آب» و «هوا» اتفاق افتاده است. برای این منظور شهر اصفهان، با پیشینة تاریخی کهن، که مستندات زیادی از حدود دوازده قرن گذشتة آن موجود است، میتوان از قرن دوم هجری تا عصر حاضر وضعیت «آب» و «هوا» در این شهر را مورد بررسی قرار داد، و به نتایجی دست یافت. به همین منظور، در این رساله یا کتاب پارهای از اوصاف اصفهان، دربردارندة وضعیت آب و هوایی، و زیباییهای مربوط به آن، از قدیمترین مستندات و متون کهنِ در دسترس از قرن دوم هجری تا روزگار حاضر مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته است.
قرن دوم هجری
یاقوت حموی، به نقل از نوشتة هیثم بن عدی (اخباری و راوی در قرن دوم هجری، متولد 130 در کوفه)،[7] مشخصاتی از سرزمین اصفهان در قرن دوم هجری به دست داده، از آن جمله خراج سالانة آن را 12 میلیون مثقال (برابر 5616 کیلوگرم) طلا مشخص کرده و نوشته است: مساحت اصفهان 80 فرسنگ در 80 فرسنگ است که 16 روستا و هر روستا 360 دیه کهن دارد، و این به جز دیههای تازه است، با این اسامی: جَیّ:، ماربانان (ماربین)، الَنجان (لنجان)، بَراآن، بَرخُوار، رویدشت (رویدشت)، اَردستان، کَروان، بُرز اباذان، رازان، ریدین (فَریدَن)، قهستان، قامندار، جرم، قاشان (کاشان)، تیمُرة بزرگ (تیمُره الکبری)، تیمُرة کوچک (تیمُرق الصغری)، مکاهِن درونی (مکاهن الداخلة)، زاد حمزة: روستای جابلق، روستای تیمره، روستای اردستان، روستای انار باذ، روستای ورنقان، و نهر اصفهان معروف به «زندرود» با آب پاک و سالم و گوارا است.[8]
قرن سوم هجری
برخی دانشمندان رشتههای مختلف، تاریخ، جغرافیا، ادبیات و غیر آن، طی ادوار گذشته، گاهی از آب و هوای بسیار خوب و خوش اصفهان تعریف کردهاند. اما ابن ندیم (محمدبن اسحاق، وفات 385) مورخ و شرح احوالنویس معروف در الفهرست، به شرح واقعه تاریخی مستند، قرن سوم پرداخته است که دلالت بر شرایط آب و هوایی بسیار خوب اصفهان، برتر از دیگر بلاد دورانهای اساطیری (افسانهای) و ادوار باستانی و بعد اسلام دارد:
ابومعشر ]جعفربن محمد، وفات 272[ در کتاب اختلاف الزیجات چنین گوید: پادشاهان ایران به اندازهای به نگاهداری علوم و باقیماندن آن بر روی زمین علاقمندی داشتند که برای محفوظ ماندن آنها از گزند و آسیب زمانه، و آفتهای زمینی و آسمانی، گنجینه کتابها را از سختترین و محکمترین چیزی برگزیدند که تاب مقاومت با هرگونه پیشآمدی را داشته و پایداری و دوامش در مقابل سیر و گردش زمانه زیاد بوده، و عفونت و پوسیدگی کمتر به آن راه داشت. و آن «پوست درخت خدنک»[9] بود که به آن «توز» گویند. چنانکه هندیان و چینیان، و مردمان سایر ملل و اقوام در این کار از آنان پیروی نموده و حتی برای سختی و محکمی، و همچنین نرمی و دوامی که داشت کمان تیراندازی را نیز از آن ساختند، و پس از آنکه بهترین وسیله را برای نگاهداری علوم به دست آوردند، برای یافتن بهترین جا و محل، به جستجوی زمینها و شهرستانها برخواستند که «بهترین آب و هوا» را داشته باشد، و «عفونتش کمتر» و از «لرزش زمین» و «فروریختگی» بهدور، و در گِلش آن چسبندگی باشد که ساختمانها برای همیشه استوار و پایدار بماند. و پس از آنکه همه جای مملکت را کنجکاوی جستجو نمودند، در زیر این گنبد کبود شهرستانی را با این صفات جز «اصفهان» نیافتند، و در آنجا نیز به تمام گوشه و کنارها رفته و بهتر از رستاک «جی»[10] جایی ندیدند، و در این رستاک، همین محلی را که پس از سالیان دراز در آن شهر «جی» بنا شده، موافق منظور خود یافتند. و به قهندژ[11] که میان شهر «جی» قرار داشت، آمده، و علوم خود را در آنجا به ودیعت گذاشتند که تا زمان ما ]قرن 3[ باقی و پایدار ماند. و نام این محل «سارویه»[12] بود و از خود این ساختمان، مردم به سازنده و پایه گذار آن پی بردند، زیرا در سالهای گذشته گوشة از این ساختمان ویران گردیده و در آن سغی[13] نمایان شد که با گل سفت[14] ساخته شده بود و در آن کتاب زیادی از کتابهای پیشینیان دیده شد که تمام آنها بر «پوست خدنک» در علوم گوناگون باستانی به خط فارسی باستانی نوشته و در آنجا گذاشته بودند، از این کتابها مقداری به دست کسی رسید که توانائی خواندن آن را داشت، و در آن نوشتة از برخی شاهان ایران یافت که چنین بود: به طهمورث شاه، که دوستدار دانش و دانشپژوهان بود خبر دادند که یک حادثه آسمانی در مغرب هویدا شود که بارانهای متوالی، و بادوام آن به درجه افراط و برون از حد معمول و متعارف میباشد. و از آغاز پادشاهی وی، تا اولین روز ظهور این حادثه مغربی دویست و سی و یک سال و سیصد روز خواهد بود، و منجمان وی را از همان اوائل پادشاهیش از این پیشآمد برحذر داشته، و بسیار ترسانده، و گفتند دنباله آن تا آخر مشرق کشیده خواهد شد. و او به مهندسین دستور داد، که در تمام مملکت جایی را پیدا کنند که از حیث «خوبی هوا» و زمین بر همه جاها برتری داشته باشد و آنان زمین همین ساختمانی که معروف به ساوریه و تا این ساعت در میان شهر «جی» بر پاست پسندیدند. سپس امر کرد ساختمان محکمی در آنجا پایهگذاری کنند، و پس از فراغت از این کار امر کرد آنچه در خزانه از علوم گوناگون موجود است بر «پوست خدنک» نوشته و در آن ساختمان جای دهند، تا پس از برطرف شدن آن حادثه مغربی، آن علوم برای مردم باقی بماند و در میان آن کتابها کتابی منسوب به یکی از حکماء باستانی بود که دارای ادوار سنین،[15] براس استخراج سیرستارگان و علل حرکتشان بوده، و مردم دورة طهمورث و پارسیان پیش از آنها آن را ادوار هزارات مینامیدند و بسیاری از علماء هند و پادشاهانی که در آن مملکت بودند و همچنین پادشاهان فارسیان باستانی، و کلدانیان قدیم که اولین سکنه حومه بابل بودند، گردش سیارات هفتگانه را از آن استخراج مینمودند. و این زیج را از میان سایر زیجهای آن زمان، بدین جهت برگزیدند، که در آزمایش از همه صحیحتر، و مختصرتر از همه بود. و منجمان آن زمان زیجی از آن استخراج، و آن را «زیج شهریاری»، یعنی «پادشاه زیجها» نامیدند. این بود آخرین گفته ابومعشر.
محمدبن اسحاق گوید: یکی از اشخاص موثق بمن خبر داد که در سال سیصد و پنجاه هجری، سغی، خراب گردید که جایش معلوم نشد. زیرا از بلند بودن سطح آن، گمان میکردند که توی آن خالی نبوده و مصمت است: تا زمانیکه فرو ریخت، و از آن کتابهای زیادی بهدست آمد که هیچ کس توانائی خواندن آن را نداشت. و آنچه من با چشم خود دیدم، و ابوالفضل بن عمید در سال چهل و اندی آنها را فرستاده بود، کتابهای پاره پارة بود که دربار وی شهر اصفهان میان صندوقهایی به دست آمد، و به زبان یونانی بود و کسانی که آن را میدانستند، مانند یوحنا و دیگری آن را استخراج نموده و معلوم شد که نام سربازان و جیره آنان است. و آن کتابها چنان متعفن بود که گوئیا تازه از دباغی درآمده ولی پس از آنکه یکسال در بغداد ماند. خشک شده و تغییر کرده و عفونتش برطرف گردیده، و پارة از آنها اکنون در نزد شیخ ابوسلیمان موجود است. گویند، سارویه یکی از بناهای محکم باستانی است که ساختمان معجزه آمیز دارد، و در مشرق همانند اهرام مصر در مغرب، از حیث عظمت و شگفتی است. [16]
ابن خردادبه (وفات 300)، در المسالک و الممالک (تألیف 232، تکمیل 272) نوشته است: اصفهان سرزمینی وسیع… و پاکیزه «هوا» است؛ و سرچشمة «زرین رود ]نام قدیم زایندهرود[» درة اصفهان است.[17] ابن رُسته، در الاعلاق النفیسه (تألیف 290)، شرح مفصلی از اوصاف این شهر در قرن سوم، از جمله نکات جالبی دربارة «آب» و «هوای» اصفهان دارد:
«هوای اصفهان» به اعتدال نزدیکتر است… و به همین دلیل هوای اصفهان، اوضاع و احوال، و بدنها و جسمها و خردِ مردم آنجا در حد اعتدال است. «آب اصفهان» بهترین آبهای زمینی است، چنانکه اخبار آن به ما رسیده، و در صحت آنها اختلافی نیست، این آب از رودخانهای است که به آن «زرینهرود» گفته میشود… ابواحمد الموفق بالله ]پسر متوکل خلیفة عباسی[ وقتی به اصفهان وارد شد همراهش مقداری «آب دجله» بود… چون از «آب اصفهان» نوشید آن را بر آب دجله ترجیح داد… چون آب آنجا گوارا و خوش طعم ودر هضم غذا مؤثر است و این خصلت را آب دجله ندارد و … اما «هوای اصفهان»، هوایی است که تمام حکما و فلاسفه و اطبایی که بدانجا وارد شدهاند به پاکی و تمیزی آن اتفاق نظر دارند، تا آنجا که «هوای اصفهان» برای متوکل عباسی ]خلافت 232-247[ وصف کردند، و او عزم ورود به آنجا را نمود… سرانجام متوکل به دمشق رفت، زیرا به او گفته بودند که «هوای دمشق» به «هوای اصفهان» شباهت دارد، و خاکش سالمترین و بهترین خاکهاست… [18]
یعقوبی، در البلدان (تألیف قرن سوم)، نوشته است: مردم اصفهان را «آبهای بسیار» است. [19] ابن فقیه همدانی (ابوبکر احمد بن محمد)، در البلدان (تألیف حدود 290)، اصفهان را بغداددوم وصف کرده و نوشته است: مردمش از مواهبی چونان هوای خوش» و «آب گوارا» برخوردارند، و استادی در انواع صنعتها…،[20] همو، ذیل عنوان «گفتاری دربارة اصفهان» اوصاف فراوانی از اصفهان، از جمله تجربة یهودیان گریخته از بیتالمقدس، و ورود به زمین اصفهان، و در پی آزمودن و سنجیدن قیاسی «آب» و «خاک» بیتالمقدس که همراه داشتند با خاک و آب اصفهان، دست به ساختن زدند:
جای آنان اکنون ]قرن سوم[ یهودیه نام دارد… خاک اصفهان سالم است و هوایش خوش و آبش گوارا …؛ گوبند چون یزدگرد ]پادشاه ساسانی 438-457م [ از مداین هزیمت کرد… هزار خباز و هزار حلوایی برگزید و رفت تا به مرو فرود آمد. چون در آنجا کشته شد… خبازان در مرو ماندند. این راست که مردم مرو نانهای گوناگون دارند. حلواییان به اصفهان آمدند، این راست که اصفهانیان در پختن شیرینی از همة خلق استادترند.[21]
همو، شرحی دربارة مبداء و مسیر «زرنرود» ]زایندهرود[ دارد، و سرودهای در «صفت آب گوارای اصفهان» نقل کرده است.[22]
قرن چهارم هجری
ابودلف (مسعر بن مهلهل خرزجی) در سفر به ایران آن دوران (در سال 341) نوشته است: اصفهان دارای «هوای سالم» و خالی از حشرات است. بدن مردگان در خاک آنجا نمیپوسد… و بوی گوشت در آن تغییر نمیکند، هرگاه دیگ پس از یک ماه پختوپز به همان حال باقی بماند در آن تغییری روی نمیدهد «خاک اصفهان» بهترین خاک روی زمین است… در آنجا گندم،برعکس سایر نقاط، دچار شپشه خوردگی نمیشود، در این شهر آثار تاریخی زیاد است.[23] ابن حوقل، نیز در صورة الارض از «زایندهرود» با نام «زرنرود» یاد کرده، و در اوصافی از اصفهان، از جمله نوشته است: سرزمینی است فراخ نعمت و پربرکت، دارای انواع زیباییها و آسایش زندگی؛[24] اصطخری، در مسالک و ممالک تألیف 342 مطلبی مشابه دارد.[25] صاحب حدود العالم تألیف 374 گوید: سپاهان شهری عظیم است، و او را رودی است که «زرنرود» خوانند که اندرکشت و برز او به کار شود.[26] مقدسی در احسن التقاسیم (قرن چهارم) گوید: «آب زندرود» و اصفهان نیکو، و «هوایش» شگفت انگیز است.[27] جیهانی، در اشکال العالم، در معرفی «اصفهان» از دو شهر «یهودیه» و «مدینه» ]شهرستان [آن و نیز شتران بارکش بسیار و صادرات جامههای عتابی و منقَّش و ابریشمی و پنبهای و زعفران و میوههای فراوان آن سخن گفته و افزوده است «در عراق ]عجم[شهری بزرگتر از اصفهان نیست». هر چند جیهانی از وضعیت آب و هوا و نیز زاینده رود یاد نکرده اما عظمت شهر و محصولات فراوان آن تأییدی بر نوشتههای اصطخری، ابن حوقل و مقدسی در این باب است.[28]
قرن پنجم هجری
ثعالبی نیشابوری (وفات 429)، در لطائف المعارف، نوشته است: اصفهان، به پاکیزگی «هوا» و نیکویی «خاک» و گوارایی «آب» شهرت دارد. در کمتر شهری این اوصاف جمع میشود.[29] ناصرخسرو قبادیانی (وفات 481)، در روز یکشنبه 8 صفر 444 (برابر با 19 خرداد 431 و 9 ژوئن 1052) وارد شهر اصفهان شده، و بیست روز در این شهر بوده، و از جمله در وصف اصفهان نوشته است:
شهری است بر هامون نهاده، «آب و هوایی خوش» دارد، و هر جا که ده گز چاه فرو برند «آبی سرد خوش» بیرون آید… و در شهر جویهای «آب روان»، و بناهای مرتفع… و با روی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم ]21 کیلومتر[ است؛ و اندرون شهر همه آبادان که هیچ خراب ندیدم… و من در همة زمین پارسیگویان، شهری نیکوتر و آبادتر از اصفهان ندیدم. و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال بنهند تباه نشود. و بعضی گفتند: پیش از این، که بارو نبود «هوای شهر» خوشتر بود، و چون بارو ساختند متغیر شد چنان که بعضی از چیزها به زیان میآید، اما «هوایِ روستا» همچنان است که بود.[30]
مافروخی (مفضل بن سعد مافروخی اصفهانی)، در محاسن اصفهان (تألیف حدود 485) به عربی، ترجمة حسین بن محمد آوی (در سال 729)، حدود 200 سال پس از ابن رسته، تعاریف زیادی از اصفهان و ظرایف و طرایف، و نیز «آب و هوای» آن دیار دارد. گاهی مترجم مطالبی، با تعبیرات و تشبیهات فراوان و گاهی هم شاعرانه، بر تعاریف و اوصاف مافروخی از اصفهان افزوده است؛ از آن جمله دربارة «خاک» و «آب» و «هوای» آن دیار نوشته است:
اقلیم هفتگانه بر عرصههاش گویی: «خاک پاک او» طیرة عود و گُل، و گُل ] یا گِل آن[ رَشکِ مُشک،«هوای دلگشایش» و «آب جان فزایش» شباب عیسی، ذِهابِ ]زِه آب، جای تراویدن آب از زمین یا چشمه[ کوثر وزمزم… اعتدالش عدل زمستان و تابستان، و «هوای او» دلکش باغ تابستان؛ گرمایش نه گرمای «جروم ]جمع «جَرم» معرب گرم: گرمسیرها[» که جوش او سموم انگیزد؛ و سرمایش نه سرمای «صرود ]جمع «صرد» معرب سرد: سردسیرها[» که زمهریر ]سرمای سخت[ آن تگرگ ازدماغ ریزد؛ بلکه در اطفاء ]فرونشاندن[ نائره ]آتش[ گرمای اسدی ]مرداد ماه[ آن جرعة شافی ]شفابخش گوارا[ که بنوشد… و در دفع تیرسه پر سرمای قوسی ]آذرماه[ آن سپر کافی که بپوشد، مزاج چهارگانة او متعادل الاعتدال … نه چون طبرستان «تری» از چشمش ساکب ]ریزان: ریزنده[، و نه چون قهستان «خشکی» بر لب غالب، نه چون خوارزم و ترکستان «کرباسو ]نوعی سوسمار[ آسا» چشم بر هم دوخته از سرما، و نه چون تیغز ]گویشی از وجه تسمیة شهر «تیز» از شهرهای مکران، اکنون موضع آن در نزدیک چاهبهار به نام «تیز» مشهور است[ و مکران پرستوصفت تا گلو سوخته… مترجم گوید:
یـارب کـدام روز مبــارک بنـا نهــاد مـعمـار آفــرینش و بانی کن فـکان
شهری که عقل خیره شود کز ره قیاس جان جهان لقب نهدش یا جهان جان
… و نقل است از معتمدان تواریخ که فناخسره ]= فناخسرو[ عضدالدّوله ]پادشاهی 338-372[ وقتی که اصفهان را مشرَّف فرمود… چون به شط «زندرود» رسید… عضدالدوله استدعای «آب» کرده قدحی «آب فرات» فرا گرفت و بریخت، و گفت: با وجود «زندرود»، «فرات» شُرب را نشاید. و همچنین موفق ]والی اصفهان، پسر متوکل[، چون از اصفهان معزول شد به جانب بغداد متوجه گشت «آب زندرود» را جهت شُرب نقل کرده … و میگفت: «سَلامُ علی زرّین رُودَ وَشعِبِه / سَلامَ مُحبّ لاسَلامَ مُورَّع…» سبّاح و سیاح بحر و بر، به صفای آن آبی ندیده… از رشک هر جویی از آن، دجله غرق عرق خجله؛ و از دیدة فرات آب روان بر وجنات؛ و رود نیل در عذاب، و چشم جیحون پرخون؛ و جگر عمان پُراندوه و غمان؛ و چشمه سار دمشق سنگ بر سینه زنان از شوق عشق؛ ]رود[ کُر و ارس خدایا به فریادرس … در موسم طیب متفرجات بساتین ]بوستانها[ و فضای آن و متنزهات ریاحین و «هوای» آن از رشک تبریز در تب ریزد، و از غیرت خوارزم را لرزه خیزد، و از رنج غصه روی بغداد چون نارنج یرقان یابد، و در دل نشابور زلزلة خفقان آید، فیالجمله بیرونش صحن جنان و درونش حصن آسمان.[31]
قرن ششم هجری
ابن بلخی، در فارسنامه (تألیف اوایل قرن ششم)، از جملة اقدامات طهمورث (سومین شهریار پیشدادی) احداث دو بنا در اصفهان برشمرده است: یکی «مهرین» که امروز ناحیتی بدان باز میخوانند، دوم «سارویه» و اکنون اصفهانیان آن را «هفت هلکه» گویند که بنای آن در میان شهرستان اصفهان مانده است و در میان آبی است شیرین و خوش که هیچ کس نداند که منبع آن از کجا است و رکنالدین سر آن بنا بکند و بر آن کوشکی ساخت.[32] این هیچمدان در دیگر منابع نشانی از «هفت هلکه» و موضع «آب شیرین و خوش» موصوف پیدا نکرده است. ابن بلخی هوای «شیراز» و «اصطخر» را مشابه اصفهان برشمرده است: «هوای اصطخر سردسیر است. معتدل مانند هوای اصفهان»؛[33] «هوای شیراز از سردسیری معتدل است مانند اصفهان» ابن بلخی، ذیل عنوان «ذکر قلاع« فارس نوشته است: «قلعة اصطخر»، در جهان هیچ قلعه قدیمتر این قلعه نیست… و سردسیر است مانند «هوای اصفهان» و کوشکهای نیکو و سرایهای خوش و میدان فراخ دارد.[34]
راوندی (محمدبن علی بن سلیمان)، در راحة الصدور (تألیف 599)، ذیل عنوان «ذکر احوال مصنِّف کتاب…»، به ده سال بود و باش خود عراق عجم و اصفهان اشاره کرده و نوشته است:
درین ده سال که مدّت تحصیل دعاگوی بود، عراق ]عجم[ بر «بهشت عدن» سبق میبرد، ملکی مستقیم و پادشاهانی کریم، و وزرای کامل، و علمای فاضل در عراق جمع بودند. و شهر «اصفهان» بر جملة جهان رجحان داشت، چنانکِ روزی در خدمت مولانا سلطان العلماء ملک قضاة الشرق و الغرب رکن الدین صاعدبن مسعود اَقَرَّاللهُ عَینَ الفضلِ بِمَکانِهَ، فضلای اصفهان حاضر بودند و هر کس از «خوشی اصفهان» حکایتی میگفتند. کمال زیاد، که سرآمد بلاد ]دانایان[ بود، گفت: اگر بهشت عدن در زمین خواهد بود، به زمین اصفهان باشد وگر بر آسمان است برابر اصفهان است؛ به هر حال اصفهان نمودار بهشت است. و همدان خود درین وقت دارالملک و مقر سریر پادشاه ]طغرل بن ارسلان سلجوقی[ … بُوَد، و امرای عراق آنجا وثاق ]اتاق: خانه[ داشتند و عمارتها چون بهشت کرده… [35]
نجمالدین ابوالرجاء قمی، سیصد سال بعد از ابن رُسته، و دویست سال پس از مافروخی، در ذیل نفثة المصدور (اواخر قرن ششم)، جملات جالبی در وصف اصفهان و «آب و هوای» آن نوشته است: نگارستان نقاشان فضل، و راه کاه کشان ]کهکشان[ ستارههای هنر، اصفهان است. زیر خرگاه سبز فلک و غطاء نیلی رنگ چرخ و طارم نیلوفری گردون، آن «آب و هوا» که اصفهان راست هیچ جای دیگر را نیست.[36] محمدبن محمود طوسی، در عجایب المخلوقات (تألیف 556)، نوشته است:
اصفهان شهری است مبارک و «هوای لطیف» دارد… بعضی گویند: یهود را از بیتالمقدس بیرون کردند و از بخت نصر بگریختند. «خاک بیتالمقدس» بگرفتند و در عالم میگردیدند، که از آن خاک شهری بکنند، چون به اصفهان رسیدند هر دو «خاک» به هم ماننده بود، آن را بنا کردند و نام آن «یهودیه» کردند…؛[37]
قرن هفتم هجری
محمدبن نجیب بکران، در جهاننامه (تألیف 605) ذیل عنوان «قهستان عراق»[38] نوشته است: این ولایت ]را[ جبال خوانند، و آن: ری و همدان و قم و قاسان ]کاشان[ و سپاهان باشد. و درین مواضع کوه بسیار باشد، اما میان ری و قم و همدان کوه کمتر بود. و «قهستان» معروف این است. و آن «قهستان» که تون و قاین آنجاست ذکر آن در کتب ندیدهام.[39] همو، ذیل عنوان «زندرود» گوید:
بعضی «زرنرود» گویند. از کوههای سپاهان خیزد و بعضی روستاها را آب دهد. سپس به نزدیکی دیهی که آن را رویدشت خوانند به ریگ فرو شود… و گویند «چشمة دامغان» با «پنجرود» که در ساری است همچنین باشد.[40]
یاقوت حموی (اوایل قرن هفتم)، شرح مفصلی دربارة اصفهان با ذکر مأخذ نقل کرده، و از جمله نوشته است: «اَصبَهان… نام شهری بزرگ و نامبردار از مهمترین شهرها است که در وصف آن مبالغت را از مرز گذراندهاند…»، وی با ارائه مختصات و موقعیت شهر، و نیز اشارهای به درفش کاویانی و کاوة آهنگر، اهل اصفهان، و غلبة او بر ضحاک، شرحی در وصفِ عمرِدرازِ مردمان آنجا و انبوه دانشمندان و فراوانی حافظان دارد، و افزوده است: ولی امروز ]قبل یا مقارن، و احتمالاً بعد از حملة مغولان، سال 617[ این شهر رو به ویرانی است، فتنه و آشوب میان شافعیان و حنفیان و جنگهای پی در پی میان ایشان بخشهایی از این شهر را ویران کرده است…؛[41] یاقوت نکاتی مبتنی بر اقوال برخی از پیشینیان در مورد اصفهان و مردمان آن دیار را نیز نقل کرده است. زکریاء بن محمد قزوینی (وفات 682)، اوصاف زیادی از اصفهان و اهالی و دانشمندان و بزرگان آن سامان دارد:
اصفهان مدینهای است از شهرهای مشهور. از هر جنس خوبیها را جامع: «پاکی خاک» و «صفای هوا» و «عذوبت ماء]:گوارایی آب[» و «صحت ابدان» ]تندرستی بدنها[ و حسن صورت، و حذاقت در هر علم و صناعت… شاعری گفته: «لستُ اسیمن اصفهانعلی شی…»، یعنی: نیستم من که افسوس خورم من از اصفهان بر چیزی از آن، مگر «آب گوارای شیرین»، و نسیم صبا و وزیدن باد در آن، و «هوای خالی از گرد و غبار آن». سیب به آنجا تا یک سال تازه مانَد و گندم را کرم دخل نکند و گوشت تا چند روز متغیّر نشود و بو نگیرد… و از عجایب آن خاصیت سیب آن است که تا در اصفهان باشد آن را چندان بویی نباشد، و چون از آنجا برآرند بوی آن منتشر گردد… و به آنجا نهر «زرین رود» که موصوف است به عذوبت «آب» و لطافت آن … و بساتین و رساتیق بسیاری را از اصفهان سیراب میسازد.[42]
قرن هشتم هجری
چهارصد و پنجاه سال بعد از ابن رسته، حمدالله مستوفی در نزهة القلوب (تألیف 740)، درباره وضعیت آب و هوایی اصفهان از جمله نوشته است: هوای او معتدل است، در تابستان و زمستان سرما و گرما چنان نبود که کسی را از کار باز دارد. و زلزله و بارندگی و صاعقه که موجب خرابی باشد در او کمتر اتفاق افتد. خاکش مرده را دیر ریزاند؛ و هر چه بر آن سپارند از غله و غیر آن نیکو به کار دارد و تا چند سال تباه نکند. و در و بیماری مزمن وبا کمتر بود «آب زنده رود» بر جانب قبله بر ظاهر شهر میگذرد، و از او نهرها در شهر جاری باشد. و «آب» چاهش در پنج شش گزی بود، و در گوارندگی و خوشی به آب رود نزدیک است. و هر تخم که از جای دیگر آنجا برند و زرع کنند اکثر بهتر از مقام اول بود، و در ریع] افزونی و برکت[ نیز کمتر نباشد الا «انار» که آنجا نیکو نیاید، و آن نیز از نیکویی «آب و هوا» است… علف زارهای نیکو دارد و هر چهارپایی که آنجا فربه شود دو چندان توانایی داشته باشد که به جای دیگر فربه شود…؛[43] مستوفی ذیل عنوان «آب زنده رود اصفهان» از جمله نوشته است:
از کوه زرد و دیگر جبال لُرِ بزرگ، از حدود جوی سرد برمیخیزد… طولش هفتاد فرسنگ بُوَد. و این رود را خاصیتی است که چون در موضعی باز بندند از اصل ذهابِ رود، باز چندان «آب» حاصل شود که رودی بزرگ باشد و بدین سبب آن را «زایندهرود» گفتهاند؛ و به سبب آن که در هنگام زراعت هیچ از ]آب[ آن عاطل نمیشود و تمامت به زراعت به کار میبرند آن را «زرینرود» نیز گویند. [44]
ابن بطوطه (اهل بندر طنجه در مراکش، وفات 771) در دیدار از این شهر گوید: اصفهان که از شهرهای بزرگ عراق عجم است، شهری بزرگ و زیبا است. میوه در اصفهان فراوان است از جمله زردآلودی بینظیری که «قمرالدین» نامیده میشود. دیگر از میوههای اصفهان «به» آن شهر است که نظیرش در هیچ جا پیدا نمیشود. اهالی اصفهان مردمی زیبا رویاند، رنگ آنان سفید و روشن و متمایل به سرخی است.[45] صفاتی که ابن بطوطه از زیبایی شهر و اهالی آن، و همچنین میوههای فراوان اصفهان برشمرده تأییدی تلویحی بر اعتدال آب و هوای این شهر است. اما حال و هوای اصفهان در سال 789 به کلی دگرگون شد، و بلایی بر سر این شهر آباد و مردمان در یک تا دو یا چند روز آمد که در تاریخ مشابه آن سراغ نداریم. حافظ ابرو، تاریخنگار همراه امیر تیمور که شاهد وقایع بوده، شرح جانسوز و غمانگیز آن را نقل کرده است. برابر نوشتة او، وقتی امیر تیمور به اصفهان آمد، بزرگان و علما و سادات و اشراف و رؤسا به استقبال بیرون آمدند. مالِ امان (یا به اصطلاح خراج و مالیات) بر اهل شهر مقرر کردند، و اکابر (بزرگان) در اردو توقف نمودند:
چون شب درآمد جماعتی از اوباش و اراذل به تسویل ]گمراهی[ شیطانی خروج کردند و از عاقبت کار اندیشه ناکرده محصلان ]تحصیلداران مالیات[ را زارِ زار کشتند و بسیاری از لشکریان که در شهر به مهمات خود رفته بودند بدین سبب به قتل آمدند، بیت: «مثل زنند که صد ساله ظلم و جور ملوک / به از دو روزه شرّ و شور و هرج مرج عوام»؛ … امیر صاحب قران ]تیمور[ به نفس خود سوار شده نماز خفتن به دروازة توقچی راند و از اطراف لشکریان روی به دیوار شهر آوردند و تا بامداد طرفین جنگ سخت کردند… و چون روز شد آن جماعت که این فتنه انگیخته بودند از یکدیگر فرو پاشیدند و اهل شهر را عرضة شمشیر بلیات گردانیدند. روز دیگر حکم نافذ شد تا هفتاد هزار سر آدمی به ظاهر اصفهان جمع کردند. نمونه روز رستاخیز در آن شهر ظاهر شد… و فرمان شد تا از آن سرمنارها و گِل توده ساختند. این بنده که مؤلف این کتاب است با خدمت مولانای اعظم شهابالدین عبدالله لسان، از دروازة توقچی تا به قلعة طبرک، که یک نصف دیوار اصفهان است، از بیرون شهر در آن روز میگذشتیم، منارها که از سرها برآورده بودند بیست و هشت مناره شمردیم، هر مناره از هزار سر زیاده بود و به دو هزار نمیرسید چنانکه در یکدیگر هزار و پانصد میتوان گرفت، و بر ان طرف دیگر شهر هم ]منارها[ بود، اما کم و آن حال در اواخر تسع و ثمانین و سبعمائه] سال 789[ واقع شد.[46]
ابن عربشاه (وفات 854)، ذیل عنوان «حوادث زمان هنگام ورود تیمور به اصفهان»، در پی این تعریف: «اصفهان از بزرگترین بلاد روی زمین و مقام ارباب هنر و بزرگان دانش و دین است…» واقعة بسیار تلخ و خونین مزبور را با تفاوتهایی آورده، از جمله تعداد کشتگان تیموریان را شش هزار نفر ثبت کرده است؛ به نوشتة او، امیر تیمور فرمان میدهد: «تاجانها تباه سازند، و خونها بریزند، و با پردگیان درآویزند، زندگان را به دست مرگ سپارند و مالها به یغما ربایند، آبادیها ویران کنند و کِشتها بسوزند، پستان زنان ببرند و کودکان را کشته بر خاک افکنند… نه بر سالخورده بخشایند و نه بر خردسال رحمت آرند، علم و ادب را وقعی ننهند و شرف و حسب را به چیزی نشمرند… بالجمله از شهرنشینان تنی زنده نگذارند…»[47] شرفالدین علی یزدی (وفات 858) نیز واقعه قتل عام مردم اصفهان را با تفاوتهایی در گزاش خود آورده است؛ از شخصی به نام «علی کجه پا» به عنوان بانی و آغازگر آن شورش یاد میکند، و عدد مقتولان تیموریان را سه هزار نفر برشمرده، و تعداد قتل عام شدگان اصفهانی را، به روایت اقل، هفتاد هزار نفر یاد کرده و نوشته است: «این واقعه در روز دوشنبه ششم ذیقعده سال مذکور ]789 ق / حدود آذر 757 / نوامبر 1387[ اتفاق افتاد»، این تاریخ با آنچه حافظ ابرو ثبت کرده است چند روزی تفاوت دارد. اما در نوشتة شرفالدین علی یزدی از واقعة غمانگیز مزبور به نکتة جالبی، از نظر شرایط آب و هوایی اصفهان در آن روزگاران، یعنی بارش برف پاییزی ماه آذر، اشاره کرده است:
… از غوامض حکمت الهی آنکه، جمعی که در روز از گزند تیغ بیدریغ امان یافتند در شب خواستند که بگریزند، از قضا برفی نشست و اثر پای ایشان در برف بماند. روز دیگر آن کینه خواهان پی ایشان برگرفته برفتند و از هر جا که پنهان شده بودند بیرون آوردند و به تیغ انتقام بگذرانیدند.[48]
قرن نهم هجری
حافظ ابرو (اهل بهدادین از توابع خواف، وفات 833 در زنجان)، مطالبی مشابه حمدالله مستوفی دربارة وجه تسمیة «زرینرود» و «زایندهرود» نقل کرده و افزوده است: منبع این رود از موضعی است که آن را «چشمة جانان میخوانند… ریگهای تک ]تهمسیر[ آن رودخانه اکثر منقَّش باشد به الوان مختلف.[49]
اصفهان، نصف جهان پایتخت صفویان
شهر اصفهان مدتی پایتخت طغرل سلجوقی بود، در حملة مغولان، جلالالدین منکبرنی اصفهان را از ویرانی نجات داد. اما، همان سان که در مباحث پیشین گذشت، امیرتیمور گورکانی شهر اصفهان را گرفت، و چون مردم شورش کردند، آنان را قتل عام کرد، و به امر او با سر بریدة هفتاد هزار از مردم اصفهان منارهها ساخته شد. شاه عباس اول (سلطنت 996-1038 ق / 967-1007 ش/ 1588-1628 م)، پایتخت خود را از شهر قزوین به اصفهان در سال 1000 (970 ش/ 1592 م) منتقل کرد. زانپس شهر اصفهان رونق و شکوه بسیار گرفت. هوای مطلوب و آب فراوان زایندهرود و چاهها موجبات جلب جمعیت از نقاط مختلف قلمروهای صفوی و نیز دیگر شهرهای دیگر جهان آن روز شد. جماعات زیادی نیز از زردشتیان یزد و کرمان و خیلی از ارامنة ارمنستان و بازرگان و ثروتمندان و کسبة تبریز به پایتخت جدید منتقل شدند.
گزارشهای فراوانی از آن دوران موجود است، از آن جمله برخی مورخان ایرانی، بهویژه سفرنامهنویسان خارجی در آثار و نوشتههای خود اوصافی از کاخها و باغ و بوستانها و خیابانها و میدانهای وسیع و پر درخت با حوضها و فوارههای فراوان اصفهان آوردهاند، که در تلطیف آب و هوای پایتخت بسیار مؤثر بوده و عمدتاً در دوران سلطنت شاه عباس احداث شده است. در اینجا به نقل دو نمونه از نوشتههای مورخان ایرانی پرداخته، و در پی آن نمونههای زیادی از گزارشهای خارجیان درباره اصفهان عصر صفویان آورده است:
1. اسکندر بیگ ترکمان
اسکندر بیگ ترکمان، مورخ و نویسنده دوران شاه عباس، در تاریخ عالم آرای عباسی، شرحی از اقدامات عمرانی و فرهنگی و ایجاد باغ و بوستانهای عمومی نقل کرده است که به قول وی: «در ازمنة سابقه و قرون ماضیه کمتر اتفاق افتاده، و در اکثر ممالک عمارات عالی از مساجد و مدارس و بقاع الخیر و منازل فرحبخشِ دلگشا، و باغات و بساتینِ فردوس نما طرح نموده به اتمام آن موفق شدهاند…»، و در پی آن برخی از عمارتها و باغ و بوستانهای احداثی شاه عباسی در اردبیل، مشهد مقدس، قزوین، کاشان و شهرهای مختلف مازندران، استرآباد، تبریز و همدان برشمرده،[50] و در مورد اصفهان با اشاره به بنای مساجد، از جمله مسجد جامع در جنوب میدان نقش جهان که «آن معبد فردوس نما در زیب و زینت و دلگشایی رشک مسجد اقصی است…»، و پس از آن با اشاره به بناهای مدرسه، دار الشفا، حمامها، قیصریه، بازارگاه دور میدان با بالاخانهها، کاروانسراهای عالی و خلوتخاهای زرنگار موسوم به سروستان و نگارستان و حوضخانهها نوشته است:
و خیابان موسوم به «چهارباغ» تخمیناً یک فرسخ، و باغات و بساتین که در دو طرف خیابان احداث شده و عمارات عالی که در هر باغ ترتیب یافته بیرون از حیِّز شمار است، و در وسط خیابان مذکور پل عالی مشتمل بر چهل چشمه بر «زایندهرود» بسته است که در جانب غربی بیرون شهر صفاهان جهت تبریزیان احداث شده در غایتِ صفا و نزاهت و خرمی و جداول آنها رشک روضة رضوان و شهرة جهان است و در مواضع باغ کومه که گویا آب و گلش را با عیش و عشرت سرشته و تخم خرمی درو کِشتهاند. و باغ وحوش و رباط گاوخانی و رباط دیگر در بیابان خرگوشی مابین ورزنه و دیدشتن اصفهان و ندوشن یزد…[51]
2. رستم التواریخ
محمدهاشم آصف، ملقب به رستم الحکماء در رستم التواریخ (آغاز تألیف حدود 1155 انجام آن 1215) شرحی از وقایع مهم دوران سیسالة خفتبار و تیره و تار فرمانروایی شاه سلطان حسین صفوی (محرم 1105- محرم 1135/ اوت 1693-اکتبر 1722) نقل کرده و به مناسبتهایی اوصافی از «شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنة اصفاهان که پایتخت اعلا بود…»،[52] آورده است. رستم الحکما، علاوه بر شرحی از ابنیه و آثار شاه عباس و اثری از شاه سلیمان صفوی، اوصافی از بناهای احداثی شاه سلطان حسین نقل کرده که در لطافت هوای اصفهان و نواحی پیرامونی آن مؤثر بوده، از آن جمله است: یک فرسنگ از شهر دور، قریب به دامنة کوه صفة با صفا شهرنوی، مسمّی به «فرحآباد»، با عمارات عالیه… و کاخها و رواقها و باغچهها و گلزارها و جدولها و حوضها و دریاچهها که از خوبی و مرغوبی و دلپسندی، رشک «اِرم ذات العماء ]بهشت شداد[»، به فرمان وی، فرمانپذیران بنا نمودند… [53]
همچنین، شاه سلطان حسین: از برای خود در شهر اصفاهان، در جنب دیوانخانة برکت نشانة شاه عباس که مُسمّی به «چهل ستون» است، و در وسط ساحت دلگشا و عرصة جان فزایش که به قدر هزار ذرع، در هزار ذرع میباشد… همة پایههای عمارت از درون سنگ مرمر ورخام و از بیرون سنگ گردون نام، و از دو طرف شرقی و غربی آن دو دریاچة طولانی، و از دو طرف جنوبی و شمالی آن دو حوض، و پیرامون آن جدولی پرِ فواره با آب افشار… از یک طرف محدود به انگورستان شاه عباسی، که رشک بهشت برین است، و از یک طرف محدود به باغ فردوس آسای مهمی به هشت بهشت برین است، و از یک طرف محدود به باغ فردوس آسای مهمی به هشت بهشت شاه سلیمانی که در طول و عرض تخمیناً به قدر دو هزار ذرع در دو هزار ذرع، عرصة آن است، و در وسط آن رواق بلند طاقی مانند گنبد سپهر مینا فام… از جانب جنوبی و شمالی آن دو حوض از سنگ رخام با آب افشار… به دور حوض جدول پرفواره به جهت و آب افشار… بر اطراف چهار خیابانش:
چنار و صنوبر و سفیددار و عرعر، و به جوانبش گلزارهای پرگل و لاله و ریحان و سبزه و سه برگه ]شبدر[، که در فصول اربعه در هر فصلی گلها و لالههای رنگارنگ و ریاحین پرعطر و بوی مناسب آن فصل، بیدرنگ آراسته و پیراسته… آن ذات اقدس، آن نفس مقدس، مخصوص نفس نفیس خویش امر و مقرر فرمود که حریم پسندیدة خوش و اندرون خانة بسیار خوب و دلکش ممتازی ساختند به طول و عرض هزار و پانصد ذرع، در هزار و پانصد ذرع مشتمل بر پانصد ایوان و طالار و … دریاچة در طول پانصد ذرع و عرض سیصد ذرع…[54]
سفرنامهنویسان خارجی
روزگار صفویان، یکی از درخشانترین ادوار تاریخ ایران است. بهویژه دوران 42 ساله فرمانروایی داهیانه شاهعباس اول (996-1038) که تحولات عظیم سیاسی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی ایجاد کرد، و امنیّت و عمران و آبادی را در سراسر قلمروهای پهناور صفوی رواج داد. در سال هزار قمری (970 ش/1591م) پایتخت را از قزوین به اصفهان منتقل کرد و در آبادی و زیبایی این شهر با ایجاد کاخ باغها و میدانها و خیابانهای مشجّر و شبکه آبیاری و آبنماها همت به خرج داد. بدانسان که به آب و هوای خوب اصفهان تلطیف بیشتری بخشید. خیلی از سفرنامهنویسان غربی، در دیدار از اصفهان در عصر صفویان و پس از آن اوصاف زیادی از «خاک حاصلخیز» و «آب و هوای» معتدل و دلپذیر، و نیز «زایندهرود» نقل کردهاند. از باب نمونه:
1. دلاواله
پیتر دلاواله، نویسندة کنجکاو ایتالیایی، ربع قرن پس از انتقال پایتخت صفویان از قزوین به اصفهان (در سال 1025 ق/ 996 ش/ 1617م) در سفر به ایران، با نگاهی دقیق به شرایط و اوضاع و احوال مختلف قلمروهای صفویان، ضمن سفر به برخی مناطق، گزارشهایی با نکات پراهمیت و قابل توجهی نوشته است. از آن جمله اوصاف فراوانی از عظمت و شکوه اصفهان و خیابانهای پردرخت و باغهای انبوه و میدانهای وسیع نقل کرده و یادآور شده «اصفهان» که: «شهری بزرگ، بسیار زیبا و پرجمعیت است تا آن حد که تاکنون در مشرق زمین شهری زیباتر از آن را ندیدهام. البته به استثنای برخی امتیازات و موقعیتهای قسنطنطنیه ]اسلامبول: استانبول کنونی[ که نه تنها اصفهان با آن برابری میکند بلکه در بسیاری جهات بهتر از آن است»[55]
دلاواله، در ادامه با اشاره به ایجاد سه محلة جدید و بسیار نزدیک به اصفهان توسط شاه عباس، رونق بیشتری بخشیده است: یکی از محلات «تبریز نو» است که در حال حاضر مردم کوچ داده شده از «تبریز» در آن اقامت دارند… دیگر محله «جلفا» است که به «ارامنة مسیحی» اختصاص دارد. اینان همگی مردمانی تاجرپیشه و ثروتمندند و به همین لحاظ شاه آنان را … به این نقطه در مرکز ایران منتقل نموده و در این محل زمینهای کشاورزی در اختیارشان قرار داده است… ابنیة اصفهان هر چند، به علت علاقة مردم به سکونت طبقة اول، آن قدرها بلند نیستند ولی در سایر موارد معماری بهتری نسبت به قسطنطنیه دارند و شهری عالیتر و زیباتر از تمام شهرهای مشرق زمین است، به خصوص بازارهایش طوری است که بهتر از این نمیشود… به نظر من تنها دو چیز این شهر را میتوان با زیباترین و جالبترین دیدنیهای قسطنطنیه و تمام شهرهای ممالک مسیحی بدون استثنا مقایسه کرد بلکه به جرأت میتوانم بگویم از تمام دیدنیهای آن شهرها عالیتر است:
یکی از این دیدنیها میدان یا محوطة وسیع مقابل قصر سلطنتی است که طول آن به ششصد و عرض آن به دویست و سی قدم من بالغ میگردد. تمامی اطراف این محوطه با زیباترین و منظمترین و یکنواختترین رواقها زینت یافته است… بر روی این رواقها بالکنهایی متقاطع با هزاران تزیینات بسیار فریبنده و دلپسند تعبیه کردهاند… چنان منظره و چشمانداز زیبایی دارند که بناهای اطراف میدان «ناوُن (در رُم)» با تمام سلیقههایی که اعمال کردهاند هرگز به زیبایی «میدان اصفهان» نیست… زیبایی میدان ناوُن در مقایسة با این میدان هیچ است. جویباری عریض، یا بهتر بگویم نهر کوچکی، تقریباً نزدیک به رواقها دور تا دورِ میدان جاری است و با لطافت هر چهار سمت را مرطوب میکند. در روی همین نهر سنگهای زیبایی تعبیه کردهاند که کمی از سطح «آب» بالاتر است و مردم میتوانند روی آن قدم بزنند و گردش کنند. در کنار رواقها در خطی مستقیم درختانی متعدد با ارتفاع و فواصل مساوی غرس کردهاند. اطمینان دارم این درختان به زودی زیبایی معمول خود را باز مییابند و ان وقت در دنیا چیزی زیباتر از آن وجود نخواهد داشت.[56]
گزارش دلاواله دلالت بر آن دارد که کوششهای همه جانبهای در جهت توسعة آبادی شهر اصفهان و زیباییهای آن در جریان بوده است. احداث منازل با باغهای زیبا در دو سمت خیابان و حوضها و آبنماها سبب ایجاد مناظر چشمنواز و دلنشین و نیز تلطیف بیش از پیش آب و هوای پایتخت شده است:
تعداد این منازل بیشمار است که نمای خارجی بسیار دلفریب و قرینهسازی چنان زیبا و هماهنگ با خانهای که درست رو به رویشان واقع شده، دارند که تصوری چیزی زیباتر از این محال است. بهعلاوه به طور پراکنده، در اینجا و آنجا، چه داخل حصارها و چه در خیابان درختان متعددی در یک خط مستقیم به چشم میخورد که با فواصل معین از یکدیگر کاشته شدهاند و با سرسبزی خود، تمامی لطف و لذت قابل تصور را به وجود آوردهاند.[57]
برابر نوشتة دلاواله، حوضهای بزرگ به شکلهای مختلف، در فواصل خانههایی که زیبایی بیشتری دارند ساخته شده است، حوضهایی با فوارههایی زیبا، که از طریق جویبارهای سنگی منشعب از نهر بزرگی که در وسط خیابان جریان دارد تغذیه میشوند؛ به همین نحو در جاهایی دیگر از طریق ایجاد شیبهایی، زیباترین آبشارهای دنیا را به وجود آوردهاند. میانة خیابان سنگفرش است؛ و در پای دیوارها معبری برای حرکت عابر پیاده و سواره ایجاد کرده، و دو فضای خالی باقی گذاشتهاند که در آنها گلهای مختلفی میکارند. شکی نیست که این گلها با زیبایی و عطر خودنمای منازل را زیباتر و فضای آن را معطر میکنند.[58] دلاواله در ادامه با اشاره به پل آجری روی زایندهرود و تفرجگاه زیر پل، به شرح مشخصات «چهارباغ» پرداخته است:
عرض این پل عریضتر از پلهای رم و طول آن سه تا چهار برابر طویلترین پلهای ما است، و با بعضی رواقهای دالان مانند بلند در دو طرف به جای لبة پل، شکل فوقالعادهای دارد. از این دالانهای واقع در زیر و روی پل برای تفرج استفاده میکنند… تفرجگاههای زیر پل و هم سطح آب و روی سنگهای بزرگ بود که عمداً تعبیه کردهاند. ظواهر امر نشان میدهد که در تابستان به خاطر وجود سایه و «هوای خنک» و «زمزمة آبها»، مفرحتر از آن، جایی نیست. برای ایجاد صدای بیشتر ]آب[ و چشمانداز زیباتر در این رودخانه بستر سنگی و یکنواخت و شیبداری ساختهاند که آبشاری مصنوعی را تشکیل میدهد و چشمنوازیش کمتر از گوش نوازیش نیست. در آن سوی پل، خیابان با همان ترکیب دیوارها و درختان و خانهها و باغها و حوضها ادامه مییابد… انتهای این خیابان به باغ بزرگی ختم میشود که آن را «هزار جریب» مینامند. جریب یک نوع مقیاس سطح ]حدود 1200 متر مربع[ است. این باغ نام دیگری هم دارد که همنام خیابان یعنی «چهارباغ» است، چون در قدیم این باغ چهار باغ مجزا بوده که بعدها به صورت یک باغ ]به مساحت حدود 120 هکتار[ درآمدهاست… در این باغ هیچ چیز جز بینهایت درخت میوة کاشته شده در یک خط نیست… این باغ به شاه تعلق دارد ولی هر کس در هر زمان که بخواهد میتواند وارد آن شود و میزان محصولات آن قدر زیاد است که برای تمام تفرجکنان کافی است. معابر طویلی در این باغ یکدیگر را قطع میکنند… معابر طول هم اندازة خیابان دارند و تمام معابر با درخت سرو تزیین یافتهاند… خیابانهای دیگری که زیبایی کمتری ندارند، خیابان بزرگ و اصلی را در نقاط مختلف قطع میکنند… جویبارهای فراوانی بیوقفه در جریانند و درختان متعددی که در یک خط کاشته شدهاند… به عنوان نتیجه باید بگویم «چهار باغ» واقعاً چیزی سلطنتی است و شکوه و جلال خاص دارد و با تمام احترامی که نسبت به کشورم ]ایتالیا[ دارم باید بگویم در واقع هیچ یک از خیابانهای مجلل رم و ناپل و ژن و پالرمو با تمام ابهتشان همپای این خیابان اصفهان نیستند.[59]
دلاواله، در ضمن وصف خیابان «چهارباغ»، از رودخانهای که آن را قطع میکند یاد کرده، اما نام آن را نیاورده است: «رودخانة عمیقی نیست ولی عرض آن زیاد است و شکلی متفاوت با سایر رودخانهها دارد؛ چون از تعداد بیشماری جویبار تشکیل میشود که از کوههای مجاور سرچشمه گرفته و سپس به هزاران جویبار کوچک تقسیم میشود و بالاخره بدون آنکه به دریا و یا جای دیگر بریزد تمام میشود. بر روی این رودخانه پلی آجری ساختهاند…».[60]
قطعاً منظور از رودخانة موصوف زایندهرود بوده که مشخصاتی از پل موصوف در مطلب پیشین آمده است. به نوشتة همو: اراضی و نقاط اطراف اصفهان خوب و حاصلخیز و دارای «آب و هوایی بسیار ملایم و معتدل» است. معهذا با دیدن آن، این احساس به انسان دست میدهد که با سایر نقاط دنیا تفاوت دارد چون در عین جلگه بودن کوهستانی است. جلگهای از آن جهت که تمامی دشتهایش هموار و مسطحاند و کوهستانی از این رو که هیچ جلگه را نمیتوان یافت که اطرافش را کوههایی هر چند مجزا از یکدیگر احاطه نکرده باشند.[61]
2. فیگوئروا
دن گارسیا دِ سیلوا فیگوئروا، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، در سال 1618 م (1026ق/ 997ش) در سفر به ایران از طریق جنوب و عبور از شهرهای هرمز و لار و شیراز و مدتی اقامت در اصفهان، و در پی آن سفر به کاشان و قم و قزوین داشته است. وی اطلاعات زیادی دربارة آب و هوای اصفهان به دست نمیدهد اما از مناظر و زیباییهای برون و درون شهر اصفهان تعریف کرده که تأییدی تلویحی بر آب و هوا و حاصلخیزی خاک ناحیة اصفهان است. از باب نمونه، در مسیر حرکت سفیر از شیراز به اصفهان، وقتی به نزدیک پایتخت رسیده نوشته است: «پس از گذشتن از پشت چند تپه، دشتی بسیار زیبا و بزرگ پدیدار شد با چندین فرسنگ وسعت، پوشیده از تاکستانها و باغهای آن چنان انبوه و در هم که حتی از جای مرتفعی که قرار داشتیم نمیتوانستیم شهر را از پشت درختها ببینیم و از ساختمانها جز نوک منارهی مساجد چیزی دیده نمیشد…».[62] سفیر اسپانیا به انتقال جماعات انبوهی از مردمان تبریز و جلفا و زردشتیان یزد و کرمان اشاره کرده که در کنار اصفهان شهرهایی با نام تبریز و جلفا ساختهاند. همو، طی شرحی در معرفی زردشتیان (گبران) و آداب و رسوم و پیشینة تاریخی، و فعالیتهای زنان و مردان آنان، با اشاره به محلة گبران در بیرون پایتخت، نزدیک خانة اقامت سفیر، نوشته است:
تقریباً مرکب بود از سه هزار خانه با کوچههایی پهن و دراز و مستقیم و غالباً مشجّر، تا گرمای هوا را جبران کند، و با اینکه بیش از ده سال نبود… این مردم را از زادگاهشان کوچانیده در این ناحیه اسکان داده بودند، باز هم این مجموعه میتوانست محلهای بزرگ و زیبا از حومة شهر و حتی شهری زیبا به حساب آید.[63]
دن گارسیا، ضمن شرحی از اقدامات سازندگی و ایجاد کاخ باغها و میدانهای زیبا توسط شاه عباس، از رفتار مردمی و سیاستهای او در مملکتداری و رفتار با خارجیها و آزادیهای ادیان،[64] اوصافی از دو شهرک «تبریز» و«جلفا» و جادة زیبا و آبراه حاشیة آن نقل کرده و نوشته است: در دو طرف این جادة وسیع، که مستقیم و هموار است باغهای بسیاری هست… در اطراف جاده درختهای چنار و دیگر انواع درخت کاشته شده است، و منتهی به پلی زیبا ]پل الله وردی خان[ میشود.[65] بیشتر ساکنان شهرک تبریز، در گذشته بازرگانان متشخصِّ تبریز بودهاند. شهرک دیگری که روبهروی این یک و در طرف دیگر رودخانه قرار دارد جلفای جدید است. به این شهرک نام پایتخت ارمنستان بزرگ دادهاند… در بخشهایی از این دو مهاجرنشین، که مجاور رودخانه قرار گرفتهاند، خانههای بسیار بزرگ وجود دارد… و به واقع هم اینجا از بهترین امکنه و زیباترین مناظر دنیا است.[66] فیگوئروآ، اوصافی از باغها و میدانها و خیابانهای زیبایی که دیدار داشته سخن گفته، از جمله دربارة خیابانی که با سنگ یشم و مرمر سفید فرش شده نوشته است:
این خیابان «هوایی بسیار خنک» داشت، و درختان اطرافش چنان سر به هم آورده بود که کمترین شعاعی از آفتاب قدرت نفوذ در آنها را نداشت. در دو طرف خیابان، فاصله به فاصله ستونهایی از یشم و مرمر، مزین به طلا، دیده میشد که بر آنها سقفهایی مشبّک چوبی زده بودند. روی این سقفها را یاسمن و گلهای دیگر پوشانده یکی از زیباترین مناظر را نه تنها در اصفهان بلکه در جهان، به خصوص در آن گرمای شدید و برنتافتنی پدید آورده بودند. از وسط این خیابان، که تقریباً 25 پا ]5/7متر[ پهنا داشت آبراه باریکی که نیم پا ]15 سانتیمتر[ پهنا و همان قدر عمق داشت میگذشت. آب این آبراه برای آبیاری خیابان و لبریز نگاه داشتن آبنماهایی … با فاصلة 20 پا ]6 متر[ از یکدیگر قرار داشتند کفایت میکرد…[67]
3. تاورنیه
تاورنیه (بازرگان و نویسندة فرانسوی)، شش سفر به ایران (در فاصلة سالهای 1632-1668م/ 1043-1057ق/ 1011-1047ش) داشته و مباحث و موضوعات زیادی درباره ایران عصر صفوی، شامل 16 ایالت،[68] که عرصة بسیار پهناورتری از امروز داشته، از جمله مطالبی دربارة وضعیت اقلیمی برخی ایالات، و مخصوصاً ناحیة اصفهان نوشته است، در ضمن آن اشارهای به یک سنت جالب در اصفهان دوران صفویان دارد، و آن عبارت از پیشبینی سال زراعی پیش در فصل زمستان هر سال بوده است:
«هوای ایران» برحسب ایالات خیلی مختلف است: هوای ایالت آذربایجان خیلی سرد و حال اینکه بسیار سالم است… ناحیة اصفهان، که تقریباً در مرکز مملکت واقع شده، شش ماه گرم است و شش ماه سرد… سالی پنج شش مرتبه در فصل زمستان برف میبارد؛ و گاهی به قدری زیاد است که در بیابان دور از شهر اصفهان، ]تخته[ سنگی به ارتفاع 2 تا 3 پا ]60 تا 90 سانتیمتر[ هست، و هر وقت آن قدر برف ببارد که روی آن سنگ پوشیده شود، علامت فراوانی نعمت و وفور «آب» است. دهقانی که اول مژده به دربار بیاورد که برف روی آن سنگ را پوشانیده است، شاه یک صد تومان به او مژدگانی میدهد. اما باران در اصفهان خیلی نادر است و فقط در ماه آوریل ]12 فروردین تا 11 اردیبهشت[ گاهی به حد وفور میبارد.[69]
اصفهان یا «سپاهان» یا «صفاهون» بنا بر تلفظ ایرانیان… پایتخت کل مملکت و شهر بسیار بزرگی است… در جلگة بسیار وسیعی واقع شده که از سه طرف تا 15 الی 20 لیو ]لیو= 4451 متر[،[70] امتداد یافته است. این جلگه خیلی حاصلخیز است، خصوصاً آن نقاطی که آب میتوان برد… هر خانواده یک خانة جداگانه، و هر خانه یک باغ مخصوص دارد. بنابراین فضای خالی از سکنه ]باغها پر از درختان[ بسیار است. از هر سمت که به طرف اصفهان بروند اول مساجد و بعد درختان خانهها نمودار میشود، به طوری که از دور اصفهان به جنگلی بیشتر شباهت دارد تا به یک شهر، و چون جلگة حاصلخیز است سکنة زیاد دارد… اغلب کوچهها پر از زباله و خاکروبه و حیوانات مرده است که سبب «عفونت هوا» میشوند، و اگر طبعاً هوای آنجا فوقالعاده خوب و سالم نمیبود هیچ وقت طاعون نبایستی از آنجا خارج بشود… هر روز صبح دهاتیها با الاغشان آمده کثافتها را بار کرده میبرند… چون این کثافات را به مصرف «کود» و قوّت زمین میرسانند.[71]
به نوشتة تاورنیه: «رودخانة زایندهرود، مثل همة رودخانههای ایران، به استثنای «ارس»، قابل کشتیرانی نیست، اما برای اصفهانیها کمک بزرگی است… زایندهرود در زمستان طغیان میکند، ولی در تابستان آبش به قدری کم میشود که عوض عبور از روی پلها به آب میتوان زد… گاو چاههای بسیاری در اصفهان هست، اما گذشته از آن که مقدار کثیر آبی که برای آبیاری لازم دارند از آنها بیرون نمیآید. آب رودخانه خیلی بهتر است، به واسطة اینکه از اراضی پرقوَّت میگذرد… قحطی «آب» که در همة ایران عمومیت دارد سبب شده است که در اداره و تقسیم «آب» منتهای دقت به عمل میآید، و آب به قیمتی گران فروخته میشود. منصب نظارت «میاه ]: آبها[» و مدیری «آبها» یکی از مشاغل عمدة پرمنفعت دربار است که به شاه فایدة بسیار میرساند و هر کس طالب آن شغل شود باید پیشکش گزافی بدهد.[72]
4. اولئاریوس
آدام الئاریوس، نویسندة آگاه و با خرد، اهل آلمان، عضو سفارت هلشتین در ایران (در سال 1637م/1047ق/1016ش)، در دوران سلطنت شاهصفی مطالب زیادی دربارة ایران آن روزگاران، مخصوصاً اصفهان پایتخت صفویان، از جمله وضعیت اقلیمی و موقعیت جغرافیایی ایران و پایتخت در آن دوران نوشته است. وی، ذیل عنوان «آب و هوا و محصولات ایران و بیماری شایع در این کشور» از جمله یادآور میشود که: ایران تقریباً در منطقة معتدله واقع شده و کوهستانهایی که در قسمتهای مختلف آن وجود دارند «آب و هوای» گوناگون و متفاوتی به ایالات این کشور دادهاند. معمولاً مناطقی که در دامنههای شمالی کوهستانها واقع شدهاند تابستانهای گرم، و آنهایی که در دامنههای جنوبی هستند آب و هوایی مطبوع دارند؛ وی در ادامه، به چگونگی جابهجایی پایتختِ شهریارانِ ایرانِ باستان در فصول مختلف پرداخته و دلایلی در تبیین این اقدام آورده است:
سلاطین ایران معمولاً در تابستانها پایتخت خود را در «اکباتان» قرار میدادند که به علت واقع بودن در جنوب کوهستانها آب و هوای خنک و خوبی داشت؛ و زمستانها پایتخت را به «شوش» واقع در خوزستان منتقل میکردند، زیرا شوش در دامنة شمالی کوه قرار داشت و زمستانها هوای گرم و مطبوعی داشت؛ در فصل بهار و پاییز به «پرسپولیس ]موضعِ کنونی تخت جمشید[» و «بابِل ]مدائن: تیسفون منظور است[» رفته و در این دو شهر اقامت مینمودند. در حال حاضر ]عصر صفوی[ نیز پادشاهان ایران تا حدودی از این امر تبعیَّت میکنند، مثلاً شاه عباس، زمستانها به مازندران رفته و در قصر فرحآباد به سر میبرد، و شاه صفی نیز غالباً به شهرهای تبریز، اردبیل و قزوین رفته و مدتی در این شهرها مانده و دربار خود را در آن شهرها تشکیل میدهد.[73]
مطابق نوشتة اولئاریوس، در اطراف اصفهان در حدود 1460 ده و آبادی حاصلخیز با محصول فراوان وجود دارد. تابستانها، مخصوصاً در تیر و مرداد «هوای اصفهان» خیلی گرم میشود، ولی خانههای اصفهان حوضخانههایی دارند، که در آن هوا از دو طرف جریان پیدا میکند و خنک است. در فصل زمستان هوای اصفهان سرد میشود، ولی روی آبها بیش از یک بند انگشت یخ نمیبندد. وی، در ادامه به چگونگی افزایش قطر یخ روی آب و جمعآوری یخ و ذخیرة آن در یخچالهای برای تابستان پرداخته است. به نوشتة همو، اصفهان پایتخت کنونی ایران برای اقامت در فصول زمستان، و تابستان جای نامناسب و ناراحتی نیست، و چون در جلگه واقع شده و فاصلهاش تا نزدیکترین ارتفاعات و کوهها بیش از 3 تا 4 میل ]حدود 6 تا 8 کیلومتر[ است هوای آن قابل تحمل است، خاصه آنکه ساختمانهای آن طوری بنا کردهاند که متناسب با گرما و سرمای فصول است.[74] الئاریوس، شرحی کوتاه درباره زایندهرود و چاههای آب خانههای اصفهان دارد،[75] و همچنین اوصافی از شهر اصفهان و باغها و زیباییهای آن نقل کرده، از آن جمله است:
شاه عباس که به علت «آب و هوا» و استعداد شهر اصفهان، پایتخت را از قزوین به این شهر منتقل کرد، نه فقط ساختمانهای زیاد و باشکوهی در آنجا ساخت، بلکه عدة زیادی از مردم شهرهای مختلف را به طرف اصفهان کوچ داد که در آبادانی این شهر بکوشند و جمعیت شهر نیز زیاد شود و اینک اصفهان شهر و دنیای جدیدی شده و در حدود پانصد هزار نفر جمعیت دارد. وسعت شهر اصفهان را از این نکته میتوان تشخیص داد که در مقابل هر خانهای در این شهر یک یا دو باغ نسبتاً بزرگ وجود دارد، مردم اصفهان و اصولاً همة ایرانیها باغ را خیلی دوست دارند ولی باغهای خود را به شیوة اروپاییها با گل و انواع درختان میوه تزیین نمیکنند، بلکه در آنها درختان سایهدار و از جمله چنار میکارند، درخت اخیر که برگهای پهنی چون مو دارد در اروپا تقریباً ناشناس است؛[76]… وسیلة دیگر تزئینی باغهای ایران غیر از چنار، حوضهای متعددی است که در وسط آنها میسازند و غالباً فواره هم دارند. در این باغها معمولاً چند حوض را به طور پله پله کنار یکدیگر میسازند و وقتی فوارهها را در حوض بالا باز کنند آب آن به حوض دوم و سوم و بالاخره به حوض آخر میریزد، و بدین ترتیب هوای باغ را لطیف و مرطوب مینماید. ساختمانهای آنها نیز به صورت ییلاقی و تفریحی بوده و دارای ایوانهای عریضی مشرف به باغ هستند.[77]
5. دولیه دلند
در آخرین سفر تاورنیه (در سال 1664 م/1075 ق/ 1043)، در بین همراهان وی شخصی به نام آندره دولیه دلند (اهل واندم فرانسه) بوده است که او نیز سفرنامة کوتاه ولی بسیار جالب و خواندنی از خود به یادگار گذاشته است. به نوشتة او: اصفهان به بزرگی پاریس است… هوای این شهر بسیار خوب و آن قدر خشک است که تقریباً مردم، آب بینی پاک نمیکنند و آب دهان بیرون نمیافکنند. دو ماه زمستان شدید دارد و برف ناراحت کننده است… وقتی ساعت 9 گذشت و آفتاب ظاهر شد، سرمای زمستان احساس نمیشود، چه آفتاب آن قدر حرارت دارد که سرما را از بین ببرد و برفها را آب کند… تابستان روی بام، در هوای خنک میخوابند. اغلب خانهها قسمتی محصول و باغ اختصاصی دارد. سفرنامه دولیه دلند که با عنوان زیباییهای ایران به فارسی ترجمه شده، به راستی زیباییهایی از برخی شهرها و مخصوصاً افهان آن دوران را تجسم بخشیده است.[78]
6. شاردن
ژان شاردن، بازرگان و نویسندة دقیق و نکتهسنج فرانسوی، در سال 1665 م، برای خرید جواهر عازم هند شد. وی از ایران گذشت، و از راه هرمز به هند رفت و در آنجا زبان فارسی آموخت و به ایران بازگشت. وی ده سال در ایران بوده است؛ و شش سال در اصفهان پایتخت صفویان زیسته، و از حمایت شاه عباس دوم (سلطنت 1052-1077ق/ 1021-1045 ش/1642-1666م) برخوردار بوده است.[79] شاردن، همان سان که در سرسخن اشاره شد، اطلاعات و اوصاف فراوانی از ایران دوران صفویان، به ویژه اصفهان پایتخت آنان، در چند جلد سفرنامة خود ارائه داده است. وی ذیل عنوان «شهر اصفهان پایتخت ایران»، که با این جملات آغاز شده: اصفهان به انضمام حومهاش یکی از بزرگترین و پهناورترین شهرهای جهان است، و درازی محیطش از 12 تا 24 میل ]حدود 23 تا 46 کیلومتر[80] [ کمتر نیست. ایرانیان برای نمایاندنِ بزرگی پایتخت کشورشان میگویند: «اصفهان نصف جهان».[81] شاردن، در پی آن حدود 250 صفحه (در قطع وزیری) به شرح اوصاف مختلف اصفهان آن دوران، از جمیع جهات، پرداخته، و در پایان یادآور شده: «وصف اصفهان که بزرگترین و خوش منظرترین و با صفاترین شهرهای مشرق زمین میباشد چنین است که شرح کردم».[82]
آن همه اوصافی که شاردن از اصفهان و زیباییهای آن، مخصوصاً باغهای سلطنتی و باغهای پیوسته به منازل، و خیابانها عریض و طویل و نیز میدانهای وسیع با درختان سرسبز حواشی آنها و حوضها و آب نماهای فراوان ناشی از «آب و هوای» مساعد و مطلوب سرزمین اصفهان، و درایت و مدیریت و همت والای عباس صفوی بوده است. به قول شاردن: شاه عباس کبیر، که خداوندِ تدبیر ورای و دلیر بود، بر این نیت بود کشورش را به مرز ایران قدیم برساند. چون موقع اصفهان را برای انجام دادن نیات بلند خویش، که نخست تسخیر فارس و ولایات مجاور کرانة دریای فارس بود، مناسب یافت و آن شهر را پرنعمت و مستعد عظمت و آبادانی، و هوایش را سازگار دید آن را پایتخت خویش قرار داد، و به نسبت فتوحاتش بر بزرگی و عمران و آبادی آن افزود، و برای این که همچنان بزرگتر و آبادتر شود با صرف هزینة زیاد و تحملِ زحماتِ فراوان کوه سخت و عظیمی را، که در فاصلة سه روز راه به اصفهان واقع است، شکافت و رودخانهای را که از آن طرف کوه جاری است به «زایندهرود» پیوست. شاردن ضمن اشاره به تراکم و انبوهی جمعیت در اصفهان، مخصوصاً در بازارها، نوشته است: پایتخت ایران به راستی یکی از پرجمعیتترین شهرهای جهان میباشد، و میافزاید:
اصفهان، در امتدادِ جریان «زایندهرود» ساخته شده است. بر روی این رود سه پل بنا گردیده… «آب زایندهرود» در بهاران، به قدر «آب رود سِن» درزمستان میباشد… در فصول تابستان و پاییز چون در سراسر طولِ جریانِ، کشاورزان به منظور آبیاری مزارع و باغها و بوستانهای خود نهرهای متعددی از آن جدا میکنند، از مقدار آب زایندهرود به حد زیاد کاسته میشود… آب این رود شیرین و بسیار سبک است. همة مردم پایتخت به این واقعیت آگاهند، اما هیچ کس به خود زحمت نمیدهد به قدرِ مصرفِ آشامیدنی آب از آن رود برگیرد و به خانه ببرد. اهالی عادت دارند فقط آب صاف بخورند، و برای دستیابی به چنین آبی چاه میکنند، «آب چاههای اصفهان» نیز همچنان شیرین و سبک است، و بیگمان میتوان باور کرد که در هیچ جا گواراتر، سبکتر و شیرینتر از این آب وجود ندارد.[83]
شاردن، اوصاف فراوانی از زیباییهای اصفهان نقل کرده، و گاهی از جویبارها و باغها و درختان سرسبز و بالنده این شهر به دفعات سخن گفته، که در زیبایی و تلطیف هوای پایتخت مؤثر بوده است. از باب نمونه به نوشتة او: «طول باروی دور اصفهان در حدود بیست هزار گام است» و در پی آن به انبوه باغها و خانههای درون و بیرون بارو اشاره کرده و افزوده است: آنچه مایة کمال زیبایی و منظر دلپسند اصفهان است کاخهای باشکوه، خانههای فرحافزا، کاروانسراهای گشاده دامن و بازارهای دیدنی آن میباشد. در دو طرف خیابانهای اصلی شهر جویهای آب جاری است، و درختان ستبر و سایهور، سر برافراشتهاند.[84] شاردن، با اشاره به ترکیب جمعیتی اصفهان از پیروان ادیان مختلف، و انبوه تاجران افزوده است: اصفهان کانون و گهوارة دانش و هنر و فرهنگ است، و انواع علوم و فنون و هنر از این مرکز به سراسر مشرق زمین، خاصه در هند، انتشار یافته است. حاصل تحقیقات و مطالعات من دربارة آثار و بناهای اصفهان چنین است: 162 مسجد، 48 مدرسه، 1802 کاروانسرا، 273 گرمابه، 12 گورستان… هر روز 2000 گوسفند در داخل شهر، و در محلات بیرون شهر 1500 گوسفند ذبح میشود. جز اینها، روزانه 90 رأس گوسفند برای مطبخ شاه کشته میشود.[85] شاردن در پی آن شرحی از موقعیت جغرافیا و اقلیمی اصفهان نقل کرده است:
آب و هوای اصفهان سالمترین و سازگارترین آب و هوایی است که به عمر خود در سراسر گیتی دیدهام، و در این باره این ضربالمثل بر سر زبانهاست: «هر که تندرست وارد اصفهان شود تا در این شهر است بیمار نمیگردد، و هر بیمار به اصفهان در آید تا هنگامی که اینجا اقامت دارد بهبود نمییابد». نه تنها روزها بلکه شبها هوا خشک است… سرما و گرمایِ اصفهان در فصلهای خود سخت نافذ و آزاردهنده است. اما طول ]سرمای[ زمستانش بیش از سه ماه نیست. در این شهر باران و برف بسیار نمیبارد، و بارندگیش معمولاً در ماههای مارس و آوریل ]10 اسفند تا 11 اردیبهشت[ است… در فصل تابستان نسیم ملایمی از مغرب میوزد. این باد فرحبخش، که از هنگام غروب آفتاب جریان مییابد، شبانگاه هوا را چنان خنک میکند که گاه مردم ناچار میشوند لباس گرم بپوشند. بهار اصفهان از ماه فوریه ]12 بهمن[ آغاز میگردد. زیرا در اواخر این ماه ]10 اسفند[ شکوفههای درختان شکفته میشوند، و زودتر از همه درختان بادام شکوفه بر سر میآورند. خشکی هوای اصفهان از تغییر سریعی که یک ساعت پس از مرگ انسان یا حیوان در جسد آنها روی میدهد کاملاً مشهود میگردد… اثر دیگر خشکی هوا این است که ساقهای پای بیماران پس از رفع مرض ورم میکند و این عارضه پیش از سپری شدن چند هفته بر طرف نمیشود. اما چنان که پیش از این اشاره کردهام هوای اصفهان بسیار خوب و سازگار است. از این رو بیماریهایی که بر مردمان این شهر عارض میگردد نه دردناک است و نه طولانی… همچنین بر اثر خشکی هوا اشیاء فلزی زنگ نمیزند. اصفهان از یک بلای مهیب دیگری یعنی حریق کاملاً در امان است زیرا همة خانههای این شهر از آجر و خشک و گل ساخته شدهاند…[86]
7. کمپفر
کمپفر (دانشمند، پزشک، پژوهشگر و گیاهشناس نامدار آلمانی) که دو سال (1094-1096ق/1062-1064ش/ 1683-1685م) در عصر سلطنت شاه سلیمان صفوی (1077-1105ه / 1666-1693 م) در ایران و بیشتر در اصفهان بوده، دربارة این شهر و موقعیت طبیعی و شرایط آب و هوایی و خاک آن مطالب جالبی ذیل عنوان «اصفهان پایتخت ایران» نوشته، از آن جمله: اصفهان را بزرگترین شهر آسیا در این سوی رود گنگ بر شمرده، و پیرامون آن را شانزده فرسنگ، یا شانزده ساعت راه برآورد کرده، چنان که طی یک روز سوار بر اسب نتوانسته است شهر را دور بزند. [87] به نوشتة کمپفر:
اصفهان در یک جلگة فوقالعاده حاصلخیز قرار دارد… شهر بر اثر «آسمان صاف» خود «آب و هوایی» یکنواخت، خنک و بیاندازه سالم است. در این شهر نعشها ]کالبد یا پیکر مُردگان[، قبل از اینکه فاسد شوند، میخشکند. آهن حتی در حال مرطوب بودن زنگ نمیزند… مردم مدعی هستند که «هوای اصفهان» از زمان شاه عباس ]حکومت996-1038[ به این خوبی و سلامت است و علت آن هم آن است که شاه خیابانهای عمومی را مشجَّر ]درختکاری[ کرد، و بزرگان و اعیان، به چشم و هم چشمی یکدیگر در باغهای خود درخت غرس کردند. قبل از آن «هوا» از بخارهایی که از زمین برمیخاست آکنده بود؛ اما حالا درخت کاری باعث شده است که این بخارهای نامطوع نابود گردد. این استدلالی است که به درد فیلسوفها میخورد ]؟![؛[88] مسلَّم این است که زمین اطراف اصفهان «پاکترین آبها» را که تمام محاسن را در خود جمع دارد، و به همین دلیل هم هست که در این دیار هیچ کس «آب جاری» را بر آن ]: آب چاه[ ترجیح نمیدهد… «زایندهرود» در طول ضلع جنوبی اصفهان جاری است. در فاصلة سه روز مسافرت از کوهستانها سرچشمه میگیرد و در یک بستر فوقالعاده عریض، که عمق چندانی ندارد، روان است. پایتخت قسمت اعظم صفا و طراوت و آبادی خود را مدیون همین رودخانه است… [89]
8. کارری
جیمی کارری جهانگرد ایتالیایی، به سال 1694م / 1105 ق / 1073ش، در آخرین سال سلطنت شاه سلیمان صفوی به ایران سفر کرده و اطلاعاتی جالب از برخی شهرها و آبادیها، و نیز اخلاق و آداب و رسوم و سنتهای ایرانیان و غیر آن ثبت کرده، از باب نمونه دربارة ادب و رفتار ایرانیان نوشته است: «اغلب ایرانیها متمدن، خلیق، خوشبرخورد، شریف، درستکار، سخاوتمند، و دشمن تقلب و نادرستی هستند… ایرانیان در برابر بزرگان و صاحبان مقام بیش از اندازه متملق و چاپلوسند…»[90] به نوشتة کارری: «… پس از فتح لار و جزیرة هرمز، شاه عباس اصفهان را به علت مناسب بودن موقع جغرافیائیش به عنوان پایتخت برگزید، و فراوانی آب و حاصلخیزی جلگة آن که بهوسیلة کانالهای متعدد زایندهرود آبیاری میشد به آبادی شهر کمک کرد»؛ وی، در ادامه به وضع کثیف کوچههای اصفهان که «جلو هر خانه گودال کوچکی کندهاند که کثافات و مدفوع اهل خانه در آن جمع، و از طرف عدهای به باغهای اطراف شهر حمل میشود و به مصرف کود میرسد. اگر هوای آفتابی و سالم شهر نبود، بیشک بیماریهای گوناگون ساری مردم شهر را به کلی از پای در میآورد…».[91] کارری با اشاره به تنوع وضعیت آب و هوایی ایران، شرحی کوتاه دربارة آب و هوای اصفهان نوشته است:
آب و هوای ایران برحسب اختلاف ایالات مختلف است. نقاطی مانند آذربایجان بسیار سرد و سالماند. هوای مازندران به علت داشتن باتلاقهای زیاد ناسالم است. اصفهان، مرکز کشور، زمستانی سرد و طولانی و تابستانی معتدل دارد. کوههای اطراف شهر را برفهای فراوان میپوشاند و باعث فراوانی آب میشود. با وجود این که اصفهان ]روی عرض جغرافیایی 32 درجه و چند دقیقه قرار دارد[[92]، باز گرمای هوایش در وسط تابستان قابل تحمل است. در این شهر پشه و کیک کمتر از سایر نقاط به چشم میخورد. در بعضی سالها به بلندی سه پالم ]در حدود 3 وجب، 60 تا 90 سانتیمتر[،[93] برف میبارد و ]تخته[ سنگی به همین ارتفاع را، که در کنار شهر واقع شده است،[94] میپوشاند. فراوانی برف زمستان طلیعة حاصلخیزی بهار و تابستان است.[95]
قرن دهم
محمود افوشتهای نطنزی، در نقاوة الاثار (تألیف 998-1007) رویدادهای دوران برخی از شاهان صفوی (در فاصلة سالهای 930-1007)، از جمله بازده سال اول، از 42 سال، سلطنت شاه عباس اول (996-1038) را نقل کرده است. نطنزی، مطالبی از وقایع سفر شاه عباس، پس از بازگشت از خراسان به دارالسلطنة قزوین، و پس از آن از قزوین به اصفهان آورده است. در این سفر، که در اواخر محرم 1001 مقارن اوایل آبان 971 (حدود 24 اکتبر 1592) آغاز شده، موقعیت و مردم اصفهان نظر شاه عباس را جلب کرده، و احتمالاً تصمیم انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان را اتخاذ کرده است. از نوشتة نطنزی میتوان استنباط کرد که وی به دستگاه حکومت صفوی نزدیک بوده و شاید از همراهان شاه عباس در سفر اصفهان نیز بوده است. زیرا جزئیاتی از اوصاف چراغانی و استقبال مردم اصفهان نقل کرده که گویی خود شاهد بوده و به چشم دیده است. همچنین، از دگرگونی نابههنگام و غیرعادی هوای زمستانی اصفهان و غلبة سرمای فوقالعادهای که تا آن روزگار در آن شهر سابقه نداشته سخن گفته است. در اینجا به نقل تلخیصی از نوشتة نطنزی از آن استقبال مردم، و نیز دگرگونی ناگهانی و بیسابقة هوای اصفهان، با یخبندان کشنده، در ادامه ذیل دو عنوان پرداخته است:
1. مردم اصفهان در استقبال از شاه عباس
… چون آوازة توجة نواب حسینی انتصاب به صوب دا الملک عجم راست گردید، اکابر و اعیان و بزرگ و کوچکِ بلدة فروس رتبة اصفهانِ عشاق صفت همه، با ساز و نوا و نفایس و اشیاء بیمنتهی به استقبال پادشاه سکندر اقبال استعجال نمودند. و سایر خلایق از سوقیه ]بازاری[ و احاد الناس از هر شعبه و فرقه، کویها و گذرها و سرکوچهها را با تمامی بازار و محلات آذین بسته… و پس از ورود و نزول آن خلاصة احفاد رسول به دولتخانة باغ نقش جهان، که هر چمن آن روضهای است از ریاض جنان، مقیمان و متوطنان و جمهور سکنة آن بلدة جنت نشان … به سامان دادن اسباب چراغان، و افروختن شمعهای کافوری عنبر دخّان، روی همت نهادند… در هیچ بلدی از معظّمات بلاد عالم، و در هیچ عصری از اعصار بنیآدم این نوع چراغان کسی ندیده، و به این زینت و آراستگی مجمعی هیچ جوانی از پیری نشنیده، غالباً بوستانی بود که باغبان روزگار در چمن آن همه سرو و گل نشانیده لیکن سروهایش همه خرامان و گلها همه آتشی و گلاب افشان، یا به جهت تعظیم و پای بوس پادشاه… بر سطح آن جمن فردوس آثار نزول نموده…؛[96] بعد از تماشای چراغان … ]شاه عباس[ بنابر اقتضای عدالت روزافزون ارتضای خالق بیچون، بعضی محال را از تیولداران ستمکار و گماشتگان رعیّت آزار را انتزاع نمود… پس از آن اکثر اوقاتِ شهریار سکندر صفات، به لَعب چوگان بازی و اسب تازی و شغل شکار و صید مصروف بود… و چون … سلطان شتا ]زمستان[ از انهزام لشکر خریف ]پاییز[ علم سرما برافراشت…؛ [97]
2. هوای سرد بیسابقة اصفهان
… سلطان شتا از انهزام لشکر خریف، علم سرما برافراشت، به واسطة طغیان سرما و طوفان بارندی و شدّت برودت هوا ذوق سواری و شوق انداختن جانوری شکاری بر طبیعت خسروِ پرویز حشمت سرد شده، چند روزی… در تابخانههای گرم، بهشتکها ترتیب داده و هوای آن منازل را، با افروختن منقلهای زرنگار و سوختن بخاریهای عنبر بخار،[98] به اعتدال آورده، مصدوق «لا یَرَونَ فیها شَمساً وَ لازَ مَهریراً»،[99] ساختند. بیتکلفِ تأکید منشیانه و اغراق مترسلانه، در هیچ قرن از اسلاف قرون ]سدههای گذشته[، در طرفی از اطراف ربع مسکون، کسی از اهل تواریخ و سیر از این نوع سرمایی خبر ندادهاند… از حدَّت بَرد و شدت هوای سرد، آب چشمهها و رودها مانند مرمر بسته، معمار شتا و کارفرمای طبیعتِ سرما، از مرمر یخ و آهک برخ مجاری میاه ]آبهای[ قنوات و عیون ]چشمهها[ را مسدود ساخت. هر که را به آب احتیاج بود برف و یخ در دیگ کرده، از آتش دل و حرارت جگر میگداخت. از بعضی از عزیزان صادق القول استماع افتاد که در بعضی مرز و بوم جمیع اشجار و کروم ]تاکها[ حتی درخت سرو و زیتون خشک گردید؛ و تمامی حیوانات برّی هلاک گشته اکثر وحوش به معموره گریختند، و اصناف طیور مانند برگ خزان از درختان فرو ریختند: «از افراطِ دمِ سردیِ زمهریر / شد افسرده کانون چرخ اثیر…».[100] و با این برودت هوا و صعوبت افراط سرما، بارندگیهای عظیم واقع شده برفهای گران دارد، چنان که راه تردّد و طریق آمد و شد بر مردم بسته شد، و رسوم اختلاط و صحبت و لزوم ارتباط و الفتاز کثرت لای و گِل بین الاماثل ]میان همانندها[ مسدود گشت…[101]
قرن یازدهم
برخی از سفرنامهنویسان خارجی نیز تعاریفی از اصفهان و حاصلخیزی «خاک» و «هوای» پاکیزه و «آب زایندهرود» نقل کردهاند، از آن جمله آدام الئاریوس که به همراه هیئت آلمانی به ایران آمده، در سال 1654 م (1074 ق / 1033 ش) نوشته است: اصفهان مقر فعلی شاه در تابستان و زمستان جای مناسبی برای زندگی است، زیرا بر دشت گستردهای واقع شده و کوهستان در فاصلة سه مایلی شهر است که سبب میشود «هوای ملایم و مطبوعی» در این منطقه جریان پیدا کند…،[102] ده سال بعد (1664 م / 1075 ق / 1044ش)، اندره دو لیه دلند (فرانسوی) گوید: اسپهان که ترکها آن را سپاهان، و ایرانیها اصفهون تلفظ میکنند… به بزرگی پاریس است… هوای این شهر بسیار خوب و آن قدر خشک است که تقریباً مردم، آب بینی پاک نمیکنند و آب دهان بیرون نمیافکنند… تابستان روی بام در «هوای خنک» میخوابند. اغلب خانهها محصول و باغ اختصاصی دارد.[103]
برابر نوشتة جیمز موریه، جهانگرد و پژوهنده و مبلغ مسیحیت، در سفرنامة دوم خود به ایران (1810-1816م / 1189 ـ 11195 ش): عارضة تب و تب نو به و سر درد و صفرا که مقارن با سفر وی به اصفهان و ایجاد اردوگاه در بیرون شهر، در ماههای اوت و سپتامبر 1811 م (برابر 10 مرداد تا 9 مهر 1190)، در اصفهان همهگیر شده است، مطالبی در ردِّ «هوای خوب اصفهان» نوشته است:
در ماه اوت در اثر تغییرپذیری زیاد آب و هوا، بیماری در اصفهان و بهویژه در اردوگاه ما شیوع یافت. موضوع «خوبی هوای اصفهان» زبانزد هر ایرانی است. اما به نظر من وضع برخلاف این است. زیرا کمتر کسی از کسان همراه ما بود که به تب و تب نوبه، یا دست کم سردرد و صفرا، دچار نشد… بسیاری از پاسداران هندی ما بیمار شدند. توپچیان انگلیسی کمابیش بستری شدند و همراهان ایرانی نیز دست کمی از ما نداشتند… ایرانیان میگویند هرگز «آب و هوای اصفهان» تا این اندازه تغییرپذیر نبوده و این همه بیماری به دنبال نداشته است. با این همه در اثر پرس و جوی دقیقتر دریافتیم که اغلب در آغاز هر پاییز هوای اصفهان همینگونه است و تبهای گوناگون شیوع مییابد. چنانکه گاه مانند طاعون بسیاری از مردمان را میکشد…[104]
قرن دوازدهم
ژان اوتر
ژان اوتر، بازرگان، و فرستادة دربارلوئی پانزدهم، پادشاه فرانسه، به مشرق زمین، مدت نه سال (1734-1743م/1147-1156ق/1113-1122ش) در قلمروهای عثمانی و ایران عصر نادرشاه افشار سفر کرده و گزارشهایی برای دولت متبوع خود فرستاده است. ژان اوتر، در ژوئیه 1737 (جمادیالاول 1150/مرداد 1116) وارد اصفهان شده، و در سفرنامة خود، شرح مفصلی دربارة اوضاع و شرایط و احوال این شهر نوشته، از آن جمله است:
اسپاهان (اصفهان)، شهر بسیار کهن و بزرگی است که در جلگه وسیعی ساخته شده و از هر سو به کوه منتهی میشود. نام درست آن «سپاهان» یعنی جایگاه سپاهیان بوده است… گرچه زمین اسپاهان خیلی خشک است، اما در همه جای آن در ژرفای کم به آب میرسند، که گچی و سنگین است ولی بر آب زاینده رود برتری دارد. درازی این رودخانه به 150 کیلومتر میرسد و سرچشمه آن در نزدیکیهای جوی سرد، در زردکوه لرستان است و پس از اینکه از رودبار گذشت، به فیروزان میرسد و در بین اصفهان و جلفا، از زیر یک پل سنگی به نام سی و سه پل میگذرد…[105]
ژان اوتر، با اشاره به منافع سیار بازرگانان انگلیسی و هلندی در اصفهان، یادآور شده است که بعد از هجوم افغانها، تجارت کار و بار آنان را به کسادی و تعطیلی کشانده است، و میافزاید: شهر اصفهان، که در هنگام محاصرة افغانها خیلی بدبختی کشیده بود، اکنون دچار بدبختی بیشتر شده و بهصورت شهر بیسکنه درآمده است. مردم، برخی از محلهها را یک جا رها کرده و رفتهاند، خانهها رو به ویرانی نهادهاند. این وضع دلخراشِ تمام شهرهایِ ایران کنونی به شمار میرود.[106]
قرن سیزدهم
1. چریکف
سرهنگ چریکف، در زمرة مأموران روسیه در تعیین سرحدات غرب ایران، در سال 1850 م (1266 ق/1239 ش)، در گزارشهای سفر خود، گاهی اشارة کوتاهی به آب و هوای برخی نواحی دارد، از باب نمونه، هوای خرمشهر (محمره) را با بصره مقایسه کرده: «هوای محمره سالم است، ولی هوای بصره که بیش از پنجاه ورست، که عبارت از هفت فرسخ بوده باشد، از محمره فاصله ندارد بد است؛ و مردمان آنجا همیشه به ناخوشی تب گرفتارند…». چریکف، در مسیر حرکت به اصفهان، از روستای «تیران» با کوچههای وسیع و دکانهای تمیز آن تعریف کرده، و با اشاره به رودخانة عسکران که از میان ده میگذرد و پل سنگی سه چشمة آن نوشته است: این پل چنان بیعیب مانده است که ما در هیچ جای ایران پل به این بیغیبی ندیده بودیم… «هوای تیران» سردتر از «هوای اصفهان» و گرمتر از «هوای فریدن» است…[107] در جلگة اصفهان برف دوامی ندارد.[108] چریکف با اشاره به بناها و خیابانها و باغهای اصفهان که در حال ویرانی و نابودی بوده نوشته است: با وجود این اوضاع، شخص ملتفت است از دیدن این بناهای حالیه که سبک و سلیقه و تفنن و تفرعن اشخاص قدیم اصفهان چه بوده است. سابق بر این معروف بود که «اصفهان نصف جهان است» یعنی نظر به جلالت و عظمت اوضاع قدیمة او. لکن حالا این مسئله در حق اصفهان غلط مشهور است…
2. یوشیدا ماساهارو
یوشیدا ماساهارو (وفات 1921 م)، نخستین فرستادة ژاپن به ایران در سال 1880 م (1297 ق/1268ش)، در دیدار از اصفهان، از بناها و شکوه و زیباییهای گذشته این شهر تمجید کرده و با اشاره به تسخیر اصفهان توسط تیمور لنگ در ویرانگریهای وی (در سال 1387 م)، و بعدها اقدامات عمرانی شاه عباس کبیر، و بقایای بر جای مانده، از قصرها، بناها، پلها، خیابانها و میدانهای آن دوران اصفهان، با جمعیت 400 تا 500 هزار نفری شهر، سخن گفته است. وی که چندکیلومتری مانده به اصفهان، مسیر راه را با اسب پیموده، در نزدیک شهر به بالای تپهای که رسیده، نوشته است:
سراسر اصفهان پیش چشم بود. اگر میخواهید اصفهان را خوب مجسّم کنید، نمای «کیوتو» را در نظر آورید، با این تفاوت که کیوتو پردرختتر است، و فضای آن هممیان دو کوه هیکاشی یاما و نیشی یاما دو برابر پهنة میان دو کوه دو سوی اصفهان وسعت دارد. رودخانة پرآب و زیبایی مانند قوارة پارچة ابریشمی که به خط دایره بر زمین باز کرده و گسترده باشند، اصفهان را در بر گرفته بود. چندین پل با طاقهای قوسی، مانند رنگین کمانی از بالای این رودخانه میگذشت. بام قصرها و گنبدها و منارهها از میان درختان شهر سربرافراشته و پیدا بود، و منظرة عالی و بدیع میساخت…[109]
یوشیدا، گاهی اشارهای به هوا و آب ناحیة اصفهان دارد. از باب نمونه به مهمانی در جلفا دعوت شده و نوشته است: «وارد محلة جلفا در بیرون شهر اصفهان شدم، خارجیهای زیادی در این محله زندگی میکردند… شب هنگام هوا بد نبود. کمکم از گرمای هوا کاسته و خنکتر میشد. اینجا درختان تناور زیادی بود که سایهشان ما را آرامش میداد، و آب هم خنک و تازه و بسیار گوارا بود… آرام آرام ]با اسب[ از جلفا به میان شهر اصفهان راندیم. خلاف انتظارم، به هوای گرفته و پردود و دمی در کنار شهر برخوردم. این دود از دودکش کارخانة بزرگی نبود. دود سیاه از کورههای آجرپزی برمیخاست. از دیدن دودکش کورهپزخانهها کنار رودخانة شهر هوا بسیار پاکیزه بود. درختهای بید کنار رودخانه، خاموش و آرام، چنان مینمود که در خوابند… [110]
3. ویشارد
پزشک امریکایی، به نام ج.گ. ویشارد، که سالهای (1891-1910 م) در ایران بوده خاطرات و مأموریتهای خود را تحت عنوان بیست سال در ایران منتشر کرده است. ویشارد، از بسیاری از نواحی ایران دیدن کرده و گزارش های جالب و دقیقی از شرایط و احوال هر یک از آن نواحی ارائه داده است. وی در دید از برخی مناطق حاشیة دریای خزر، اشارة کلی به آب و هوای کشور دارد: سرزمین ایران، غیر از ایالاتی که در حاشیة بحر خزر قرار دارند، یا کوهستانی است با درههای حاصلخیز، یا بیشتر بیابانهای بیانتهایی است که در تابستان آن قدر گرم و خشک است که امکان حیات وجود ندارد، و در زمسان به سختی سرد میشود. در هر کجا مختصر آبی یافت شود که بتوان با آن مزرعهای بسیار کوچک فراهم ساخت، بلافاصله بیابان تبدیل به باغ، تاکستان یا مزرعة گندم میشود. کمتر جایی است که شرایط نامساعد و آلوده داشته باشد، مگر حاشیة بحر خزر… اما مشکلات و خطرات انزلی به دیدار جنگلهایش میارزد. از انزلی به مرداب رفتیم، که شاید ده میل میشد. ویشار اوصافی از اصفهان و آب و هوای آن سامان دارد:
ایرانیها همیشه از اصفهان با غرور بسیار سخن میگویند. تقریباً در مرکز کشور واقع شده، با هوایی دلپذیر و آبی فراوان که باغهای میوه و زمینهای حاصلخیز آن را احاطه کردهاند. به نظر میرسد که شرایطی بهتر از جاهای دیگر دارد، تا پایتخت ایران باشد.
این شهر یکی از مهمترین شهرهای ایران بوده و بدون شک خواهد بود. در حاشیة رودخانه، بخش ارمنینشین جلفا قرار گرفته. دو شهر به این نام در ایران وجود دارد، یکی در کنارة رود ارس، و دیری در همسایگی اصفهان. بسیاری از اروپاییان که به امور تجارتی میپردازند، در جلفای اصفهان سکونت اختیار کردهاند.[111]
4. ادوارد براون
ادوارد گرانویل براون (1862-1926 م)، پزشک، ادیب، سیاستمدار انگلیسی، از نوابغ و دانشمندان پرکار، استاد زبانهای فارسی، عربی و ترکی، تألیفات و تصحیحات و ترجمههای در خور توجه و ارزشمندی دارد. وی در سال 1887 م (1304ق/1266ش) به ایران آمده، و طی یک سال اقامت و گشت و گذار (14 اکتبر 1887 تا سپتامبر 1888) در این سرزمین، تحقیقات جالبی دربارة ایران و ایرانیان به عمل آورده است. حاصل این تحقیقات در سال 1893 م تحت عنوان یک سال در میان ایرانیان در انگلستان چاپ و منتشر شده است. پنجاه و هشت سال بعد (در سال 1330 ش) توسط مرحوم ذبیحالله منصوری با قلمی ساده و شیوا، همچون داستانی شیرین و شورانگیز، به فارسی ترجمه ومنتشر شده است.[112] پنجاه و یک سال پس از آن (در سال 1389 ش) همان کتاب: یک سال در میان ایرانیان، توسط مانی صالحی علامه به فارسی ترجمه و منتشر شده است.[113] دربارة اصفهان مطالب دو ترجمه تفاوتهای چندانی ندارد، به جز آنکه در ترجمة دوم مختصر افزودههایی دارد که در ترجمة نخست نیامده است.[114] در اینجا برحسب تقدم تاریخی به نقل مطالبی از ترجمة نخست میپردازد؛ ادوارد براون، در پی بازدید از شهر جلفا و پیرامون آن نوشته است:
در خارج از قبرستان جلفا، در طرف جنوب آن قصبه، دو کوه وجود دارد که من از آنها بالا رفتم. یکی از این دو کوه در مغرب جادهای که به طرف شیراز میرود واقع است و به نام «کوه صوفی» خوانده میشود… وقتی که من از کوه صوفی بالا رفتم، نه فقط توانستم به خوبی وسعت شهر اصفهان را ببینم، بلکه از خرابههای بسیار که در پیرامون آن وجود دارد فهمیدم که اصفهان قدیم خیلی وسعت داشته است. از بالای کوه صوفی تمام جلگة بزرگی که اصفهان در آن واقع شده، یک نقشه زیر پای من به نظر رسید. در طرف مشرق آن «هزار دره» واقع شده، که به قول ایرانیها مسکن غول و عقریت است و شامل تپههایی است که جمعاً مخروطی شکل به نظر میرسد… رودخانة زایندهرود هم از وسط این جلگه، از مشرق به مغرب میگذرد. پلها و باغهای اصفهان به طرزی برجسته از بالای کوه دیده میشود… کوه دیگری که من از آن بالا رفتم موسوم به «تخت رستم» است… *بعد از صعود به قلة تخت رستم من توانستم عرصة وسیعتری را در طرف مغرب ببینم… تا چشم کار میکند مزارع و دهات آباد در دو طرف زایندهرود دیده میشود، و آن طرف رودخانه بین زایندهرود و کوههای دوردست قصیة نجفآباد قرار گرفته است. هنگامی که من بالای کوه بودم، هوا به قدری صاف بود که میتوانستم مناطق دوردست را ببینم. با این که من در فصل زمستان وارد اصفهان شدم، چشمم از تماشای مناظر دوردست و جلگة اصفهان و آبادیهای مزارع، در امتداد مغرب، سیر نمیشد…* پل خواجو یکی دیگر از آثار تاریخی اصفهان است که از آن دیدن کردم. در حین کشیدن قلیان، من مجذوب زیبایی پل خواجو و عرض و استحکام پایهها، و زیبایی زایندهرود، در آن موضع، چون عریضتر میشد، شده بودم… این عمارت نیز مثل سایر آثار تاریخی اصفهان حاکی از شکوه گذشتة پایتخت ایران است و متأسفانه مثل تمام آنها دستخوش سهلانگاری و ویرانی شده است. یکی از وزرای ظلالسلطان، عمارت زیبایی موسوم به «نمکدان» را خراب کرد و آجرها و سنگهای آن را صرف ساختن عمارتی جهت خود نمود، و نیز برحسب دستور زمامداران، آیینهها و تزئینات گرانبهای آیینهخانه (یعنی طالار آیینه) را جمعآوری کردند، و آنچه باقی مانده رو به ویرانی است. در همه جای اصفهان، از این مناظر ویران، که یادگار عظمت ایران گذشته است، دیده میشود و با این که دست روزگار روز زمامداران بیذوق، بسیاری از آثار هنری را از بین برده، آنچه باقی مانده باز هم زیبا و دیدنی گرانبهاست.[115]
دو ستاره در متن مزبور افزودة صاحب این قلم است؛ چون مطالب میان دو ستاره با آنچه در ترجمة جدیدترِ نوشتة براون آمده است تفاوتهایی دارد؛ به نوشتة وی، بعد از صعود به قلة تخت رستم: «از این نقطه میتوانستم تا دوردستهای مغرب را ببینم… باغها و روستاهای دیوارکشی شده در دو طرف رودخانه قرار داشتند و، دورتر از اینها، حاشیة کوههایی دیده میشد که روستای نجفآباد در آغوش آنها جای گرفته، و یکی از نقاط تجمع و قوّت بابیان است. پاکی و شفافیتِ روحپرور هوای ایران، آدم را قادر میکند که تا دورترینِ دوردستها را ببیند و غنا و لذتی غیرقابل توصیف به مناظر میبخشد؛ مثل آنچه اکنون در برابر من پدیدار بود و من مدتی طولانی با تحسین و اعجاب به دورنمای وسیع و گستردهای که در طرف غرب بود خیره شدم.[116]
5. کنتس مادفون روزن
بانویی جوان، با عنوان خبرنگار، در سال 1312 شمسی (1933 م)، در عصر پهلوی اول به ایران آمده و هفت ماه در ایران، عمدتاً در تهران بوده و سفرهایی به برخی از شهرها، از جمله اصفهان داشته است. این خانم خبرنگار، با نام کنتس مادفون رُوزِن (1902-1988 م)، اهل کشور سوئد، با یک اتومبیل کرایه عازم اصفهان شده است. سه نفر همسفران وی یک خانم جوان ارمنی و یک خانم پیر و بداَخم انگلیسی و یک دانشجوی جوان ایرانی بودند. برابر نوشتة خانم روزِن، در بین راه گفتگوهایی بین سرنشینان اتومبیل انجام شده، و از جمله جوان ایرانی روبه وی پرسیده است: «شما در اصفهان چه برنامهای دارید؟». گفتم: به درستی نمیدانم… اما بهتر است شما دربارة اصفهان حرف بزنید و به من بگویید که کجاها را ببینم؟ از پاسخ جوان و دانشجوی ایرانی میتوان گمان برد که اهل مطالعه بوده و اطلاعاتی دربارة اصفهان داشته، که خانم روزن جواب وی را به ایران شرح نقل کرده است:
مطمئناً، اما باید اعتراف کنم که دربارة اصفهان چیزهای زیادی نمیدانم، این شهر مایة غرور ما میباشد، و من تصور میکنم وقتی اصفهان را خوب ببینید، ایران را بهتر خواهید شناخت. در آنجا، شما واقعاً شرق را رؤیت خواهید کرد. اصفهان در ارتفاع 800 متری از سطح دریا قرار گرفته است و دارای «سالمترین آب و هوا» در سراسرجهان میباشد. البته این اعتقاد ما است، زیرا بسیاری از ما اطلاعات زیادی در مورد بیرون کشور خود نداریم. ما میگوییم هر که سالم به اصفهان میآید، هرگز بیمار نمیشود و هر که مریض وارد این شهر شود، بیماریاش هر چه میخواهد باشد، او خیلی زود سلامتی خود را باز مییابد. شما حتماً تعریف خربزههای بزرگ و شیرین اصفهان را که روی خاک شور به عمل میآیند شنیدهاید… گلهای سرخ اصفهان را هم نباید از یاد برد. اصفهان گل سرخ جهان نام گرفته… یک ضربالمثل ایرانی میگوید: «اصفهان نصف جهان است» و … [117]
اظهار نظر دانشجوی ایرانی، با تعاریف و گفتههای نویسندگان ایرانی و خارجی ادوار گذشته، که از اصفهان دیدار داشته و از آب و هوا و زیباییهای این شهر مطالبی نقل کردهاند، مطابقت دارد. خانم روزن از مساجد، بازارها، پلها و دیدنیهای اصفهان اوصاف جالبی نقل کرده و شاهد بارندگی شدید و بالا آمدن آب زایندهرود بوده که به شرح آن پرداخته است.[118]
تحقیقات دانشمندی اصفهانی
میرسیدعلی جناب، تحقیقات جالب و ماندگار دربارة دیار خویش، تحت عنوان الاصفهان انجام داده که در سال 1303شمسی چاپ و منتشر شده است. این کتاب دایرةالمعارف گونه، دربردارندة اطلاعات و معلومات بسیار، از نظر تاریخی، جغرافیایی و جغرافیای تاریخی و طبیعی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و غیر آن است. مؤلف تألیفات چاپ نشدة دیگری نیز داشته، و در شمار مؤسسین مدارس و مطبوعات اصفهان نیز بوده است.[119] مرحوم جناب محدودة موضع شهر اصفهان را، با محاسبة فواصل کوههای پیرامونی آن، دقیقاً مشخص کرده، و معترض نویسندگانی شده است که محیط را دوازده فرهنگ تبت کردهاند:
جلگه که شهر اصفهان در آن واقع است از طرف جنوب محدود است به «کوه صفه» از طرف مشرق به «کوه خراسکان» و «گردنه بلوک»، از طرف مغرب به «کوه آتشگاه»، طرف شمال باز است به ]سویِ[ اراضی نمناک شورة «برخوار» و «قُهاب» که هیچ نمیتوان در این گونه اراضی باور نمود شهری ممتد بوده است. بنابراین وسعت این جلگه گنجایش ندارد که مساحتهای اغراقآمیز نسبت به بزرگی شهر قدیم بدهند. مگر این که تمام جلگه و دامنههای کوهها، بلکه خود کوهها، راجز و شهر محسوب دارند، زیرا فاصلة قلة این چهار کوه…؛[120]
مرحوم سیدمحمدعلی جناب، اطلاعات و معلومات مفیدی از آب و هوا و مشخصات اقلیمی اصفهان و نواحی آن به دست داده است. از درجات حرارت هوا، در فصول مختلف، سالهای یخبندان شدید، باد، باران و مواقع بارندگی و نیز زلزله در اصفهان، ذیل عناوینی سخن گفته و شرحی دربارة زاینده رود نقل کرده، از آن جمله است:
هوا. هوای اصفهان خشک است، فلزات صیقلی مانند آهن، در اوقات متعارفی غیربارانی، زنگ نمیزند. صمغها و حلویات سالم میماند…
درجة حرارت. حداکثر در تابستان، اول مغرب و سایة بعد از ظهر، به سی درجة سانتیگراد میرسد. حدّاقل، اغلب سالها، ده درجه زیر صفر است. بعضی سالها دو درجه کمتر یا بیشتر میشود، و در مدت سی سال اخیر ]1303-1273 ش[ فقط یک شب به بیست درجه ]زیر صفر[ رسیده است… با وجود اینکه موقع یخبندان زمستان در اصفهان ثابت نیست، گاهی در آذر شروع میشود، گاهی در دی یا بهمن یا اسفند، ولی مدت آن نوعاً حدود سی شب بوده است، و وقت حداقل اتفاقاً یا سر شب یا وسط شب یا آخر شب بوده است؛ ولی فقط و به طور غیرمعتاد یخبندان سال 1303 شمسی هجری، از شب چهارم دی شروع شد و به شب چهاردهم اسفند ختم گردید، وقت آن مستمراً یک ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود.[121]
جناب، در پی شرح عوامل مؤثر در تغییر درجة حرارت،[122] مطالبی دربارة هوای مناطق نواحی اصفهان نوشته است: هوای نوع زمینهای کَلسی ]آهکی[، که از ریزش کوه تشکیل شده است، چون «جرقویه» و «قارنه» و «کیجی» و «دستجرد» و «نجف آباد» و غیره گرم است، و محصولاتش یک ماه زودتر از جاهای دیگر میرسد، زمستان هم کمتر از جاهای دیگر سرد میشود. هوای زمینهای شورهای «برخوار» و «قهاب» و قسمی از «برا آن» و «رویدشت» سرد است و محصولاتیش دیررس، و محصولاتی که از سرما زودتر متأثر میشود با احتیاط عمل میآورند، مانند تریاک و جوزق ]پنبه[. «فریدن» و «چهارمحال» و «کرون» چون کوهستانی و بلندتر از سطح شهر ]اصفهان[، و سلسله کوههایش زیاد ]است[، زیادتر از شهر سرد میشود.[123] جناب، شرحی کوتاه ذیل عناوین باد، برق، زلزله دارد:
باد اغلب از سمت جنوب غربی میوزد که اسمش «بور» است…
برق شنیده نشده است اذیتی به شهر و اطرافش کرده باشد.
زلزله، در مدتی قریب یک قرن و نیم و دو قرن، که ممکن بود پیران سالخورده نقل از طبقه پیشین خود بکنند خبری شنیده نشده است که در شهر و اطراف زلزله شده باشد… حمدالله مستوفی و بعضی دیگر نوشتهاند که زلزله در اصفهان واقع نمیشود.[124]
باران، میزان معتدل، که نه اذیت رساند به سبب ایجاد زنگ ]فلزات[ و شفته ]گِل و شُل[ و غیره، و نه زود آب رودخانه خشک شود ـ پنجاه میلیمتر میباشد در خود شهر. پنج شش سال یک مرتبه به صد میلیمتر میرسد؛ هفت هشت سال یک دفعه خشکسالی است. میزان متوسط میانه سی و چهل میلیمتر است. در طرف غربی شهر، چون فریدن و چهارمحال، که کوه زیاد دارد، بارندگی چندین برابر شهر است. زیرِ شهر ]اصفهان[، که دو دشت باشد، چون جلگه است، بارندگی کمتر از شهر است.[125]
زایندهرود در مجرایی به طول 67 فرسخ است. قسمت اولیة آن در قعر درههای پرپیچ و کم مسافت واقع است، و هر قدر پایین میآید پیچ و خم کمتر میشود. و فاصلة آنها زیادتر تا میرسد به کوه قلعه بزی، واقع میشود در پیچی به مسافت دو فرسخ، و برخلاف مجرای اصلی از مشرق به مغرب جریان پیدا میکند تا کمی پایین پل فلاورجان؛ از آنجا به سبب یک یا دو پیچ واقع میشود ]جریان آن[ در امتداد مغرب به مشرق و به شکل «مار» چهار فرسخ مسافت تا شهر را قطع میکند. در وسط این مسافت کوه آتشگاه واقع است که از قلة آن ]کوه[، رودخانه ماروار و نقرهگون دیده میشود. شاید به همین سبب است که این کوه را «ماربین» میگفتهاند، و به این مناسبت دهات و مزارع اطراف این کوه را «ماربین» نامیدهاند؛ و از حیث میوه و اجناس تجارتی ]ماربین[ مهمترین بلوک است.[126]
[1]. سفرنامة شاردن، ترجمة اقبال یغمایی، تهران، انتشارات توس، 1374، ج 4، ص 1397.
[2]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1398، همانسان که شاردن اشاره کرده مطالب این جلد به حاصل تحقیقات وی به اصفهان اختصاص یافته و در همین شهر به نگارش و آرایش و پیرایش آن پرداخته، که ترجمة فارسی آن بیش از 250 صفحه در قطع وزیری است.
[3]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1593، 1594 به اختصار.
[4]. در این رساله سالها همه جا برحسب هجری قمری است، و گاه معادل شمسی و میلادی آن با حرف ش و م مشخص شده است.
[5]. محمدمهدی بن محمدرضا اصفهانی، نصف جهان فی تعریف اصفهان، به کوشش دکتر منوچهر ستوده، به سرمایة کتابخانة تأیید اصفهان و امیرکبیر تهران، 1340، ص 82.
[6]. هر چند که بارندگیهای سنگین پاییزی و نیمة نخست زمستانی در سال 1398 خیلی بیشتر از میانگین چهل سال پیشین بوده است. اگرچه این بارشها نویدبخش سال زراعی خوب و بهاری فرحبخش و طبیعتی زیبا است، اما تلفات و خسارات واردة انسانی و دامی و کشاورزی، و نیز ویرانیهای بهوجود آمدة آن تأسف و تأثر هم میهنان را برانگیخته و ماتمدار کرده است؛ به خصوص که میگویند ویروسی کشنده از چین به برخی کشورها، از جمله ایران سرایت کرده است؛ خدا عاقبت جهان را به خیر کند.
[7]. معجم الادباء، یاقوت حموی، ترجمة عبدالمحمد آیتی، تهران، انتشارات سروش، 1381، «… کنیز او میگفت: مولای من همة شب را نماز میخواند و چون صبح میکند مینشیند و دروغ میگوید» ص 1218.
[8]. معجم البلدان، یاقوت حموی، بیروت ـ لبنان، 1399 ه / 1979 م، ج 1، ص 207، 208؛ ذیل «اصبهان»؛ همو، همان کتاب، ترجمة دکتر علینقی منزوی، تهران، سازمان میراث فرهنگی، 1380، ج 1، ص 259؛ و نیز بنگرید به: مرآة البلدان، محمدحسن خان اعتماد السلطنه، به کوشش دکتر عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث، دانشگاه تهران، 1367، ج 1، ص 89، در مطالب مزبور، آنچه داخل (پرانتز) آمده به نقل از مرآة البلدان است.
[9]. خدنک: بر وزن پلنگ نام درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تبرزین اسب سازند (برهان قاطع)
[10]. جِی: بکسر اول و سکون ثانی ولایت صفاهانرا گویند عموماً و بلوکی از بلوکات آنرا خصوصاً (برهان قاطع).
[11]. قهندز: معرب کهن در اسم عام است بنام قلعه قدیم، و عَلَم برای چند قلعه قدیم است. (برهان قاطع).
[12]. سارویه: نام جایی در کهن دژ اصفهان است (لغتنامه دهخدا)
[13]. سغ بفتح اول و سکون ثانی نوعی از عمارت طولانی و دراز را گویند و آن را به عربی ازج خوانند (برهان قاطع).
[14]. سفت (من طین الشقیق) ش (من طین السفتق) که مراد همان گِل سفت است.
[15]. ادواردیا «ادوار سنین» دورهای است که احکامیان و نجومیان برای هر ستاره از بدو خلقت تا به امروز قائل شدهاند. به فارسی آن را «هزارات» گویند (لغتنامه دهخدا)
[16]. کتاب الفهرست، محمدبن اسحاق الندیم، ترجمة: م. تجدّد، تهران، چاپخانه بانک بازرگانی، 1346، ص 438-440.
[17]. ابن خردادبه، المسالک و الممالک، ترجمه دکتر حسین قرهچانلو، تهران، ناشر مترجم، 1370، ص 19، 152.
[18]. ابن رُسته، الاعلاق النفیسه، ترجمة دکتر حسین قرهچانلو، تهران، امیرکبیر، 1365، ص 182، 183 به اختصار.
[19]. یعقوبی (احمد بن ابی یعقوب)، البلدان، ترجمة محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1343، ص 50.
[20]. ترجمة مختصر البلدان (بخش ایران)، ابن فقیه، ترجمة ح ـ مسعود، تهران بنیاد فرهنگ، 1346، ص 86.
[21]. همان کتاب، ص 96-98 به اختصار.
[22]. همان کتاب، ص 101.
[23].ابودلف، سفرنامة ابودلف به ایران، به کوشش ولادیمیر مینورسکی، ترجمة سیدابوالفضل طباطبائی، تهران انتشارات زوار، 1354، ص 86.
[24].ابن حوقل، صورة الارض، ترجمة جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ، 1345، ص 106.
[25].اصطخری (ابی اسحاق ابراهیم)، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1343، ص 164.
[26].حدود العالم من المشرق و المغرب، از مؤلفی ناشناخته، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، کتابخانة طهوری، 1340، ص 140.
[27]. مقدسی (ابوعبدالله محمد)، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ترجمة علینقی منزوی، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان، 1361، ص 592.
[28]. جیهانی (ابوالقاسم بن احمد)، اشکال العالم، ترجمة عبدالسلام کاتب، به کوشش فیروز منصوری، مشهد، انتشارات آستان قدس، 1368، ص 141، 142 به اختصار.
[29]. ثعالبی نیشابوری (ابومنصور عبدالملک بن محمد)، لطائف المعارف، مشهد، انتشارات آستان قدس، 1368، 223.
[30].سفرنامة حکیم ناصرخسرو، به کوشش دکتر سیدمحمود دبیر سیاقی، تهران، کتابفروشی زوار، 1356، ص 165-167 به اختصار.
[31].ترجمة محاسن اصفهان (از عربی به فارسی)، به قلم حسین بن محمد آوی (قرن 8)، به کوشش عباس اقبال، تهران، ضمیمة مجلة یادگار، 1328، ص 8-13 به اختصار.
[32]. ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش گای لیسترانج و رینولد آلِن نیکلسون، لندن، 1921م/1339ق؛ افست شده در تهران، دنیای کتاب، 1363، ص 29.
[33]. ابن بلخی، فارسنامه، ص 127.
[34]. ابن بلخی، فارسنامه، ص 29.
[35]. راوندی (محمدبن علی بن سلیمان)، راحة الصدور و آیة السرور، در تاریخ آل سلجوق، به کوشش محمد اقبال پیشاوری، با مقدمة بدیعالزمان فروزانفر، تهران، مؤسسة مطبوعاتی علیاکبر علمی، 1333، ص 41.
[36].نجمالدین ابوالرجاء قمی، ذیل نفثة لمصدور (تألیف اواخر قرن 6)، به کوشش حسین مدرسی طباطبائی، تهران، کتابخانة مجلس، 1388، ص 257.
[37].محمدبن محمود طوسی، عجایب المخلوقات، به کوشش دکتر منوچهر ستوده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1345، ص 179 به اختصار.
[38]. منظور از «عراق» در اصطلاح «قهستان عراق» مزبور، همان «عراق عجم» است که در برخی از منابع آمده است.
[39]. جهاننامه، محمدبن نجیب بکران، به کوشش دکتر محمدامین ریاحی، تهران، انتشارات ابن سینا، 1342، ص 56، 57.
[40]. جهاننامه، ص 52.
[41]. یاقوت حموی بغدادی، معجم البلدان، ترجمة دکتر علینقی منزوی، تهران، سازمان میراث فرهنگی، 1380، ج 1، ص 257-261 به اختصار.
[42]. زکریاء بن محمد قزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمة محمد مراد بن عبدالرحمان (در قرن 11)، به کوشش دکتر سیدمحمد شاهمرادی، دانشگاه تهران، 1371، ج 2، ص 17-20 به اختصار.
[43]. حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به کوشش میرهاشم محدث، تهران، انتشارات سفیر اردهال، 1396، ص 789، 790 به اختصار.
[44]. حمدالله مستوفی، همان کتاب، ص 996، 997 به اختصار.
[45]. سفرنامة ابن بطوطه (رحلة ابن بطوطه)، ترجمة دکتر محمدعلی موحد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1359، ج 1، ص 211.
[46]. حافظ ابرو، زبدة التواریخ، به کوشش سید کمال حاج سید جوادی، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380، ج 2، ص 666، 667 به اختصار.
[47]. ابن عربشاه، عجایب المقدور فی اخبار تیمور، ترجمه محمدعلی نجاتی از عربی به فارسی با عنوان زندگانی شگفتآور تیمور، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ص 48-50، مختصری از آن در متن آمده است.
[48]. شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش سیدسعید میرصادق، دکتر عبدالحسین نوایی، تهران، کتابخانة مجلس شورای اسلامی، 1387، ج 1، ص 587-589.
[49]. حافظ ابرو (شهابالدین عبدالله خوافی، جغرافیای حافظ ابرو، به کوشش صادق سجادی، تهران، میراث مکتوب و انتشارات بنیاد، 1375، ج 1، ص 164، 165 به اختصار.
[50]. تاریخ عالم آرای عباسی، اسکندر ترکمان، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات امیرکبیر، ج 2، ص 1110 و و 1111.
[51]. تاریخ عالم آرای عباسی، همان جا.
[52]. رستمالتواریخ، محمدهاشم آصف، به کوشش محمد مشیری، ناشر محمد مشیری، تهران 1348، ص 71: همان کتاب به کوشش دکتر میترا مهرآبادی، تهران، دنیای کتاب، 1382، ص 69.
[53]. رستمالتواریخ، به کوشش مشیری، ص 71؛ همان کتاب، به کوشش مهرآبادی، ص 69، 70 به اختصار.
[54]. رستمالتواریخ، به کوشش مشیری، ص 72-74؛ همان کتاب، به کوشش مهرآبادی، ص 71-73 به اختصار؛ گفتنی است که کلمات «ذرع» واحد طول برابر «گز»، همه جا در دو متن چاپی مزبور در وجه «زرع» آمده که اشتباه است، و این هیچمدان صورت درست آن را در مطالب مزبور آورده است.
[55]. سفرنامة پیتر دلاواله، ترجمة محمود بهفروزی، تهران، نشر قطره، 1382، ج 1، ص 472.
[56]. سفرنامة پیتر دلاواله، ص 472، 473 به اختصار.
[57]. سفرنامة دلاواله، ص 474.
[58]. سفرنامة دلاواله، ص 474، 475.
[59]. سفرنامة پیتر دلاواله، ص 475-477 به اختصار.
[60]. سفرنامه پیتر دلاواله، ص 475؛ مشخصات پل آجری روی رودخانه در سطور بالاتر آمده است.
[61]. سفرنامة پیتر دلاواله، ص 484.
[62]. سفرنامة دن گارسیاد سیلوا فیگوئروآ، ترجمة غلامرضا سمیعی، تهران، نشر نو، 1363، ص 202
[63]. سفرنامة فیگوئروآ، ص 207.
[64]. دن گارسیا، با اشاره به اقدام شاه عباس، در جهت آزادی تجار پرتغالی و بازرگانان خارجی در آداب مذهبی آنان، افزوده است: چندی بعد بر اثر سر و صدایی که در سراسر اروپا به خصوص رُم پیچیده بود حاکی از آنکه: «شاه عباس با آنکه کافر است هیچگونه کینهای نسبت به مسیحیان ندارد، بلکه علاقه دارد که آنان به راحتی در ایران زندگی کنند» (سفرنامه فیگوئروآ، ص 219…)
[65]. سفرنامة فیگوئروآ، ص 221.
[66]. سفرنامة فیگوئروآ، ص 222، 223 به اختصار.
[67]. سفرنامة فیگوئروآ، ص 331، 332 به اختصار.
[68]. تاورنیه، ذیل عنوان «در بیان وسعت ایران و تقسیم ایالات آن»، در پی محدودة جغرافیایی ایران، به معرفی 16 ایالت آن پرداخته است با این اسامی: 1. ارمنستان؛ 2. دیاربکر؛ 3. کردستان؛ 4. عراق عرب؛ 5. عراق عجم؛ 6. شیروان و آذربایجان؛ 7. گیلان و مازندران؛ 8. استراباد ]گرگان[؛ 9. مملکت تاتار ازبک؛ 10. خراسان، 11. زابلستان؛ 12. سجستان؛ 13. آراشوسیه در سرحد سند ]بلوچستان[؛ 14. مکران؛ 15. کرمان؛ 16. فارس (سفرنامة تاورنیه، ص 357-359).
[69]. سفرنامة تاورنیه، ترجمة نظمالدوله ابوتراب خواجه نوری، چاپ دوم، به کوشش عبدالله شیرانی، تهران، انتشارات کتابخانة سنائی و کتابفروشی تأیید اصفهان، 1336، ص 362.
[70]. لیو: واحد اندازهایگیری غیرمتریک در فرانسه، برابر 4451 متر (فرهنگ شمارش و سنجش، نادر آذربخش، احد محمدی لیواری و …، تهران، نشر افکار، 1390، ص 275)، بنابراین 15 تا 20 لیو، برابر 66 تا 89 کیلومتر میشود. این فواصل با نوشتة اولئاریوس مطابقت ندارد (بنگر به مبحث بعدی).
[71]. سفرنامة تاورنیه، ص 378-380 به اختصار.
[72]. سفرنامة تاورنیه، ص 395، 396 به اختصار.
[73]. سفرنامه اولئاریوس، ج 2، با عنوان اصفهان خونین شاه صفی، ترجمة حسین کردبچه، تهران، انتشارات هیرمند، 1379، ص 617.
[74]. سفرنامة اولئاریوس، ج 2، ص 618 به اختصار.
[75]. سفرنامة اولئاریوس، ج 2، ص 603، اولئاریوس، به تلاشهای چهارده سالة شاه عباس برای حفر کانال به منظور افزودن آب کوهرنگ به زاینده رود نیز پرداخته است.
[76]. الئاریوس، در ادامه ضمن شرح مشخصات درخت چنار افزوده است: درخت چنار میوه نمیدهد و از چوب آن برای ساختن در و پنجره استفاده مینمایند و من مقداری از چوب چنار ایران را با خود به سوغات آورده و به اتاق هنر «گوتروپ (پایتخت هلشتین ]در آلمان[)» اهدا کردهام.
[77]. سفرنامة اولئاریوس، ج 2، ص 603، 604 به اختصار.
[78]. زیباییهای ایران، آندره دولیه دلند، ترجمة دکتر محسن صبا، تهران، انجمن دوستداران کتاب، 1355، ص 20، 21 به اختصار.
[79]. دایرة المعارف فارسی، ج 2، ص 1431 و 1570 و 1660، ذیل: شاردن، صفویه، عباس 2.
[80]. در مآخذ فرانسوی هر میل برابر 1949 متر است (ابوالحسن دیانت، فرهنگ تاریخی سنجشها و ارزشها، تبریز، انتشارات نیما، 1367، ج 1، ص 460)، بر همین اساس طول پیرامونی اصفهان حدود 23 تا 46 کیلومتر قابل محاسبه است.
[81]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1390.
[82]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1588.
[83]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1391، 1392 به اختصار.
[84]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1394.
[85]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1584 به اختصار.
[86]. سفرنامة شاردن، ج 4، ص 584، 1585 به اختصار.
[87]. سفرنامة کمپفر، انگلبرت کمپفر، ترجمة کیکاووس جهانداری، تهران، انتشارات خوارزمی، 1360، ص 185؛ کمپفر، 16 فرسنگ را در حدود 36 کیلومتر قید کرده، و مترجم محترم در حاشیه نوشته: آن طور که معلوم است مؤلف هر فرسنگ را 25/2 کیلومتر حساب کرده. اتفاقاً عدد لاتینی 36 باید اشتباه چاپی 96 باشد یا کمپفر درست محاسبه نکرده است، زیرا شاردن که 10 سال، در عصر سلطنت شاه عباس دوم، در ایران بوده محیط پیرامونی اصفهان را حدود ده فرسنگ برابر 60 کیلومتر مشخص کرده است. (سفرنامة شاردن، ج 4، ص 1297، 1298).
[88].نشان پرسش و تعجب داخل قلاب ]؟![ افزودة این هیچمدان است، زیرا درختکاری قطعاً در تلطیف و خوبی و سلامت «هوا» آن طور که عامه اعتقاد داشتهاند، مؤثر بوده است.
[89].سفرنامة کمپفر، ص 185، 187 به اختصار.
[90]. سفرنامة کارری، جملی کارری، ترجمة دکتر عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ. تبریز، ادارة کل فرهنگ و هنر آذربایجان شرقی، 1348، ص 141.
[91]. سفرنامة کارری، ص 63.
[92]. سفرنامة کارری، ص 157؛ آنچه داخل قلاب ] [ آمده افزودة این هیچمدان است، چون در متن ترجمه فارسی مطلب مزبور به این صورت آمده: «با وجود این که اصفهان سی و دو درجه و چند دقیقه طول جغرافیایی دارد…»، که اشتباه است. زیرا، طول و عرض جغرافیایی اصفهان از این قرار است: طول شرقی آن از نصفالنهار گرینیچ (گرینویچ) 51 درجه و 39 دقیقه و 40 ثانیه و عرض شمالی آن از خط استوا 32 درجه و 38 دقیقه و 30 ثانیه است (لطف الله هنرور، اصفهان، تهران، سازمان کتابهای جیبی، 1346، ص 3).
[93]. به نوشتة تاورنیه: در بیابان دور از شهر اصفهان تخته سنگی به ارتفاع 2 تا 3 پا (60 تا 90 سانتیمتر) و هر وقت برف ببارد که روی آن سنگ پوشیده شود… (بنگرید به دومین پاراگراف ذیل عنوان «2. تاورنیه» در صفحات پیشین).
[94]. کارری، به همان سنگ مورد بحث تاورنیه اشاره دارد (پانوشت پیشین).
[95]. سفرنامة کارری، ص 157.
[96]. محمودبن هدایت الله افوشتهای نطنزی، نقاوة الاثار فی ذکر الاخیار، به کوشش دکتر احسان اشراقی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350، ص 453؛ نطنزی سرودهای در وصف چراغانی استقبال از شاه عباس دارد: «یکی گلشن آراست فردوس بو/نشانده همه سرو و گل اندر / …؛ برافروخت هر سو در آن طرفه باغ / به جای گل و لاله شمع و چراغ…». و در باب سخن در تعریف و توصیف این چراغان، نظمهای دلفریب پرداختند و تواریخ صحیح، در لباس تعمیه ]مُعمّا[ و صریح، بر صفحة ظهور آوردند، به توسط ندهای عقرب و ظرفای مؤدب نَقل مجلس بهشت آیین و نُقل محفل ارم تزیین ساختند. بعد از تماشای چراغانی…
[97]. نطنزی، همان کتاب، ص 452-454 به اختصار.
[98]. واژة فارسی «بخاری» ظاهراً در متون کهن فارسی قرن هفتم به بعد آمده است، و فرهنگ فارسینویسان هندی اول بار آن را مدخل گرفتهاند، از آن جمله سیالکوتی وارسته، در مصطلحات الشعراء (تألیف 1149، ص 44) و لاله تیک چند بهار، در بهار عجم (تألیف 1150، ص 250).
[99]. سورة 76 (الانسان)، آیه 13.
[100]. نطنزی، در ادامة بیت مزبور، 12 بیت دیگر در وصف سرمای بسیار سخت دی ماه اصفهان سروده است (ص 455، 456): «شد از بَرد ظاهر یکی دستبرد / که گیرایی از پنجة دست برد؛ برآوردی از جیب اگر دست کس / به جیبش نبودی دگر دسترس؛ وگر دست خود ساختی بر عَلم / شدی خشک همچون مَهِ سر عَلم؛ برون کردی از عیسی از جیب دست / تو گفتی مگر پنجة مریم است؛ اگر اشک از دیده ریزان شدی / روان قطرهها دُرّ غلطان شدی، نفس گر برون آمدی از دهان / شدی شمشة نقرهای در زمان؛ چو مرمر همه چشمة آب شد / چو «آب حیات» آب نایاب شد؛ به آب ارشدی مردمان را نیاز / یخ و برف در دیگ کردی گداز؛ به صحرا صفوف سباع و وحوش / سراسر تهی کرده قالب ز هوش؛ به شاخی که مرغان نشستند سخت / فرو ریخت مانند برگ از درخت؛ ز بس داشت از سردی دی حذر / شد آتش نهان در حدید و حجر؛ چنان کرد آتش در آهن درنگ / کز آنجا برون نامد از ضرب سنگ».
[101]. نطنزی، همان کتاب، ص 454-456 به اختصار.
[102]. سفرنامة آدام الئاریس، ترجمة احمد بهپور، تهران، انتشاراتی ابتکار، 1363، ص 248.
[103]. زیباییهای ایران، اثر: آندره دو لیه دلند، ترجمة دکتر محسن صبا، تهران، انجمن دوستداران کتاب، 1355، ص 20، 21 به اختصار.
[104]. سفرنامة جیمز موریه، (سفر دوم) نوشتة جیمز موریه منشی سفارت انگلیس، ترجمة دکتر ابوالقاسم سرّی، تهران، انتشارات توس، 1368، ص 189.
[105]. سفرنامة ژان اوتر، ترجمة دکتر علی اقبالی، تهران، انتشارات جاویدان، 1363، ص 79، 80.
[106]. همان کتاب، ص 88 و 89 به اختصار.
[107]. سفرنامة مسیو چریکف، ترجمة آبکار مسیحی، به کوشش علی اصغر عمران، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی. 1358، ص 31.
[108]. سفرنامة مسیو چریکف، ص 66-70 به اختصار.
[109]. سفرنامة یوشیدا ماساهارو، ترجمة دکتر هاشم رجبزاده، مشهد، به نشر، 1390، ص 138.
[110]. همان کتاب، ص 140 به اختصار.
[111]. بیست سال در ایران. دکتر جان ویشارد، ترجمة علی پیرنیا، تهران، انتشارات نوین، 1363، ص 156.
[112]. یک سال در میان ایرانیان، ادوارد براون، ترجمة ذبیحالله منصوری، تهران، کانون معرفت، 1330، در 495 صفحة وزیری؛ تجدید چاپ شده با همان عنوان، ویراستار محمد رفیعیمهرآبادی، تهران، انتشارات صفار 1371.
[113]. براون، ادوارد گرانویل، یک سال در میان ایرانیان، ترجمة مانی صالحی علامه، تهران، نشر ماهریز، 1381.
[114]. از جمله در متنِ نقل شده از ترجمة نخست، آنچه در ترجمة دوم با تفاوت زیادی آمده است، در میان دو ستاره مشخص کرده، و در انتهای متن نقل شده آورده است.
[115]. یک سال در میان ایرانیان، ترجمة ذبیحالله منصوری، ص 303-306 به اختصار.
[116]. یک سال در میان ایرانیان، ترجمة مانی صالحی علامه، ص 232، 233.
[117]. کنتس فون روزن، سفری به دور ایران، ترجمة علی محمد عبادی، تهران، انتشارات پاژنگ، 369، ص 264.
[118]. همو، همان کتاب، ص 274.
[119]. الاصفهان، میرسیدعلی جناب، به کوشش عباس نصر، اصفهان، انتشارات گلها، 1371، در مقدمة عباس نصر، ص دوازده و سیزده، از جمله کتابهای چاپ شدة میرسیدمحمدعلی جناب کتاب مشاهیر اصفهان، و الفاظ و گویش محلات مختلف اصفهان آمده است.
[120]. الاصفهان، ص 19؛ زیرا فاصلة قلة این چهار کوه را چون از «گلدستة مسجد جمعه در نظر بگیریم باز او به هر دو خط مجاور از قرار زیر است:
]فاصلة[ کوه سیدمحمد = 16290 متر با گردنة بلوک زاویهاش o190 ]درجه[
]فاصلة [گردنة بلوک = 7211 متر با کوه صُفه زاویهاش 2 o76 ]درجه[
]فاصلة[ کوه صُفه = 8636 متر با ]کوه[ آتشگاه زاویهاش 2 o33 ]درجه[
]فاصلة[ کوه آتشگاه = 9092 متر با ]کوه[ سیدمحمد زاویهاش o60
میتوان فاصلههای کوه بلوک و مسجد جمعه را با کوه سیدمحمد و مسجد جمعه روی هم رفته مقداری نزدیک به قطر جلگه ]اصفهان[ فرض کرد که عبارت از 22040 متر ]ضرب در 14/3[، محیط چنین دایرهای = 75953 متر، محیط تقریبی ]جلگة اصفهان[ پیدا میشود، نزدیک به مقداری که شاردن فرانسوی مینویسد: دور شهر و آبادی و خانه و دکاکین خارج شهر دوازده فرسخ است، و در این صورت میبایست اعتراف کنیم به امر غیرممکنی که کوه صفه و آتشگاه داخل شهر بوده است.
[121]. الاصفهان، ص 42، 43 به اختصار.
[122]. جناب، عوامل نهگانة که سبب تغییر درجه حرارت نقاط مختلف زمین میشود برشمرده است: 1) نزدیکی و دوری از خط استوا؛ 2) بلندی از سطح دریا؛ 3) نسبت دور و نزدیک بودن به دریا؛ 4) رو به رو یا متمایل بودن سطح زمین از آفتاب؛ 5) رشتههای کوه وضع جهت آنها؛ 6) نوع خاک زمین؛ 7) اندازة زراعت و درخت؛ 8) بادهایی بیشتر میوزد؛ 9) اندازة بارندگی که تأثیر در حرارت سطح زمین عموماً دارند نیز سبب تغییر درجة حرارت اطراف اصفهان میباشد (الاصفهان، ص 43)
[123]. الاصفهان، ص 43 به اختصار.
[124]. الاصفهان، ص 44 به اختصار.
[125]. الاصفهان، ص 46.
[126]. الاصفهان، ص 48.


آخرین دیدگاهها