سخنی چند در باب تاریخ کشاورزی ایران (قسمت چهارم: تاريخ زمين و زراعت در آثار ايران شناسان)
تاريخ خبر: چهارشنبه 28 اسنفد 1398- 23 رجب 1441ـ 18 مارس 2020ـ شماره 27526
سخني چند در باب تاريخ کشاورزي ايران -4 تاريخ زمين و زراعت در آثار ايران شناسان استادمحمد حسن ابريشمي |
مورخان و ايرانشناسان خارجي که در باب تاريخ ايران باستان تأليفاتي دارند، در نوشتههاي خويش مقولة مختصري را به کشاورزي اختصاص دادهاند، آنها عموماً همان گفتههاي مورخان باستان را نقل کرده و بعضاً تحليلهاي کوتاهي از کشفيات باستانشناسي را، براساس استنباط خويش، بر آن افزودهاند. گاهي هم برخي از نويسندگان و مورخان خارجي، مخصوصاً در يک قرن اخير، در مورد منشأ برخي از محصولات خالي از خدشه نيست. به خصوص که پارهاي از آنها تلاش کرده و ميکنند که خيلي از محصولات با منشأ ايراني را، از جمله «پسته» و «زعفران» را به نقاطي از سواحل مديترانهاي اروپا، گاهي سرزمين زادگاه عيسي مسيح، بيتالمقدس، گاهي سيسيل و غيره منسوب کنند. آنها وقتي به تاريخ ايران بعد از اسلام ميپردازند، در باب کشاورزي ايران، با توجه به کثرت منابعي که موجود است، مطلب زيادي عنوان نميکنند، به طوري که مطالب آنان دربارة کشاورزي، با ساير مقولات مندرج در تاريخ ايران، تأليف آنان در باب تاريخ ايران تناسب منطقي ندارد، بدانسان که در مجموع قليل و کم مايه مينمايد. علت اين امر آن است که کسب اطلاعات و معلومات و مستندات در باب کشاورزي ايران به سهولت ساير مقولات تاريخ ايران نيست. بنابراين تاريخنگاران و نويسندگان خارجي توفيق آن را نداشتهاند که تأليفي مستقل در باب تاريخ کشاورزي ايران ارائه دهند. آنها معضلات ديگري نيز در اين باب داشتهاند. شايد مهمترين مشکل آنان سياسي بوده است؛ زيرا وقتي آنها بخواهند تاريخ کشاورزي ايرانِ قبل و بعد از اسلام را بنويسند، ناگزير هستند محدودة جغرافيايي فرهنگ و مدنيّت ايران باستان و ايران پس از اسلام را معرفي کنند. چرا که در تاريخ کشاورزي ايران، آنجا که از زمين و زراعت ايراني يا رستنيهاي خودروي يا مزروع بومي سرزمين ايران، يا امور مربوط به فلاحت و ضوابط و قوانين مالکيت و ملکداري يا منابع آب و روشهاي آبياري ايرانيان صحبت به ميان ميآيد، نويسنده بايد محدودة مورد پژوهش را به دقت معرفي کند. در اين صورت وجوه مشترک فرهنگي و مباني وحدت ديني و زباني و پيوستگي و ارتباط مادي و معنوي مسلمانان ايراني در اين سو و آن سوي مرزهاي سياسي حاليه آشکار ميشود. با اين همه ايرانشناسان و نويسندگان خارجي در نيمة اول قرن اخير دربارة برخي از مقولات مربوط به تاريخ کشاورزي ايران به پژوهش پرداخته و تأليفات خود را منتشر نمودهاند. سه عنوان مهم از اين مقولات از سوي نويسندگان اتباع روس و انگليس تدوين و با عناويني به شرح زير به فارسي منتشر شده است: 1. آبياري در ترکستان، تأليف و.و.بارتولد، ترجمة کريم کشاورز، (دانشگاه تهران، آذرماه 1350)، 314 صفحه 7 . 2. کشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، تأليف ايليا پاولويچ پطروشفسکي، ترجمه کريم کشاروز، (تهرن، انتشارات نيل، 1355)، 988 صفحه. 3. مالک و زارع در ايران، تأليف خانم دکتر ا.ک.س. لمبتون (استاد ادبيات فارسي در دانشگاه لندن)، ترجمه دکتر منوچهر اميري (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب 1345) 836 صفحه. بدون اينکه در اينجا بخواهد نقد و تحليلي از آثار فوق ارائه دهد، يا ارزش واقعي تحقيقات دانشمندان مزبور را ناديده بگيرد، يا حتي منکر آن باشد، بهعنوان يک خواننده بر تلاشهاي مؤلفان آثار مزبور ارج ميگذارد. اما يادآوري و شرح برخي اغراض سياسي، و پارهاي ملاحظات کلي، در تأليفات آنها لازم و مفيد مينمايد: الف) با اينکه تقريباً همة منابع اصلي مورد استناد نويسندگان ياد شده را نوشتههاي اسلامي و عمدتاً ايراني (به عربي و فارسي و بعضاً ترکي) تشکيل ميدهد، آنها به تعاريف نويسندگان مسلمان از محدودة جغرافيايي و فرهنگي سرزمينهاي ايراني و ترکستاني وقعي ننهادهاند. در همين حال که نويسندگان مزبور مقولاتي از آبياري و کشاورزي ادوار گذشته را در بخشهايي از ايران فرهنگي مطرح کردهاند، کوششي ضمني در جهت توجيه مرزهاي سياسي حاليه دارند. به همين دليل، نقشة جغرافيايي محدودة مورد پژوهش خود در ادوار تاريخي مربوط را ارائه ندادهاند. ب) نويسندگان مذکور در پارهاي از موارد درک و استنباط نادرست خويش را از مطالب مندرج در متون کهن ايراني و مآخذ اسلامي به حساب نويسندگان آن آثار گذاشته، و گاه نسبتهاي ناروا و اشتباهي را از قول آنان مطرح کردهاند. براي هر يک از موارد فوق به نمونههايي اشاره ميکند: 1. آبياري در ترکستان باتورلد (واسيلي ولاديميروويچ، 1869-1930م)، دانشمندِ شرقشناس نامدار روس، زبانهاي ترکي و عربي و فارسي را ميدانست. يکي از آثار او با عنوان آبياري در ترکستان به فارسي ترجمه شده است. وي، مقدمة آن را با اين جملات آغاز کرده است: هدف اين مقال بازديدي کوتاه از تاريخ شيوههاي آبياري معمول در «سرزمين ترکستان» است، البته تا حدي که سطح کنوني دانش ما اجازه دهد. ميدانيم که فاتحانِ روسي در آن سرزمين به فنون زراعي برخوردند که قرنها متداول بوده و پيشينة باستاني داشته، و بالطبع توجه خاورشناسان و باستانشناسان، و همچنين مردان کار و عمل جلب کرده. شايد در اين زمينه رابطة نزديک ميان امر بررسي گذشتة آن سرزمين، و کار به خاطر آيندة آن بيش از شئون ديگر محسوس بوده است… بارتولد در اولين بخش آبياري در ترکستان، ذيل عنوان «اطلاعات عمومي، منابع و مآخذ، اصطلاحات» از جمله نوشته است: با وجود تعدد و تنوع متون و منابعي که در تاريخ ترکستان در دست است، دورههاي مختلف تاريخ مزبور به طور يکنواخت روشن نشده، و در نتيجه بسياري از مسائل تاريخ فرهنگ و تمدن آن سرزمين و از آن جمله تاريخ زراعت، به احتمال قوي، براي ما تا ابد مبهم باقي خواهد ماند. چيزي که پيش از همه مبهم است؛ موضوع زمان و مکان ظهور و پيدايش فرهنگ و تمدن مزبور ميباشد. برخي کسان در باستانيترين سرودهاي اوستا يادگار و اثر زماني را ميبينند که اقوام ايراني شرقي از حالت صحرانشيني و خانهبدوشي به زندگي اسکان يافته گرائيدند، ولي هيچ مدرکي در دست نيست که آن سرودها دقيقاً مربوط به چه زمان و کدام مکان است. معلوم نيست که فرهنگ اقوام زراعت پيشة خاوري ايراني که در حدود ترکستان کنوني ميزيستند، يعني «پارتها» و «باختريان» و «سغديان» و «خوارزميان»، در عهدي که اقوام مزبور جزئي از قلمرو شاهنشاهي هخامنشيان شدند، در چه سطحي بوده. فقط ميدانيم که رسوم و عادات باختريان و سغديان حتي در عهد اسکندر، يعني پس از آنکه دو قرن از الحاق و اتحاد ايشان با اقوام متمدن و با فرهنگ آسياي مقدم سپري شده بود، با رسوم صحرانشينان چندان تفاوت نداشته. بارتولد، در ادامه افزوده است:پوليبي داستان مشهوري دربارة آبياري کاريزي (بهوسيلة کاريز)، که خاص ايران، و بهويژه نواحي شمالي، آن است هم در آن عهد پديد آمده بوده. به نوشتة همو، هرودوت ميگويد: درة رودي که بهوسيلة ايرانيان سدبندي شده بود، پيش از فرمانروايي به خوارزميان تعلق داشته و در مرز اراضي چهار قوم که از آب رودي واحد استفاده ميکردهاند، يعني خوارزميان و پارتيان و سرنگيان و فامانيان [؟ تامانيان؟]، واقع بوده است. تعبير و تفسير اين داستان بسي دشوار است و صحت آن مورد ترديد بسيار. اما بارتولد، با نقل نوشتة هرودوت، نکتة بسيار مهمي از آن را نياورده، و آن کشت و کار دو محصول «ارزن» و «کنجد» در سرزمين مورد بحث است. نکتهاي که بايد مورد پژوهش و بررسي قرار گيرد: در آسيا دشت پهناوري وجود دارد… اين جلگه در قديم به «خوارزميان» تعلق داشت، زيرا در مرز ميان ايشان با «هيرکانيا»، «پارتيان»، «زرنگيان» و «تاميها» واقع شده است… اما از زمان تسلط ايران همه چيز تغيير کرده است: شاه دستور داده است بر تنگهها سدّ ببندند، و اکنون آب در پشت بندها انبار شده… در زمستانها چون باران ميبارد وضع مانند سابق است و چندان بد نيست، اما در تابستان که به کشت «ارزن» و «کنجد» ميپردازند به اين آب نياز فراوان دارند و از اين رو هنگامي که دچار کم آبي ميشوند… آن گاه شاه فرمان ميدهد بندها را باز کنند و به هر کس به اندازهاي که به آن نياز دارد آب بدهند. نوشتة هرودوت، دلالت بر آشنايي ديرينة ايرانيان با «ارزن» و «کنجد» دارد، و همچنين از کشت و کار اين دو محصول در سرزمين «خوارزميان» خبر ميدهد که تحت فرمانروايي هخامنشيان درآمده است. مطلبي مهم که قابل پژوهش و بررسي است. در تاريخ هرودوت، در دو مورد از کشت «ارزن» و «کنجد» گفتگو شده است: نخست در بابل (عراق کنوني)، که قابل تأمل و بررسي است؛ دوم در سرزمين پهناور متعلق به «خوارزميان»، که تحقيق و بررسي در اين مورد داراي اهميت است. مستندات و شواهد موجوددلالت بر درستي نوشته هرودوت دربارة سرزمين «خوارزميان» و محدودة آن دارد. زيرا، دشت پهناوري در آسيا، که مطابق نوشته هرودوت: پيش از فرمانروايي هخامنشيان، متعلق به «خوارزميان» بوده، و شاه فرمان داده که بر تنگهها سد ببندند، و کشت «ارزن» و «کنجد» رواج داشته، قطعاً منظور عرصة پهناور ماوراءالنهر (ورارود) و بخشهايي از خراسان قديم بوده است. همان سرزمينهايي که بارتولد، از آن با عنوان «ترکستان کنوني» ياد کرده و در برخي منابع معاصر وي با نام «ترکستان روس» آمده است. مستندات استمرار کشت «ارزن» و «کنجد» در سرزمين مورد بحث از دوران هخامنشيان به بعد را ثابت ميکند. شواهد آن را در متون کهن فارسي و عربي بعد از اسلام، حتي در وقايع قرن اول هجري، و پس از آن تا عصر قاجاريه توان يافت. شواهدي مستند که دلالت بر کشت و کار و مصرف «ارزن» عربي آن «دُخن»، و «کنجد» عربي آن «سَمسَم» در سرزمين مورد بحث اشاره شده، يا از محصولات عمدة آن نواحي به حساب آمده، از آن جمله است: ارزن و کنجد بيگمان شناخت ايرانيان از «ارزن» و «کنجد» پيشينة دور و درازي داشته که هرودوت از کشت و کار آن در سرزمينهاي شمالشرقي قلمرو هخامنشيان خبر داده است. در متن پهلوي (فارسي ميانه) بر جاي مانده با عنوان بندهش، ذيل عنوان «دربارة چگونگي گياهان» تعريفي از دانهها (حبوبات)، و مصرف خوراکي آنها در عصر ساسانيان آمده، و تلويحاً به يک ساله و علفي بودن گياه آنها، از جمله «ارزن» و «گاورس» اشاره شده است. طبري، در وقايع سال 93 بعد از هجرت (711 م)، ضمن شرح تسخير شهر سمرقند توسط مسلمانان، به سرداري قتيبةبنمسلم، با اشاره به استفاده از منحنيق و ايجاد و شکاف در دژشهر نوشته است: قتيبه… شهر را با منجنيقها بزد و شکافي در آن پديد آورد، که [سمرقنديان] آن را با «جوالهاي ارزن» مسدود کردند… ماجراي مسدود کردن شکاف دژ با «جوالهاي ارزن» دلالت بر آن دارد که در حدود 12 قرن پس از داريوش اول نيز کشت و کار «ارزن» در آن نواحي استمرار داشته است. بدان سان که «ارزن» از محصولات کشاورزي عمدة نواحي سغد و سمرقند بوده… همچنين تأييدي است بر آنکه حاکمان و مردمان ولايات آن نواحي همواره مقاديري انبوه «ارزن» در انبارهاي شهر ذخيره داشتهاند. يعقوبي (احمدبن ابي يعقوب اصفهاني)، در قرن سوم هجري، ضمن معرفي شهر «چاچ (معرب آن شاش)»: تاشکند (مرکز ترکستان روس در قرن 19 ميلادي، پايتخت کنوني ازبکستان) از جمله نوشته است: چاچ (شاش)… آخر مضافات سمرقند است… ماوراي آن بلاد شرک [ترک؟] است، و عموم بلاد ترک که خراسان و سيستان را احاطه دارد «ترکستان»، و ترکها را چندين صنف و چندين مملکت است… و در ترکستان زراعتي جز «دخن» که «گاورس: [ارزن]» باشد، نيست… |
آخرین دیدگاهها