ایران، زمین، آب و گیاه…
تاريخ خبر: چهارشنبه 17 مهر 1398- 10 صفر 1441ـ 9 اکتبر 2019ـ شماره 27399
ايران ، زمين ، آب و گياه …
نگاهي به زندگي و پژوهش هاي استاد دکتر محمدحسن ابريشمي ، مورخ کشاورزي ايران/پرويز غفوري
|
طي نيم قرن دوستي، مودت و افتخار همكاري در بانك كشاورزي با آقاي محمدحسن ابريشمي، و آشنايي با تأليفات و آثار ايشان، كه خيلي از آنها را با اشتياق مطالعه كردهام، بر آن شدم شرح احوال و زندگينامهاي از اين دوست فروتن فرهيخته تدوين كنم. به همين منظور با استفاده از لوحههاي فشردة مصاحبههاي تلويزيوني، راديويي و مطبوعاتي، و نيز از يادداشتها و مقدمة آثار ايشان، به ويژه آنچه در آرشيو روزنامة اطلاعات موجود و در دسترس اينجانب بود، استفاده كرده كه حاصل آن پيش روي شماست. يقين دارم مطالعة مطالب آن براي خويشان، دوستان و همكاران آقاي ابريشمي دلنشين است، به خصوص كه براي فرزندان و نوجوانان ما پندآموز و سازنده به نظر ميرسد. *** مرورِ خاطرات و زندگينامه استاد ابريشمي را از سال 1318 آغاز ميكنيم. يعني زماني كه در تربتحيدريه متولد شد. جالب است كه نام خانوادگي اين پژوهشگر، در باب مباحث تاريخ كشاورزي ايران هم به نوعي با امور فلاحتي ارتباط دارد كه دراينباره چنين ميگويد: «نام خانوادگي من از اين جهت ابريشمي است كه نياي بزرگم (حاج ملا احمد شعرباف يزدي؛ «شعرباف: بافندة پارچة ابريشمي ممتاز») در عهد ناصرالدينشاه از يزد به تربتحيدريه مهاجرت كرد و با فرزندانش (حاج ملا رجبعلي و حاج ملا غلامحسين) به اشاعه علم و پيشة نوغانداري مشغول شدهاند؛ پدرم (حاجعلياكبر) متولد 1269 در تربت شيوة پدر (حاجغلامحسين) را دنبال كرد و به كسب علم و كار كشاورزي و توليد ابريشم پرداخت، و با تأسيس ادارة سجل احوال در سال 1307 نام خانوادگي (ابريشمي) گرفت، و در ارديبهشت 1322 درگذشت، روانش شاد باد». وي در ادامه به چند كتاب خطي و چاپ سنگي بر جاي مانده از پدر و اجداد خود كه برخي به خط خود آنان است اشاره ميكند و از چگونگي عشق و علاقهاش به خريد و خواندن كتاب ميگويد:«در پنج سالگي به مكتب آتو (مرحومه بيبيطاووس علوي طباطبائي)،1 رفتم و با خواندن قرآن و صد كلمه آشنا شدم، از مكتب كه ميآمدم كتابهاي مرحوم پدرم را ورق ميزدم، هزار و يكشب را ميخواندم. مادرم (حاجيه بانو فاطمه دوستي، وفات 19/9/1380) شبها براي من و دو برادرم (حاج محمدعلي ابريشمي، وفات 14/8/1365، و حسين ابريشمي) داستانهاي گلستان، كليله و دمنه و فرائدالادب را ميخواند و قصههاي شيرين ميگفت؛ به دبستان ميرفتم، دورة ابتدايي را در دبستانهاي رضائيه، قطب و گل به پايان بردم؛ اما عشق به كتاب و مطالعه را در من يكي از معلمان دوران ابتدايي دو چندان كرد، موضوع آن از شيرينترين خاطرات كودكي من است از اين قرار كه: از درس انشا همواره نمرة عالي ميگرفتم روزي كه انشاي خود را در كلاس درس ميخواندم، جملهاي طولاني شد، آموزگار گفت: اين سطر را از نو بخوان. جملهاي كه مجدد خواندم قدري با جملة قرائتشده تفاوت داشت، آموزگار بالاي سرم آمد، دفتر انشايم را بستم. از دستم گرفت و نگاه كرد، ديد ذيل موضوع انشا نانوشته است. با حيرت پرسيد: اين انشا را از حفظ خواندي؟ چند تن از همكلاسان همهمهكنان گفتند: «ابريشمي هيچوقت انشا نمينويسد، هميشه از بر ميخواند». به گريه افتادم، معلم جثه كوچك مرا در آغوش گرفت، دستي بر سر و چشمان اشكبارم كشيد، و گفت: «آفرين»، در چشمانش عواطف صميمانهاش را ديدم، و اشك شاديم جايگزين گريه ناشي از ترس و بيآبرويي شد. آن آموزگار روانشاد غلامرضا عظيمي قندشتني بود، كه روز بعد چند كتاب كوچك به من اهدا كرد،2 زان پس به خريد كتاب و مطالعة مرتب عادت كردم. تا آنكه وارد دبيرستان شدم، در سال 1334 به همراه يكي از دوستانِ همكلاسي (آقاي دكتر فريدون افتخاري، متخصص جراحي، مقيم لندن) با اجازه رئيس دبيرستان قطب (روانشاد دكتر علي عبدالحميدي) و رئيس فرهنگ (مرحوم محمد رئيسي) در يكي از اتاقهاي دبيرستان كتابخانهاي داير كردم و هر كتاب را شبي دهشاهي (نيمريال) كرايه ميدادم، ضمن آنكه اول شاگرد بودم و به اردوي بهترين دانشآموزان خراسان در وكيلآباد مشهد اعزام شدم. ناگفته نماند كه طي تحصيل در دبيرستان، دبيران رشتههاي مختلف علوم و ادبيات مشوق مخلص در كتاب و مطالعه بودند، بدانسان كه وقتي در سال 1339 ديپلم گرفتم در حدود 2000 جلد كتاب داشتم كه خيلي از آنها را خوانده بودم».3 در ابتدا هدف ابريشمي جوان تحصيل در رشتة طب بود ولي بعد از مدت كوتاهي سرنوشت او به گونه ديگري رقم خورد كه در شرح رويدادهاي پس از آن نوشته است: «در سال 1340 در رشتة پزشكي دانشگاه تهران شركت كردم و قبول نشدم. بعد در رشتة پزشكي دانشگاه ملي ثبتنام كردم در پايان ترم اول به دليل هزينه شهريه كه هر ترم 5000 تومان بود به ناچار ترك تحصيل كردم و پس از آن در يك كتابفروشي مشغول كار شدم. در سال 1341 بانك كشاورزي استخدام ميكرد، كنكور آن را دانشگاه ملي انجام داد، به همراه يكصد نفر قبول شدم. دوره بانكداري دانشگاه ملي را گذرانديم، اولين دوره بود كه بانك كشاورزي در دانشگاه دوره آموزشي گذاشت. شادروان نظاموفا (شاعر و نويسنده مشهور) استاد آيين نگارش ما بود. روزي قطعهاي از كتاب آئينه دل ايشان را حفظ خواندم، خيلي خوشش آمد، تشويقم كرد. پس از گذراندن دورة بانكداري دانشگاه و كارآموزي در ادارات مركزي بانك به تربتجام منتقل شدم. در آن موقع خطم خوب نبود، تحويلدار شعبه (آقاي رجبعلي دوستخواه) خوشنويس ماهري بود. از وي خواستم روزانه چند سند بانكي را به خط خوش بنويسد تا من از روي آن وارد دفاتر وامها كنم. شش ماه بعد خط من از آقاي دوستخواه بهتر شد. آقاي حسن خليلي مدير كل بانك كشاورزي خراسان براي بازديد شعبه تربتجام آمد، از ديدن دفاتر وامها با خط زيبا حيرت كرد، از من تقدير به عمل آورد، آن مرحوم به خانهام آمد و با ديدن كتابها و يادداشتهايم، تقاضاي انتقال مرا به تهران از مديرعامل بانك (مرحوم مهندس رضا صدقياني) خواستار شد.» استاد ابريشمي در ادامه گفت: اولين مقالات خود را تحت عنوان «شعرا و فضلاي تربتجام» نوشتم كه در روزنامه آفتابشرق در مشهد به چاپ ميرسيد. كار شعبه تربتجام بسيار سنگين بود (چون از جانب دولت، پس از انجام اصلاحات ارضي، وصول اقساط 15 ساله زارعين صاحب زمين شده و نيز دستور پرداخت مالكان آنها بايد توسط بانك كشاورزي انجام ميگرفت و تعداد اسناد بسيار زياد بود) از صبح زود تا شام به كار بانك مشغول بودم و ساعات فراغت روز و مخصوصاً شبها تا نزديك سحر مطالعه ميكردم. بنابر اقتضا و طبيعت شغلي به همه روستاهاي گستره پهناور تربتجام و بخشهاي آن ميرفتم، از شيوة كشاورزي سنتي، آداب و رسوم در نشست و برخاستهاي با روستائيان چيزهاي زيادي ياد گرفتم و لذت ميبردم. يادداشتهايي نيز تهيه كردم. در سال 1343 به بجنورد منتقل شدم. طي دو سال از روستاهاي مختلف اين شهرستان و بخشهاي وسيع آن، ضمن مأموريت، ديدار ميكردم، از رستنيها و پوشش گياهي بسيار متنوع، وضعيت اقليمي، كشت و كار و هر آنچه مربوط به كشاورزي و باغباني و طبيعت بود اطلاعات زيادي به دست ميآوردم و يادداشت برميداشتم. در سال 1346 ازدواج كردم، و مدت كوتاهي به زادگاهم تربتحيدريه منتقل شدم. شهرستان بسيار پهناور تربت (در دهه 1340) به لحاظ تنوع اقليمي و حاصلخيزي، خاك استعداد كشت و پرورش انواع مختلف محصولات كشاورزي و ميوههاي نيمهگرمسيري، سردسيري و معتدل را دارد. تصور ميكردم اطلاعاتم درباره نواحي گستردة اين شهرستان زياد است. اما با سفرهاي دور و دراز (اغلب با همكار همدياريم حاج علي اصغر اللهبيگي) در بخشها و روستاهاي عرصة پهناور شهرستان تربتحيدريه متوجه استعدادهاي مختلف اقليمي و كشاورزي بسيار ممتاز اين منطقه شدم، و يادداشتهايي تهيه كردم. در سال 1347 بنابر ترغيب و معاضدت دانشمندان گرانقدر همدياريم شادروانان حسينعلي راشد و محمود شهابي به تهران آمدم، كارم در اداره بررسيهاي اقتصادي بانك كشاورزي، بررسيهاي آماري، و مطالعه كارها و اطلاعات كشاورزي، اقتصادي و تهيه گزارش در زمينه اينگونه مباحث و موضوعات بود». استاد ابريشمي، علاوه بر مطالعه و تحقيق، به خطاطي و خوشنويسي علاقمند است و البته در زمينه طراحي و گرافيك نيز تبحر دارد: «در همان زمان خطاطي و خوشنويسي را نزد شادروانان حسين ميرخاني و ا براهيم بوذري ياد گرفتم، با استاد گرانقدر محمدرضا شجريان، و نيز دوست همدياري گرامي شادروان علي عرياني (وفات 4/8/1386)، اساتيد خطاط مشتركي داشتيم. علاوه بر اين گرافيست زبردستي بودم و نمودارهاي مجله بانك را تهيه ميكردم. در سال 1348، دوست و همكار بسيار صميميام روانشاد محمد فرزينمعتمد (وفات 11/12/1379) طي اقدامي شگفت، بياطلاع من، از پرونده كارگزينيام عكس و رونوشت شناسنامه و مدرك تحصيليم را برداشته و نام مرا به عنوان داوطلب در كنكور دانشگاه ملي ثبتنام كرده بود. روز جمعه، صبح زود كه خواب بودم آقاي فرزين آمد و بيدارم كرد. كارت شركت در كنكور را نشانم داد و گفت: ساعت 9 امتحان شروع ميشود، آماده باش با هم ميرويم. دنبالم آمد و رفتيم به دانشگاه ملي (شهيد بهشتي كنوني) و در امتحان كنكور رشتههاي علوم انساني شركت كردم. با وجود عدم آمادگي بين 3700 نفر شركتكننده رتبة يازدهم را كسب كردم. كلاسها از ساعت 5 بعدازظهر تا 11 شب بود. سال اول رشته روانشناسي خواندم. كتابهاي زيادي در اين رشته مطالعه كردم، در پي آن احساس كردم كه گرفتار بيماري اسكيزوفرني هستم. رفتم پيش استاد (دكتر سيروس عظيمي)، و گفتم مطالعه كتابهاي روانشناسي در من ايجاد توهم كرده است؛ آن رشته را رها كرده، مدتي به كلاسهاي جامعهشناسي و چندگاهي تاريخ رفتم و سرانجام با راهنمايي استاد (دكتر ايرانپور جزني) در رشته جغرافيا تحصيل را ادامه دادم. جمعاً بيش از 220 واحد درسي را گذراندم. كار بانك كشاورزي سنگين بود، درسها مشكل و با وجود اين مرتباً از نظر شغلي تقدير ميشدم، درسهايم خوب بود، عنوان رساله ليسانسم «زعفران، طلاي سرخ كرانههاي كوير» زير نظر استاد تاريخ (دكتر رضا شعباني) بود كه بسيار مورد توجه قرار گرفت. بعد از مدتي يادداشتهايي راجع به پيشينة كشاورزي در ايران نوشتم و قصدم اين بود كه دربارة تاريخ كشاورزي ايران مطلبي بنگارم چون در اين زمينه چنين كتابي وجود ندارد كه جوابگوي به حق كشاورزي ايران باشد. به علاوه در زمينه محصولات و فرآوردههاي مختلفي چون پسته، زعفران، زيره، خرما، عناب، ابريشم، سقز و… نيز مطالعات و يادداشتهاي تحقيقات زيادي داشتم. استاد، سپس به نقل يكي از خاطرات تلخ و شيرين زندگيش ميپردازد و اينكه به خاطر خريد مسكن مجبور شد تا تمام كتابهايش را بفروشد: «وقتي ديپلم گرفتم حدود 2000 جلد كتاب داشتم و به تدريج آن را تا 5000 افزايش دادم. در سال 1353 بانك كشاورزي به من وام مسكن (به مبلغ 103هزار تومان) داد كه براي تهيه مسكن اين مبلغ كفايت خريد خانه را نميكرد، همه كتابهايم را به تالار كتاب به مبلغ بيست هزار تومان فروختم و مدتها در تنهايي گريه ميكردم. به عنوان كارشناس به اداره سازمان و روشها منتقل شدم. در سال 1355 دولت، بانك كشاورزي را موظف كرده بود كه با اعطاي وامهايي در استان سيستان و بلوچستان زمينههاي عمران و آبادي منطقه را فراهم كند. به پينشهاد آقاي ضياءنژاد هاشمي (رئيس اداره سازمان و روشها) حكم مأموريتي براي من و آقاي علي سركشي (از كارشناسان سازمان و روشها) به امضاي مرحوم حسن امامي مديرعامل بانك كشاورزي صادر شد، مبني بر آنكه استان سيستان و بلوچستان را بررسي و گزارشي تهيه كنيم. نزديك سه ماه، در گرماگرم تابستان تمامي روستاها و بخشها را مورد مطالعه و بررسي قرار داديم. آقاي سرشكي سي صفحه درباره سازمان و تشكيلات بانك و اعزام اكيپهاي سيار به منطقه تهيه كرد، و اينجانب 250 صفحه دربارة شرايط اقليمي، كشاورزي، اقتصادي و اجتماعي سيستان و بلوچستان، پيشنهادهاي سازندهاي نوشتم، كه پاداش محرمانهاي به من دادند. به سرعت شروع به خريد كتابهاي از دست رفته و ديگر متون مورد مطالعهام كردم. وي افزود: در سال 1359 گزارشي با عنوان «انقلاب آموزشي، تبديل بسياري از مدارك تحصيلي به جواز توليد» در 78 صفحه تهيه كردم و نسخههايي از آن را براي مقامات جمهوري اسلامي فرستادم، كه از جانب شادروان دكتر سيد محمد حسيني بهشتي (رئيس قوه قضائيه) و آقايان دكتر علي شريعتمداري (عضو شوراي انقلاب فرهنگي) و دكتر عباسعلي زالي (قائم مقام وزيركشاورزي) و برخي ديگر اعلام وصول و از زحمات اينجانب قدرداني شد. در سال 1362 كتاب زعفران طلاي سرخ حاشيه كوير را در 308 صفحه نوشتم كه از حمايتهاي معنوي و تشويقهاي آقايان سيد محمد سلامتي و سيد عبدالله قرشي (وزير كشاورزي وقت و مشاور ايشان) برخوردار بودم، و نسخي محدود از آن در وزارت كشاورزي تكثير شد. در سال 1363 تأليف كتاب شناخت زعفران ايران را به انجام رساندم، كه دانشمندان ايراني، شادروانان سيد محمدعلي جمالزاده (وفات 17 آبان 1376، ژنو) و ايرج افشار (وفات 18 اسفند 1389 تهران) مرحمت كرده تقريظهايي شوقانگيز بر آن نوشتند؛ از جمله به نوشتة استاد جمالزاده: «كتاب شناخت زعفران ايران، هر كس را متعجب و متحير خواهد ساخت، چون موضوع كتاب بسيار آموزنده و بينظير است…» (ژنو 24 بهمن 1364)، و به نوشتة استاد ايرج افشار: «خوشبختانه مؤلف اين كتاب توانسته است براساس مدارك متعدد مقام زعفران، گياه پيازي كوچك و كمزندگاني، را در كشاورزي و بازرگاني و پزشكي نشان دهد، و از نظر فرهنگي و مدني بسياري از اطلاعاتي را كه جاي جاي در مأخذ تاريخي و جغرافيايي قديم آمده گرد آورد و ما را از نكتههاي دلپسند برخوردار سازد…» (ايرج افشار، 6 بهمن 1363). اين كتاب در سال 1366 (يك سال پس از بازنشستگي) توسط انتشارات توس در 320 صفحه منتشر شد. سه سال بعد، نويسندگان كتاب مروري بر تحقيقات و مطالعات انجام شده در مورد زعفران (تا سال 1369) به معرفي مقالات با موضوع زعفران پرداخته، و با تأكيد يادآور شدهاند: «اولين منبعي كه اختصاصاً در مورد اين گياه نوشته شده تحت عنوان شناخت زعفران ايران، نوشته محمدحسن ابريشمي است».4 در فاصلة سالهاي 1363 تا 1365، در اداره آمار و بررسيهاي اقتصادي بانك كه رياست آن را شادروان سيد عنايتالله قطب عهدهدار بود، پيشنويس كتاب شناخت تاريخي پسته ايران را در 876 صفحه آماده كردم، به اين منظور همه مناطق پستهخيز گذشته و كنوني ايران را زير پا گذاشته و با استفاده از صدها مأخذ مناطق مستعد پستهكاري در ادوار كهن را معرفي كردم. از جانب مديرعامل وقت بانك (آقاي مهندس سيد علي ميلاني) مورد تقدير قرار گرفتم، و به دستور ايشان بيست نسخه تكثير شده كتاب پسته براي اظهارنظر استادان كارشناسان اين رشته و برخي دانشمندان فرستاده شد، كه اغلب آنان با تمجيد فراوان خواستار چاپ آن شدند. مخصوصاً شادروان استاد سيد محمدعلي جمالزاده طي شرحي مبسوط، در هشت صفحة بزرگ، كار پژوهش اينجانب در مورد پسته را بسيار تعريف كرده و سنگتمام گذاشته بودند. بخشي از نامه ايشان در كيهان فرهنگي شماره 9 آذر1366(ص41 و42) چاپ شده و در مقدمه كتاب پسته ايران نيز به آن اشاره شده است. استاد جمالزاده در پاسخ به نامه اينجانب از جمله نوشتهاند: «ژنو، 2 آذر 1364… مرقوم داشتهايد كه مردي 46 ساله هستيد و 45 كيلو وزن داريد، اين خود دقت جنابعالي را در كار ميرساند، و مستحق تبريك و تمجيد مخصوص است. بهخصوص كه اتفاقاً وزن من هم در اين سن و سال كه اندكي بيش از دو برابر سن شماست 43 كيلوگرم شده و 93 سال سن دارم» اين كتاب با عنوان «پسته ايران، شناخت تاريخي» در سال 1373 توسط مركز نشر دانشگاهي منتشر، و برندة جايزة كتاب گزيده سال شد و چهار هزار نسخه آن به سرعت به فروش رسيد. استاد گرانقدر، مرحوم دكتر عبدالحسين زرينكوب (وفات 24 شهريور 1378) طي شرحي با عنوان «تقريظ» از جمله نوشتهاند: «تحقيقي كه همت و پشتكار و دقت و كنجكاوي آقاي محمدحسن ابريشمي آن را به صورت كتابي در باب پسته و مسائل مربوط به آن سامان داده، كاري راهگشا، پيشاهنگ، و در نوع خود بيسابقه است. سالهاست كه من كار اين پژوهندة خود آموخته و كنجكاو و فروتن را با نظر تحسين و علاقه دنبال كردهام و همت تزلزلناپذير و حوصلة بيملال وي را، در راه تحقيق پايندان صحت و دقت كارهاي ويـ در حد وسايل و امكانات بيش و كم محدودي كه در دسترس داشته استـ يافتهام…». آقاي دكتر عيسي كلانتري، وزير كشاورزي در سال 1375 ضمن تشكر و تمجيد از زحمات و پشتكار ابريشمي نوشته است: «جايگاه كتاب پسته ايران در ميان كتابهاي علمي، تخصصي كشورمان خالي بود». دكتر ابر هارد كروگر، استاد دانشگاه مونيخ، ضمن شرح عالمانه به تمجيد از كارهاي پژوهشي ابريشمي پرداخته و از جمله نوشته است: «در بين كتابهاي فارسي كتابخانه ما البته منوگرافي موسوم به پسته نامه اثر مؤلف لايق و معتبر آقاي محمدحسن ابريشمي كه در سال 1371 منتشر شده است موجود است. ميبينيم كه آقاي ابريشمي با تلاشي پيگير، با بسط و گسترش مضمون تحقيقات خود را ادامه داده كه نتيجه آن كتاب ارزشمند پسته ايران است. در قسمت اول اين اثر بُعد تاريخي محصول بررسي شده و در قسمت دوم كتاب، كه صفحات زيادي را به خود اختصاص داده، كشت و زرع پسته و مسائل اقتصادي آن در ايران و جهان امروز مطرح شده است. البته يادآور ميشويم كه انستيتو دانشگاهي ما آقاي ابريشمي را از اعضاي برجسته جمعيت محققين جهاني به شمار ميآورد. از اين گذشته دانشگاه ما نهايت تشكر را از مركز نشر دانشگاهي ايران براي چاپ اول اين كتاب به عمل ميآورد.» برخي از فرهيختگان و صاحبنظران در نقد و تحليلهاي خود دربارة كتابهاي زعفران و پسته از پژوهشهاي آقاي ابريشمي، چون آقاي مهندس محمدعلي طهماسبي (معاون وزارت جهادكشاورزي) با امعان نظر در اين آثار يادآور شده است: «در همة مناطق زعفرانخيز قديم و نيز پستهكاري كهن كه ابريشمي در تأليفات خود معرفي كرده، كشت و كار مجدد انجام گرفته كه نتايج آن توفيقآميز است». ابريشمي ميگويد: «در سال 1365 به درخواست و اصرار خودم از بانك بازنشسته شدم تا بيشتر بتوانم به پژوهش در باب تاريخ كشاورزي بپردازم. با اين همه همكاري خود را با بانك رها نكرده و با عضويت افتخاري در شوراي نويسندگان، به نوشتن مقاله در مجله بانك ادامه داده و دهها مقاله با موضوعات مختلف و سرمقالههاي نوروزي و غير آن را ارائه دادهام. حاصل سالها مطالعات و پژوهشهاي مخلص دربارة مبدأ و پيشينة پيدايي «كرم پيله» و استحصال «ابريشم» طي مقالهاي در فصلنامة تحقيقات تاريخي (شمارة 4 و 5، بهار و تابستان 1369) به چاپ رسيد، و تلخيصي از آن خطابة اينجانب در «سمينار بينالمللي كوشانيان و راه ابريشم» كابل (28ـ29 ماه عقرب/ آبان 1369) بود، كه در آن با ارائة شواهد و مستندات فراوان، منشأ ايراني كشف «كرم پيله» و چگونگي استحصال «ابريشم» ثابت شده است، از آن تاريخ تا امروز پژوهش در باب «ابريشم ايران» را ادامه داده كه حاصل آن در حال آماده شدن براي چاپ است. در شهريور 1371 كتاب پستهنامه پژوهشي پيرامن پسته در فرهنگ ايراني و ادب فارسي را به انجام رساندم كه دستنويس آن توسط اداره بررسيهاي اقتصادي بانك كشاورزي در تيراژ 3000 نسخه منتشر شد. استاد محمد حسن ابريشمي، در سال 1374 كتاب زعفران ايران / شناخت تاريخي و فرهنگي و كشاورزي را در 840 صفحه تأليف ميكند كه از جانب شادروان استاد دكتر عبدالحسين زرين كوب؛ به جاي «يك رساله دكترا در ادبيات فارسي» پذيرفته شد؛ متن آن در پيشگفتار همان كتاب (انتشارات آستان قدس، 1376) به چاپ رسيده است. داوري استاد زرين كوب، به اين اثر پژوهشي اعتبار ويژهاي ميبخشد. به خصوص كه آثار ابريشمي نتيجه عشق به تحقيق و علاقه به تتبع در باب آب و خاك و رستنيهاي اين سرزمين است. در سال 1382، تاريخچه بانك كشاورزي ايران را به مناسبت هفتادمين سال بانك كشاورزي نوشته كه در كتاب هفتاد سال تلاش بانك كشاورزي (صفحه 55 ـ 98) به چاپ رسيده است. در پي آن به پژوهشهاي خود درباره زعفران ادامه داده كه حاصل آن در كتاب زعفران از ديرباز تا امروز در 890 صفحه توسط انتشارات اميركبير در سال 1383 منتشر شده و جايزه جشنواره فردوسي دانشگاه مشهد را از آن خود كرده، و اكنون چاپ دوم آن منتشر شده است. استاد ابريشمي، افزون بر تأليف مستقل بيش از يكصد و بيست مقاله پژوهشي در مجلات علمي و مجله بانك كشاورزي منتشر كرده كه حاصل عمري كوششهاي مستمر مطالعاتي اوست؛ ابريشمي درباره حاصل مطالعات و تلاشهايش در تحقيق و تأليف آثار خود ميگويد: خدا را شكر: مقدار كوششهاي مخلص در اين راه به هر ميزاني كه بوده، اندازه درجات پاداشهاي معنوي دريافتيام، از دانشمندان بزرگ و برخي شخصيتها، در قبال تلاشهاي پژوهشي چنان ارزنده و چشمگير است كه خود را لايق آن نميدانم. از باب نمونه در سال 1365 با مطالعه كتاب «ايران از آغاز تا اسلام» از آثار ممتاز پروفسور گيرشمن(ايران شناسي نامدار فرانسوي) دريافتم كه اظهارنظر ايشان، درباره وجه تسميه شهر سقز در كردستان، مبني بر آن كه:«شهر سقز نام خود را از سكاها (قومي ايراني معاصر هخامنشيان) دارد» اشتباه است. درپي آن با مطالعه و تحقيقات بيشتر درباره ريشه و اصل واژه «سقز»، و نيز مسافرت به شهرهاي بانه و سقز، مقالهاي مستند(مبتني بر مآخذ و شواهد فراوان)با عنوان «خاستگاه نام سقز… نقدي بر نظرهاي گيرشمن» تأليف كردم كه در مجله باستانشناسي و تاريخ(سال سوم، شماره 2، بهار و تابستان 1368، تهران، مركز نشر دانشگاهي، ص 15ـ28) منتشر شد. اين مقاله مورد توجه صاحبنظران و دانشمندان قرار گرفت. مرحوم احمد حبعلي موجاني، سردبير مجله باستانشناسي ميگفت: براي خيليها باورنكردني است كه ابريشمي بتواند با استدلالهاي مستند نظرات دانشمند بزرگي چون پروفسور گيرشمن را نقد و تحليل، و با فروتني رد كند. شگفتا كه پس از بيست سال، به بركت كوششهاي گذشته، پاداش شوق انگيز ديگري دريافت كردم، چون با مطالعه كتاب نامههاي ژنو از سيدمحمد علي جمالزاده به ايرج افشار (تهران، انتشارات سخن، 1388، ص615) ديدم كه مرحوم جمالزاده در نامه اردبيهشت 1369 خود به روانشاد ايرج افشار از جمله نوشتهاند:«اخيراً يك شماره از مجله باستانشناسي، با يك مقاله واقعاً بينظير درباره كشفيات باستاني در سقز به قلم ابريشمي، به دستم رسيد كه از هر جهت ممتاز بود و باوركردني نبود». نمونه ديگر، مقالهاي با عنوان «نقل» در 18 صفحه نوشتم و با اشاره به ريشه يوناني كلمه «نقل» و واژه ايراني معادل آن در عهد ساسانيان، يعني «شوينك»، نكات تاريخي بسياري درباره اين پديده شيرين كنوني آشكار ساختم. استاد ايرج افشار، دانشمند بزرگ معاصر در مجله بخارا(شماره 16، اسفند 1379) شرحي درباره اين مقاله نوشتند كه پاداشي شيرينتر از نقل و بسي شوقانگيز براي پيگيري تلاشهاي پژوهشيم شده است: «مضامين نوشتهاي كه از آقاي محمدحسن ابريشمي درباره نقل در مجله معارف (شماره 50 آبان 1379) چاپ شده در جمعي از دوستان نَقل و نُقل مجلس شد. ادامه دارد پينويس: 1. واژه محلي «آتو» با ريشه ناشناخته، در گويش همشهريان تربتي به معني بانوي روضهخوان و نيز مكتبدار، و بههمان معني و مفهوم «آخوند» است كه براي مردان تداول دارد. طي سالهاي 1320 تا 1340 بانواني چون «آتو حميده»، «آتو خينسا»، «آتو زهرا»، «آتو عروس»، «آتو فاطمه»، «آتو كربلايي»، آتو مرصع» و «حاج آتو» در روضهخواني و مكتبداري شهرتي داشتند. 2. روانشاد غلامرضا عظيمي (فرزند حاج رستمخان) اديب، نويسنده، مؤسس مدرسة عالي مهمانخانهداري (در سال 1339 ـ 1340)، مدير كل آموزشگاههاي فني و حرفهاي وزارت آموزش و پرورش از نويسندگان روزنامة كيهان كه صفحة خانوادة آن را تدوين ميكردند. در جواني آموزگار ما در مدرسه گل بودند. 3. خاطرة كتابهاي اهدايي مرحوم غلامرضا عظيمي را در كتاب ديار و همدياران (ص 54 ـ 57) نقل كردهام؛ شادروانان: محمد رئيسي (تعليمات اجتماعي)، غلامعلي معيني (دستور زبان فارسي)، حاج شيخ محمدتقي نحوي (قرائت و صرف و نحو عربي)، محمدعلي هاشمي (تاريخ و ادبيات)، و مخصوصاً نورالله اصفهانيزاده (فيزيك) و احمد فاضل (طبيعيات) از جمله مشوقين اين هيچمدان در دورة دبيرستان بودند. 4. عبدالرضا باقري كاظمآبادي و عباس همتي كاخكي، مروري بر تحقيقات و مطالعات انجام شده در مورد زعفران، مشهد، سازمان پژوهشهاي علمي و صنعتي ايران مركز خراسان، 1369؛ و نيز: مجلة رشد (زيستشناسي)، شماره2، پاييز 1370، ص40. |
آخرین دیدگاهها