ادامه مقاله جنگل
جنگل
پژوهشي در ريشههاي يک واژه کهن فارسي/استاد محمد حسن ابريشمي تاريخ خبر: چهارشنبه 9 تیر 1400- 19 ذی القعده شوال 1442ـ 30 ژوئن 2021ـ شماره 27875 روزنامه اطلاعات |
مقدسي (ص 71 و 432-431) ناحية بست را مستقل از سيستان (سكستان) ميداند و معترض ابوزيد بلخي (جغرافيادان قرن سوم هجري) شده كه «غزنين و بست را نيز از سكستان شمرده است». مقدسي نام 15 شهرِ تابعِ ناحية بست ـ از جمله «بان»، «ديهجوز (جوز معرب واژة پهلوي «گَوز» به معني گردو: چهارمغز)» و «سروستان» ـ را ثبت كرده است. نام شهرهاي بان («بَن» يا «بَنه»)» و «سروستان» در ناحية بست اولاً دلالت بر ترويج زبان پارسيِ ميانه (پهلوي) در اين نواحي دارد؛ ثانياً دليلي بر وجود درختان كوهي بَنه، گردو و سرو يا صنوبر در اين نواحي است. نام شهر سروستان از رويشگاه طبيعي درختان صنوبر يا چلغوزه نشان دارد. هنوز هم بقايايي از درختان چلغوزه، در همان رويشگاههاي نواحي غزنه و بست قديم، واقع در كوهستانهاي ولايات جنوبي افغانستان تا داخل مرزهاي پاكستان برجاست (الفنستون، ص13). برخي از شواهد حكايت از آن دارد كه اين رويشگاهها در نواحيِ پهناورِ غزني و سيستان و سند پراكنده بودهاند و گونههايي از درختان از جمله درختان چلغوزه در آنها وجود داشتند كه به لحاظ دانههاي خوشمزه و مُبهّيِ درونِ ميوة صنوبري شكل و نيز صمغِ دارويي و چوبِ خوشبوي تربانتيندار بيشتر به آنها توجه و از آنها محافظت ميشده است. عنصري بلخي (وفات: 431 )، طيّ قصيدهاي در مدح سلطان محمود غزنوي، در اين بيتِ (ديوان عنصري بلخي، ص 43): «به غزني کشد بر صنوبر عدو را / از آن خيزد از کوهِ غزني صنوبر» اشارهاي به پيكار او در نواحيِ غزنين و نيز رويشگاه طبيعيِ درختان چلغوزه در كوهستانِ نواحيِ آن دارد. به نوشتة اسفزاري (ج 1، ص 365) در سال 897 هجري، «از غزنين حالا چلغوزه و پودنه به ممالك برند». بكري (سيد محمد معصوم) مؤلف تاريخ سند (تأليف 1009 ه)، در «ذكر غرائب قندهار» از كوه موسوم به سرپوزه «مشرف بر آب ارغنداب» ياد كرده (ص 131)، و از كوهي ديگر در دامنة مزار شاه مسعود ابدال سخن گفته كه : «در آن انگور و سيب و بهي و انار و اكثر ميوه بسيار خودرو است» (ص 133). فاني كشميري (ص 323)، مؤلفِ دبستانالمذاهب (قرن 11هـ)، به وجود درختان چلغوزه در كوهستان افغانان و كافري (كافرستان، نورستان كنوني) در نواحي كابلستان اشاره ميكند كه در قرن چهارم در شمار ناحية غزنين به حساب ميآمده است. بلگرامي (ص 364)، مؤلفِ حديقةالاقاليم (1296 ه)، از فراوانيِ محصولِ چلغوزه در موضع هزاربچه در كافرستان سخن ميگويد كه از روغن آن در چراغِ روشنايي استفاده ميكردهاند. در قرن چهارم هجري، صاحبِ حدودالعالم (ص 69) به درختان چلغوزة فراوانِ لهور (لاهور) در ناحية سند (در سرحدّ نواحيِ غزنين و سيستان قديم) اشاره كرده است. در اختيارات بديعي (تأليف قرن 8 ه) آمده است: «چلغوزه از سيستان خيزد». 4. واژة «جنگل» در ديگر منابع و متون قديم واژة «جنگل» به معناي امروزيِ آن در آثار و نوشتههاي ادوار گذشته، مخصوصاً از قرن يازدهم هجري و پس از آن به فراواني آمده است. تا آنجا كه نگارنده بررسي كرده است، علاوه بر شواهدي كه در مباحث پيشين اکران گذشت ذكر آن گذشت، منابع زير در شمار قديمترين آثاري است كه ميتوان واژة «جنگل» را در آنها يافت: 1. تنگِ لَوشا يا صُوَر دَرَج كه، به نوشتة مصححِ آن، مرحوم ركنالدّين همايون فرخ، بايد متعلق به قرن ششم يا هفتم باشد. در اين متن فارسي ميخوانيم: «اسب تندي ميكند و از جانب راستِ او خوكي سياه «جنگلي» بسيار موي و از جانب چپ او بز كوهي كه بر كوه محيط رفته بود به درياي مصر» ( تنگ لَوشا، ص 230). از آنجا كه در متون فارسي قرن ششم واژة «جنگل»، به معنا و مفهوم کنوني آن، نيامده است، بعيد مينمايد كه تنگ لَوشا متعلق به اين قرن باشد. 2. طوطينامه (730 هجري): «به حكم آنكه بركت در حركت باشد، جانبي مسافر شد و روي به قلاع و بقاع نهاد. روزي در بيشهاي گشن و جنگلي خشن رسيد، شيري ديد با مهابت» (ص 185). بدان لحاظ كه نخشبي، مؤلف طوطينامه، اهل شهر نخشب يا نسف از نواحيِ ماوراءالنّهر بوده است، معلوم ميشود كه واژة «جنگل» در آن نواحي تداول داشته است. 3. جغرافياي حافظ ابرو (تأليف 819 ): «بوان شهركي است، ميوة بسيار دارد چنانكه اشجار مثمره بر طريق «جنگل» شده است. به اعمال كرمان نزديك است و هواي آن قريب اعتدال است» (حافظ ابرو، ج 2، ص 113). حافظ ابرو اهل روستاي بهدادين در ناحية خواف بوده است. بنابراين، ميتوان نتيجه گرفت كه واژة «جنگل» در اين نواحي خراسان نيز تداول داشته است. 4. رياض الانشاء معروف به منشآت خواجه تأليف خواجه عمادالدين محمود گاوان (813-886 هجري) در هند. محمود گاوان / غاوان، با تبار ايراني از ديار گيلان، در نگارشهاي خود، ضمن وصف چگونگي تسخير نواحي کوهستاني پردرخت هند، واژگان فارسي «بيشه» و «جنگل» و معادل عربي آن «اَجِمَه» و جمع آن «آجام» را به کار برده و گاه به ياد مواضع کوهستاني و جنگلي وطن مألوف اجدادي خويش ـ آنها را به دماوند و طبرستان و گيلان تشبيه کرده، از آن جمله است: «… قلعة متينة کهيلنه، که از غايت رفعت و متانت چون دماوند بلند و محکم است [گشوده شد]» (ص 73)، «… و بعد از آن به فتح بقاع رأي سنگيسر[ پرداختند] که هر يکي، به سبب رفعت جَبَل و سِعَت [: فراخي] جنگل، به آجام و آکام [: ارتفاعات] طبرستان و دماوند همسر است…» (ص 161)ف «… لشکر ظفر اثر … از فَتّاکِ اتراک [:دليران ترک]، نُجُب[: نجباء] عرب و از افراد اکراد [مردان بينظير کرد]، شيران شول [شول نام يکي از قبايل لُر]، و دليران غول، و اشبال[: بچه شيران] بيشة گيلان… آراسته آمد…» (ص 162)، «… نخوت و استکبار رأي سنگيسر به واسطة ارتفاع جبل و اتساع[پهناور شدن] جنگل [باشد]» (ص 180) «… که شکوه زمين کوکن به جنگل و کوه است و عبور لشکر نصرت مثال به غير از قطع اشجار و تسوية جبال، در نظر عقل، محض محال است»(ص 183). 5. تاريخ جديد يزد (قرن نهم، بعد از سال 862 هجري)، مؤلف، احمد بن حسين کاتب، ضمن شرح احوال امام زاده محمدبن علي بن عبدالله و وفات وي در يزد (424 ه)، با اشاره به صومعة امامزاده و مزار وي در «کوچة حسينيان» يزد نوشته است: «… و در اين مقام که امروز مزار اوست تا ابرند آباد جنگل بود و درختهاي جنگلي رُسته بود، و نيستان بود، و شيري در اين بيشه وطن داشت…» (تاريخ جديد يزد، ص 153). مطلب مزبور حکايت از آن دارد که اولاً در نواحي يزد درختان خود روي و نيستان و شيردرنده تا قرن پنجم وجود داشته، ثانياً واژة فارسي بيشه و جنگل در قرن نهم هجري مصطلح بوده است. 6. صيديه، تأليف سعدالدّين هروي (در يكي از نسخ تأليف شيخالاسلام احمد بن يحيي سعد تفتازاني) در اوايل قرن دهمِ هجري: «حمار وحشي. به فارسي گور [خر] گويند. گمان اهلِ تاريخ بر آن است كه عمر وي دويست سال ميباشد … آوردهاند كه اصل وي از كسري اردهشير بوده، گريخته به جنگلها و اينها ازو متولد شدهاند» (هروي، ص 57). نويسندة صيديه نيز اهل خراسان، هرات يا تفتازان (از نواحي قوچان كنوني)، بوده كه واژة جنگل را به معناي امروزيِ آن به كار برده است. 7. منتخبالتواريخ، تأليف عبدالقادرين ملوك شاه بداؤني، در قرن دهم هجري (در عصر جلالالدين اكبر پادشاه گوركاني هند، 963-1014): «شيخ پيرك رحمة الله. لكهنوي است، به كنار آب گودي درون جنگل ميان غاري دور از آباداني، كه كس بدانجا پي نتوان برد، مخفي ميبود. و در هر هفته يكبار بعد از نماز جمعه افطار ميكرد. و پيرزالي در خانة او بود كه پارة نان خشك با ميوة درخت كنار ]سدر[ كه خود نشانده بود براي غذاي او ميآورد» (ص 44). بداؤني اهل شهر بداؤن از نواحي هند بوده، كه دليل است بر تداول واژة «جنگل» در بين برخي از دانشمندان فارسي زبان هند در آن روزگار. نتيجه و حاصل سخن حال، با عنايت به مستندات و شرحي كه گذشت، ميتوان در مورد مواضعِ «جنگل» و «جنگلآباد» در ناحية بين غزنين و بستِ قديم و دربارة ريشه و اصل كلمة «جنگل» به معناي امروزيِ آن اظهارِ نظر كرد. (ص 91-90). نمونهها از اين قبيل در منابع بسيار است، كه به جاي واژة جنگل تا قرن هفتم هجري واژة بيشه به كار ميرفته است. اما واژة «جنگل» به معني و مفهومِ امروزي ابتدا در محدودة مورد بحث و سپس در نواحيِ دورتر و به تدريج در حوزة نفوذ زبان فارسي فراگير شده است. پانوشتها و منابع در روزنامه موجود است |
آخرین دیدگاهها